< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

95/11/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: انواع انسان

فصل (7): في أن هذه القوى البدنية كلها ظل لما في النفس من الهيئات النفسانية

و اعلم: أن القوى القائمة بالبدن و أعضائه و هو الإنسان الطبيعي ظلال و مثل للنفس المدبرة و قواها و هي الإنسان النفسي الأخروي و ذلك الإنسان البرزخي بقواه و أعضائه النفسانية ظلال و مثل للإنسان العقلي و جهاته و اعتباراته العقلية فهذا البدن الطبيعي و أعضاؤه و هيأته ظلال ظلال و مثل مثل لما في العقل الإنساني أما أن قوى الإنسان الطبيعي الذي بمنزلة قشر و غلاف للإنسان الحيواني المحشور في الآخرة التي هي دار الحياة لقوله تعالى‌ ﴿وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ‌﴾[1] فالدليل عليه أن الإنسان إذا ركدت قواه الظاهرة و حواسه البدنية بالنوم أو الأعمال [الإغماء] أو[2] غيرهما كثيرا ما يجد من نفسه أنه يسمع و يرى و يشم و يلمس و يبطش و يمشي- فله في ذاته هذه المشاعر و القوى و الآلات من غير نقصان و عوز لشي‌ء منها لكنها ليست ثابتة في هذا العالم أي عالم الحس و الشهادة و إلا لشاهدها كل سليم الحس و ليس كذلك فعلم أن موطنها عالم آخر هو عالم الغيب و الباطن و أما أن تلك القوى و الآلات الباطنية ظلال و أشباح لما في العقل الإنساني فلأن العقل بسيط و هو منشأ هذه القوى في النفس و بتوسطها في البدن و لو لم يكن فيه من الاعتبارات و الجهات ما يليق بذاته لم يكن منشأ صدور هذه الأمور الكثيرة عن الأمر البسيط و ذلك لأن كل جوهر عال في الشرف مبدأ لجميع الكلمات الموجودة فيما دونه من الجوهر النازلة على وجه الجمعية.

و قد نقلنا عن المعلم الأول صريح القول بأن الإنسان العقلي فيه جميع الأعضاء- التي في الإنسان الحسي على وجه لائق به.[3]

و قال أيضا: في مواضع أخر من كتابه أن في الإنسان الجسماني الإنسان النفساني و الإنسان العقلي و لست أعني هو هما لكن أعني به أنه يتصل بهما لأنه صنم لهما و ذلك أنه يفعل بعض أفاعيل الإنسان العقلي و بعض أفاعيل الإنسان النفساني- و ذلك أن في الإنسان الحسي كلمات الإنسان النفساني و كلمات الإنسان العقلي فقد جمع الحسي كلتا الكلمتين إلا أنها فيه ضعيفة قليلة نزرة لأنه صنم الصنم فقد بان أن الإنسان الأول العالي حساس إلا أنه بنوع أعلى و أفضل من الحس الكائن في الإنسان السفلي و أنه إنما ينال الحس من الإنسان الكائن في العالم الأعلى العقلي كما بيناه انتهى كلامه- فما أشد نور عقله و قوة عرفانه و ما أشمخ مقامه في الحكمة الإلهية و أعلى مرتبته حيث حقق هذه المسألة على وجه وقف أفكار من لحقه من المتفكرين دون بلوغ شأوه- و جمهور الحكماء الإسلاميين كالشيخ أبي علي و من في طبقته لفي ذهول عما ذكره- فإن الشيخ استضعف في الشفاء القول المنسوب إلى أفلاطون و معلمه سقراط بأن في الوجود إنسانين إنسان فاسد و إنسان مفارق أبدي فكيف لو سمع أن في كل ‌إنسان ثلاثة أناس متفاوتة في الوجود حسي فاسد و عقلي دائم و نفساني بينهما.[4]

 

فصل 7:

در فصل از باب 8 از سفر 4 بحث انسان است که بر حسب عوالم 3 گانه طبیعت و مثال و عقل بر 3 نوع است؛

    1. انسان حسی طبیعی وجسمانی: این انسان مظهر انسان نفسانی و مظهرِ مظهر انسان عقلانی است و به منزله پوست و غلاف برای انسان نفسانی می باشد این عالم دار احیاء است نه دار حیات

انسان مثالی یا نفسانی یا حیوانی: این انسان مظهر انسان عقلی است این انسان آن است که در آخرت محشور می شود حشر در عالم دیگر که دار حیات است با این انسان است یعنی الدرالحیاة که خود آن دار شعور و حیات و ادراک است زیرا این عالم آخرت نشده ادراکی است و قرآن می فرماید: ﴿ان الدار الآخرة لهی دار الحیوان﴾ [5] و انسان نفسانی در این عالم محشور می شود که؛

از زمره سعدا و بهشتی است

از اشقیا و دوزخی است

انسان عقلی یا رب النوع: این انسان در ﴿فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر ﴾[6] است و در جوار و قرب حق تعالی است اکنون با این 3 نوع انسان که هر کدام از انسان های پایینی مظهر بالاتری است قوای انسان حسی و اعضا و آلات او مانند باصره و سامعه و ... وچشم و گوش و... این ها که حسی اند خود مظهر انسان نفسانی می باشد یعنی انسان نفسانی آلات و قوایی دارد که مظهرش در انسان حسی است

و قوای انسان نفسانی مظهر جهات و اعتبارات عقلیه در انسان عقلی است و تعبیر در اینجا عوض می شود واین در اینجا مدعا است که دو بخش دارد؛

    1. مظهریت انسان حسی برای انسان نفسانی و مظهریت قوا و اعضا و آلات او برای اعضا وقوای انسان نفسانی است

    2. انسان نفسانی مظهر انسان عقلانی و انسان حسی مظهرِمظهر اوست و قوای انسان نفسانی مظهر جهات و اعتبارات انسان عقلانی و قوای انسان حسی مظهرِمظهر جهات و اعتبارات انسان عقلانی است

اثبات بخش اول مدعا: دلیل این است که انسان حسی؛

     به واسطه خواب

     یا به واسطه اغما و بیهوشی

     یا به وسایط دیگری مانند بیماری که حکیم سبزواری می فرماید مانند شخص مُبَرسم؛ برسام به معنی سینه درد است

     یا به واسطه خلسه ملکوتی وبیخودی که حالتی بین خواب و بیداری می باشد

به واسطه این امور انسان خودش را می بیند که تمام کارهایی را که در عالم طبیعت و بیداری و در هوشیاری انجام می داد را انجام می دهد و صداهایی را می شنود طعم هایی که می چشد ورا ه می رود وچیزی را بر می دارد و... در حالی که حواس ظاهری دچار رکود شده و در این امور از کار افتاده است. این ها در عالم طبیعت نیست والا باید دیگران هم می دیدند ومی شنیدند و... پس معلوم می شود که این ها باید در عالم دیگری باشد باید در عالم غیب و باطن و مثال باشد ویک انسان نفسانی مثالی هم داریم که با قوا و اعضای نفسانی ومثالی است و آن انسان نفسانی است که دارد با این ها می بیند و می شنود این کار ها را انجام می دهد

اثبات بخش دوم مدعا: دلیل این بخش با توجه به دو مقدمه تمام می شود؛

مقدمه نخست: انسان عقلی یا همان رب النوع انسان واحد و بسیط است زیرا مجرد به تجرد تام است وعالم عقل عالم وحدت و بساطت است وهیچ نوع کثرتی در آنجا نیست نه کثرت مادی و نه کثرت صوری

مقدمه دوم: موجودات عالم بالا باذن الله تعالی علت برای موجودات عالم مادون می باشند و کمالات آنها هم علت برای کمالات و اوصاف موجودات عالم مادون است

اکنون، اگر جهات و اعتبارات گوناگون در انسان عقلی نباشد با توجه به قاعده الواحد نمی تواند علت و منشأ برای انسان حسی و قوا و اعضای کثیری باشد که دارا می باشد زیرا با واسطه علت برای انسان حسی باشد و در کل علت برای انسان نفسانی و انسان حسی است پس باید در انسان عقلی جهات و اعتبارات مفهومی و عقلی زیادی باشد مثلا باید مفهوم بصیر بر انسان حسی صادق باشد تا بتواند علت برای بصر انسان حسی و نفسی باشد یا مفهوم سمیع بر انسان عقلی صادق باشد تا بتواند علت سمع انسان نفسانی و حسی باشد وهکذا...

 

در جلد 8 هم گذشت که تمام اعضایی که درانسان حسی است درانسان عقلی هم هست چشم و گوش و... البته بر وجه جمعیت و به نحو وحدت و بساطت با همین توضیح بیان شده که مفاهیم و ماهیات این ها بر انسان عقلی صادق است و انسان عقلی با وحدت و بساطتی که دارد جامع همه این کمالات انسان حسی است.

سپس ملا صدرا در همین جا 2 عبارتی از فلوطین در کتاب اثولوجیا را نقل می کند؛

فلوطین می گوید: در انسان حسی دو انسان است؛

     انسان نفسانی:

     انسان عقلی:

البته انسان حسی همان انسان عقلی و نفسانی نیست بلکه با ایشان اتصال و ارتباط دارد و مظهر آن ها است به این دلیل که انسان حسی و طبیعی علاوه بر افعال طبیعی که از او صادر می شود تخیل و توهم وتعقل هم دارد لذا معلوم می شود که انسان نفسانی و مثالی هم در او هست و با تعقلی که دارد معلوم می شود که انسان عقلی هم دارد وسِرش این است که کلمات تکوینی ووجودی که کتاب وجودی انسان نفسانی و عقلی با آن نگاشته است در انسان حسی هم آن کمالات و کلمات تکوینی هم هست لذا انسان حسی علاوه بر کار های طبیعی کارهای عقلی و نفسانی هم از او صادر می شود منتهی این کلمات در انسان حسی به نحو ضعیف تر است زیرا انسان حسی مظهر انسان نفسانی و عقلی است و کمالاتش هم مظهر کمالات آن ها است

بنابرین؛

    1. انسان عقلی هم مانند انسان حسی احساس وسمع و بصر دارد

    2. احساس انسان حسی نشأت گرفته از انسان عقلی و نفسانی است

سپس ملا صدرا از مقام شامخ و رفیع ارسطو(فلوطین درست است زیرا کتاب اثولوجیا از فلوطین است و به غلط تا مدتها می پنداشتند که از ارسطو است) در معرفت الهیات دارد که به نتایج ومعارفی دست یافته که جمهور حکما بدان دست نیافته اند به عنوان نمونه ابن سینا در اشارات قول افلاطون و معلمش سقراط را تضعیف کرده است که گویند: در عالم وجود دو انسان است یکی مادی و یکی هم مجرد یا عقلی

و بعد هم می فزاید: ابن سینا چه حالی خواهد داشت اگر به او بگویند 3 انسان حسی و مثالی و عقلی وجود دارد

و حکیم سبزورای هم در حاشیه می گوید: ابن سینا چه حالی خواهد داشت اگر بفهمد: 4 انسان داریم و همین 3 انسان بعلاوه انسان لاهوتی که عین ثابت انسان کامل است که عرفا می گویند ومظهر اسم اعظم الله است وبنابر اتحاد ظاهر ومظهر خود اسم اعظم است.

این 3 انسان حسی و نفسانی و عقلی در هر انسانی هست و هر کسی وجود حسی و مثالی دارند و برخی هم که به تجرد عقلی و تعقل می رسند انسان عقلی هم دارند.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo