< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

95/10/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: افعال و قوقای نفس طبیعی و نفس مجرد

فإن قلت: إذا كانت النفس هي بعينها المدركة لجميع الإدراكات العمالة لجميع الأعمال فما الحاجة إلى إثبات هذه القوى الكثيرة التي بعضها من باب الإدراك كالسمع و البصر و غيرهما و بعضها من باب التحريك كالجاذبة و الدافعة و الشهوة و الغضب.

قلنا: هي‌ و إن كانت كل هذه القوى إلا أن وجود هذه القوى و ظهورها في‌[1] عالم المواد لا يمكن إلا بآلات جسمانية متباينة متخالفة الوضع لأن عالم الجسم عالم التفرقة و الانقسام لا يمكن أن يكون جسم واحد مع طبيعة واحدة عنصرية مبدأ لصفات كثيرة كالسمع و البصر و غيرهما من صفات الإدراك و هيئات التحريك فعضو واحد لا يمكن أن يكون سمعا و بصرا و جاذبة و دافعة لنقصان وجوده عن جامعية المعاني- بخلاف جوهر روحاني بحسب وجوده الجمعي النفساني الروحاني فالذات الواحدة النفسية مبدأ لجميع الأفاعيل الصادرة عن قواها المتفرقة المتشتتة في مواضع مختلفة على نعت الاتحاد و الجمعية و كذا الذات العقلية بصرافة وحدتها جامعة لجميع الكمالات- و المعاني الموجودة في سائر القوى النفسانية و الحسية و الطبيعية لكن على وجه أشرف و أعلى و على وجه يليق بوجودها العقلي كما بيناه مرارا.

فإن قلت: ما الفرق بين العقل المفارق و بين النفس في هذه الجمعية حيث إن النفس احتاجت في الاتصاف بمعاني القوى من وجود آلات و أعضاء مختلفة و لم يقع الاكتفاء بوجود ذاتها من غير تعدد هذه القوى و موادها المختلفة و أعضائها و أما العقل‌[2] فلم يقع له في صدور أفعاله و ظهور معانيه و حالاته حاجة إلى مواد و آلات عديدة.

قلنا: صفات العقل و كمالاته تنزل منه إلى المواد الخارجية على سبيل الإفاضة و الإيجاد من غير أن يتأثر منها أو ينفعل و يستكمل بسببها و أما النفس فليس لها أن تستقل بذاتها و تتبرأ عن التغير و الانفعال من خوادمها و آلاتها إلا بعد أن تصير عقلا محضا ليس له جهة نقص و لا كمال منتظر و أما قبل ذلك فهي ذات أطوار مختلفة- تحتاج إلى كلها فتارة في مقام الحس و الطبيعة و تارة في مقام النفس و التخيل و طورا في مقام العقل و المعقول و هذا حالها ما دامت متعلقة الذات بهذا البدن الطبيعي فإذا انقطعت عن هذا العالم كان مقامها إما المقام العقلي المجرد إن كانت من الكاملين في العلم و العمل و إما المقام الثاني المثالي الأخروي إن لم يكن كذلك على اختلاف أنواعها بحسب غلبة الملكات و الأحوال و تصورها بصورة ما يناسبها من الأنواع الأخروية[3]

 

در ادامه بحث و تبیین نظریه ملا صدرا 2 اشکال و جواب مطرح می شود؛

اشکال نخست: اگر نفس فاعل افعال قوای ادراکی و تحریکی و ظاهری و باطنی و شهوت و غضب است دیگر چه نیازی به اثبات قوا هست؟ چرا قوای متعدد و متکثر و مختلف را اثبات می کنید نفس خود فاعل همه افعال قوا است

توضیح: همان طور که در ذات نفس در مرتبه خیال و در مرتبه مثال تمام صور قوا متحد و جمع اند وذات نفس است که همه کاره است می بیند و می شنود و ذوق می کند و می بوید و می خواهد و اشتها دارد «فیها ما تشتهیه الانفس و تلذ الاعین» یک حسی در نفس هست که همه کارها را انجام می دهد مثلا در خواب که نمونه ای از عالم مثال است خود یا شخصی را می بینیم که دست و پا و چشم و ... دارد و این همان امتیاز صوری است ولی تمام این صورت ها در نفس جمع است و دست و پا و چشم و... هر کدام در جایی نیست بلکه نفس است که به صورت یکی از 4 نوعی که قبلا گذشته است صورت ملکی و انسانی و بهیمی و سبعی و یا صورت شیطانی که نفس به آن شکل در می آید اما غیر از ذات نفس مصور به این صورت ها چیز دیگری نیست ودر عالم طبیعت و ماده است که دست و پا و چشم و گوش هر کدام در جایی از بدن است اما در صورت مثالی و خیالی که ماده ای در کار نیست تا هر عضو وقوایی در جایی باشد

این وضع است که که دو معنا دارد؛

    1. نسبت اجزای یک شیئ به خود وبه بقیه اشیاء

    2. قابل اشاره حسیه: که در این مورد به چشم و گوش و ... اشاره می شود که این چشم و این گوش و ...است اما در صورت مثالی چنین نیست و این وضع قابل اشاره حسی را ندارد

خود نفس است که تمام کار های قوا را انجام می دهد بدنی مادی و طبیعی در عالم مثال نیست تا دست مادی آن درد کند و ... وهمان طور که در مرتبه مثال همه صور قوا در ذات نفس جمع اند وخود نفس همه افعال قوا را انجام دهد در عالم طبیعت هم چنین باشد ودیگر نیازی به اثبات قوا و اعضا و جوارح مختلف نباشد در صورتی که نفس همه کار است

و همان طور که کمالات وآثار و مفاهیم قوا در نفس و خود عالم عقل جمع می باشند و امتیاز صوری هم بین آن ها نیست. البته این که آثار قوا در انسان عقلی هست به این معنا است که اثر باصره عبارت از رؤیت و مشاهده و درک و شعور است و دیدن که این اثر در انسان عقلی هم هست اما با دو خصوصیت؛

    1. به نحو اعلی یا به نحو ثابت: ادراک باصره در طبیعت ثبات ندارد می بیند و تماممی شود وقتی که از نظرش غایب شد اما در انسان در عالم عقل دیدن ثبات دارد و یک لحظه مخفی و لحظه ای ثابت نیست

    2. به وجه کلی و عقلی است:

این که گویند خدا به جزئی به جزئیات علم دارد منظور علی وجه ثابت است ودر علم خدا تغیر و زوال وجود ندارد زیرا کمال به این نیست که امری زوال پذیر و تغییر کننده باشد بلکه کمال این است که این ادراک دیدن ثابت و بی تغییر و تلوُّن باشد

حال همان طور که کمالات و آثار قوا و معانی وماهیات و مفاهیم و حقایق قوا در انسان عقلی همه جمع اند البته به نحو اعلی و به وجه عقلی که فلوطین در اثولوژیا گفته: انسان عقلی دارای جوارح و اعضای عقلی است و همه در آنجا جمع اند و ذات نفس اند که همه افعال قوا را انجام می دهد

حال اشکال این است که چرا در عالم طبیعت چنین نیست تا انسان طبیعی خود نفسش همه افعال قوا را انجام دهد اگر نفس است که فاعل افعال قوا است پس چه نیازی به اثبات قوا است و در انسان طبیعی و دنیوی و در عالم حس و طبیعت برایش اعضا و جوارح گوناگون ثابت می کنید؟

جواب ملا صدرا: انسان طبیعی و مادی و دنیوی متعلق به ماده است برخلاف انسان مثالی و عقلی که مجرد است و هیچ تعلقی به ماده ندارد وماده محدود است و ضیق وجودی دارد کدام ماده وجسمی را سراغ دارید که در عین وحدت و با حفظ وحدت همه کاره باشد؟

اکنون ماده چشم با صورت مخصوصی که دارد و با ترکیبی و ساختار وعناصری که در آن به کار رفته است تنها کارایی آن ابصار است و با آن نمی توان شنید مثل بلندگو که فقط پخش صدا است و برای خاصیت دیگر بایستی ماده و ساختار و عناصر دیگری را به کار گرفت تا صورت دیگری ساخته شود تا یک خاصیت دیگری غیر از این اثر را داشته باشد.

ماه ضیق وجودی دارد وآثار وجودیش محدود است و هر اثری را از هر ماده ای نمی توان انتظار داشت وچون نفس در دنیا وعالم طبیعت به ماده تعلق دارد و وجود ماده محدود وضیق است و گنجایش اندکی دارد لذا در انسان طبیعی باید قوای متعدد و مختلف در مواضع گوناگون از ماده بدن و با آلات و ابزار گوناگون باید اثبات شود مثلا قوه باصره باید در موضع چشم با ابزار و آلت چشم باید اثبات شود و هکذا سامعه و ذایقه و ...تا هر قوه جا و ابزار مخصوصی داشته باشد برخلاف انسان عقلی و مثالی است که تعلقی به ماده ندارد و ماده است که منشأ محدودیت و تضییقات و تکثرات و انقسامات و کثرت وضعی انقسامی می باشد

اشکال دوم: چه فرقی بین عقل مفارق ومجرد یا همان فرشته دراصطلاح شریعت و بین نفس است؟ عقل افعالش را بدون ماده انجام می دهد اما نفس در عالم طبیعت باید افعالش را با ابزار انجام دهد در حالی که عقل و نفس هر دو ذاتا مجرد اند و مقام رفیع تجرد را دارا می باشند شما الان در پاسخ اشکال اول گفتید که نفس مجبور است که کارهای خود را با ماده و قوا و ابزار مادی انجام دهد اما عقل کارهایش را در عالم ماده بدون ماده انجام دهد

قرآن در مورد شهر سدونیم چنین می فرماید: جبرائیل آن را زیر رو کرد ﴿وجعل عالیها سافلها﴾[4] این را با ابزار مادی بدنی انجام نداد زیرا فرشته دست و پا ندارد اما انسان اگر بخواهد کاری در عالم طبیعت انجام دهد باید با قوا و اعضای بدنی انجام دهد در حالی که هر دو ذاتشان مجرد است هم عقل و هم ذات نفس پس چرا فرق بین نفس و فرشته می گذارید؟ وعقل را این طور تعریف می کنید که « جوهر مجرد عن المادة ذاتا و فعلا» اما در تعریف نفس می گویید: «جوهر مجرد عن المادة ذاتا لا فعلا» اگر هر دو مجرد اند چرا عقل نیازی به ماده در انجام افعال در دنیا نداشته باشد اما نفس این نیاز را دارد؟

جواب ملا صدرا: ایشان می فرماید جهت این تفاوت دو چیز است؛

    1. عقل مفارق افعالش در طبیعت و دنیای ایجادگری است کار فرشته در طبیعت فقط ایجاد است وبا این ایجاد خودش و با فعل خود -که عقول واسطه ایجاد مادی می باشند و عقول کارگزاران الهی اند- اثری نمی پذیرد وفرشتگان از فعل خود متأثر نمی شود و با آن کمال نمی یابد برخلاف نفس که استکمال و تاثر از افعال خود می یابد به قول سنایی؛

با بدان کم نشین اثر یابی    خو پذیر است نفس انسانی

 

البته استکمال نفس از فعل خود اعم از شاخه سعادت و شقاوت است

جهت دوم فرق و تفاوت فرشته و نفس این است که قرآن می فرماید﴿وما منا الاو له مقام معلوم﴾[5] فرشته مقام و جایگاه مشخصی دارد که همان عالم عقل است واز آن عالم پایین نمی آید و ایجاد در این عالم هم به نحو اظهار و تجلی و تشؤّن است اما نفس مادامی که در دنیا است و تا زمانی که زنده و در مرحله طبیعت است یک موجود 3 طبقه و 3 بعدی است که ابعادش عقلی و مثالی و طبیعی است حال اگر این انسان 3 درجه ای بخواهد کانال ارتباطی با این عالم ایجاد بکند نیاز به قوه خاص دارد؛

اگر بخواهد با بُعد طبیعی ارتباط برقرار کند نیاز به حواس ظاهره ومادی دارد حواس ظاهر و باطنی بنا بر نظر مشهور مشاء مادی است و نفس بدان نیاز دارد

بخواهد با بعد مثالی خود با طبیعت ارتباط برقرار کند نیاز به چشم و گوش مثالی دارد

واگر بخواهد با عقلی خود ارتباط برقرار کند به قوه عاقله و ذات نفس را می طلبد

مقام فرشته مشخص و معلوم است اما انسان تا زمانی که زنده است بنابر ﴿لقد خلقکم اطوارا﴾ [6] که اطوار مراحل و مراتب و عوالم طبیعی او است برای هر بعدی نیاز به قوه مخصوصی دارد و باید کار هایش با قوای مادی و بدنی باشد.

انسان که از طبیعت رخت بربست و با مرگ به آخرت رفت مقام مشخص و معلوم می یابد در دنیا است که طبقه های 3 گانه دارد

اما در بعد از مرگ؛

     اگر از کاملین در عمل وعلم باشد یا از کاملین در علم باشد او هم مانند فرشتگان وعقول در مرتبه عقل بوده وعقل بالفعل خواهد شد ودر افعالش نیاز به ماده وبدن وقوای مادی و آلات بدنی ندارد

     و اگر چنان چه از غیر این دو گروه کمال یافته باشد مرتبه خاص او عالم مثال می شود و به یکی از 4 نوعی که قبلا گفته شد و صورت هر نوعی هم متناسب با اخلاق و ملکاتی است که برنفس غلبه داشته است و افعال و ادراکات او با قوای مادی نیست

با این پاسخ فصل 5 تمام می شود فصل بعدی هم به گونه ای مرتبط با همین فصل است.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo