< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

95/10/22

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: پاسخ ملا صدرا به دلیل ابن سینا

أقول: هذا كلام غير مجد في هذا الباب و لا واف بحل الإشكال فإن لأحد أن يقول ما دريتم بكون النفس رباطا لهذه القوى فإن عنيتم به أن النفس علة لوجودها- فهذا القدر لا يكفي في كون النفس هي بعينها الحساس الغاذي الساكن الكاتب الضاحك بل كونها علة لوجود هذه القوى لا يكفي في كون البعض معاونا للآخر على فعله أو معاوقا له فإن العلة إذا أوجدت قوى مخصوصة في محال متباينة و أعطت لكل واحدة منها آلة مخصوصة كان كل واحدة منها منفصلة عن الأخرى غنية عنها متعلقة بها بوجه من الوجوه فشروع بعضها في فعله الخاص كيف يمنع الآخر عن فعله أ ليس أن العقل الفعال عندكم مبدأ لوجود جميع القوى الموجودة في الأبدان فيلزم من كونها بأسرها معلولة لمبدإ واحد و علة واحدة أن يعوق البعض عن البعض أو يعينه على ذلك.

و إن عنيتم به أن النفس مدبرة لهذه القوى و محركة لها فهذا يحتمل وجهين- أحدهما أن يقال إن النفس تبصر المرئيات و تسمع المسموعات و تشتهي المشتهيات- و تكون ذاتها محلا لهذه القوى و مبدأ لهذه الأفعال و متصفة بصفاتها و هذا هو الحق الذي لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه و لكن من الذي أحكمه و أتقنه و دفع الشكوك و أزاح العلل المانعة لإدراكه فإن الأمر إذا كان كذلك فكيف يقع‌ و يسوغ القول بتعدد القوى و يحصل التدافع تارة في فعلها إذا كان الكل جوهرا واحدا له هوية واحدة و بالجملة القول به يوجب القول ببطلان القوى التي أثبتها الشيخ و غيره من الحكماء في الأعضاء المخصوصة المختلفة المواضع فإن النفس إذا كانت هي الباصرة و السامعة و المشتهية فأي حاجة إلى إثبات قوة باصرة في الروح التي في ملتقى العصبتين و إلى إثبات قوة سامعة في الروح التي في العصب المفروش الصماخي.

و أيضا: يلزم أن يكون الإنسان إنما أبصر و سمع لا بإبصار و سماع قائم بذاته بل بإبصار و سماع قائم بغيره و الوجه الثاني أن يقال إن المعنى بكون النفس رباطا أن القوة الباصرة إذا أدركت صورة شخص معين أدركت النفس الناطقة أن في الوجود شخصا موصوفا بلون كذا و شكل كذا و وضع كذا و كل على وجه كلي لا يخرج انضمام بعضه إلى بعض في شي‌ء من ذلك الشي‌ء عن الكلية فإنك قد عرفت أن الكلي إذا قيد بصفات كلية و إن كانت ألف صفة لا يصير بذلك جزئيا شخصيا و بالجملة فالإحساس بذلك الجزئي- سبب لاستعداد النفس لأن تدرك ذلك الجزئي على وجه كلي ثم يكون ذلك الإدراك سببا باعثا لطلب كلي لتحصيل ذلك الشي‌ء فعند ذلك يتخصص ذلك الطلب و يصير جزئيا لتخصص القابل و ذلك الطلب الجزئي هو الشهوة و كذا قياس الغضب و سائر الأحوال الجزئية المنسوبة إلى النفس الإنسانية فهذا غاية ما يمكن أن يقرر في كون النفس رباطا للقوى الجسمانية و مجمعا على مذهب الشيخ و أتباعه.

 

جواب ملا صدرا به ابن سینا: استدلال ابن سینا بر مبنای واحد بودن نفس است که ادا می کرد نفس واحد است و در عبارت هم گفت: «واما الموحدون احتجوا علی مذهبهم» لذا این قسمت از ادعا که هر از هر قوه ای فعلی سر می زند چندان مانوری روی آن داده نشده است پس این بخش که مورد بحث نیست بلکه بر وحدت نفس است که پاسخ ملا صدرا هم پیرامون آن خواهد بود

آن قسمت از مدعا که مستندش قاعده الواحد است را ملا صدرا در جلد 8 فصل 5 باب 3 به بعد بحث کرده است لذا تمرکز جواب در اینجا بر وحدت نفس است که از راه تعاضد و تدافع بین افعال قوا بحث را پیش می برند وثابت می کند که یک امر مشترک بین قوا و یک رابطی باید باشد که نفس است لذا ملا صدرا در جواب می گوید: مقصود از این رابط چیست؟

ابتدا دو احتمال مطرح می شود بعد در احتمال دوم باز دو شعبه می یابد و در مجموع 3 فرض در معنای رابط بودن نفس برای قوا ملا صدرا ذکر کرده و روی هر دو فرض 3 جواب می دهند لذا این استدلال مشاء از نظر ایشان ناتمام است

احتمال نخست: معنای رابط بودن نفس برای قوا به معنای علیت نفس برای قوا است و به نظر ابن سینا و مشاء نفس علت قوا است

احتمال دوم: به معنای محرک و مدبر بودن نفس برای قوا باشد ربطه یعنی نفس محرک و مدبر قوا است

این احتمال خود دو فرض دارد که بدان می رسیم

بررسی احتمال نخست: این که نفس علت قوا باشد ملا صدرا بر این احتمال 3 اشکال دارد؛

اشکال نخست: علیت نفس برای قوا توجیه کننده استناد افراد قوا به نفس نیست شما به صرف علیت نفس برای قوا می خواهید بگویید فعل قوا فعل نفس است و نفس خود افعالی دارد که با قوا انجام می دهد و ایشان افعال قوا را به نفس استناد می دهند.

با این احتمال نمی توان معلول نفس را که قوا هستند را به خود نفس که علت قوا است استناد داد زیرا مشاء و ابن سینا قایل به تباین وجودات اند و وجود علت را مباین وجود معلول می داند و بر عکس و در اینصورت اگر از معلول فعلی سر زد با توجه به تباین وجودی که با علت دارد ارتباطی با علت نخواهد داشت

بله اگر ابن سینا مانند عرفا قایل به وحدت شخصیه وجود می بود و علیت را به تشؤون و تجلی و وجود می دانست و وجود را واحد شخصی می دانست و معلولات وجود را تجلیات و ظهورات وجود علت می دانست در این صورت می توانستیم فعل معلول را به علت انتساب کرد

اشکال دوم: رابط بودن نفس برای قوا به معنای علت بودن نفس برای قوا توجیه کننده تعاون و تدافع بین افعال قوا نیست زیرا نفس نفس که علت باشد قوا را در محل های جداگانه از بدن با آلات و ابزار و مستقل که هر کدام برای خود دارند ایجاد کرده است زیرا فرض این است که رابط بودن نفس به معنای علیت است حال چه ارتباطی با این دارد که فعال یک قوه به فعل قوه دیگر کمک می کند و یا جلوی فعل قوه دیگر را می گیرد؟ نفس علت است و مثلا باصره را در این محل از سر قرار داده که پیشانی و ملتقی العصبتین است قوه باصره این جاست و ابزارش هم چشم است قوه سامعه را در صماخ و در روح بخاری در صماخ باذن الله ایجاد کرده و گوش را ابزارش قرار داده است آاین ها که کاری با هم ندارند و ارتباطی با هم ندارند و چطور می توان تعاون و تدافع را توجیه بکند

اشکال سوم: اگر علیت برای رابط بودن بین قوا کفایت می کند عقل فعال هست و دیگر نیازی به نفس نیست عقل فعال باذن الله تعالی فاعل تمام موجودات این عالم است از جمله نفس و قوای نفس مشاء گوید: «الیه مفوضَة کدخدائیة عالم العناصر» ده بانی روستای عالم عناصر از طرف خدا به عقل عاشر که مشاء آن را عقل فعال می داند موکول شده است و عقل فعال خود علت عالم عناصر است و دیگر نیازی به نفس برای علیت و رابط نمی باشد.

بررسی احتمال دوم: رابط بودن نفس برای قوا به معنای مدبر بودن و محرک بودن نفس نسبت به قوا باشد که خود دو فرض دارد؛

    1. یعنی نفس محل قوا و جای آنها است و لذا نفس علت افعال قوا می شود یعنی مبداأ فاعل افعال قوا است نه خود قوا و این که نفس متصف به صفات قوا است یعنی اگر صفت قوه باصره ابصار است این صفت نفس است و اگر صفت سامعه سماع است این صفت نفس است خلاصه نفس است که احساس می کند و می بیند و می شنود و غضب و شهوت دارد و...

نظر ملا صدرا در این فرض: این قول حق و نظر ما است اما با توجه به 3 اشکال بر مشاء اثبات این نظر مرد میدانی می خواهد که مشاء مرد آن نمی باشند و ملا صدرا این فصل را برای اثبات همین مطلب منعقد کرده اند که النفس فی وحدته کل القوی... می باشد

اما اشکالات بر مشاء؛

اشکال نخست: اگر نفس محل قوا و فاعل افعال قوا و متصف به صفات آن ها می باشد چطور قوا تعدد می یابد؟ و چرا برای هر قوه ای یک محلی اثبات می کنید؟ خود نفس که محل قوا هست و چه معنا دارد که برای قوا محلی مادی تعیین کرده و به تعدد قوای گوناگون اعتقاد می یابید

     باصره در روح بخاری در ملتقی العصبتین که دو عصب از دو چشم کشیده و در پیشانی با هم ملاقات می کنند

     باصره در روح بخاری در صماخ گوش می دانند

اشکال دوم: تدافع افعال قوا بر این مبنای شما چه معنایی خواهد داشت؟ اگر همه تمام قوا یک هویت و وجود دارند که همان نفس است و در هویت واحد نمی توان تدافع فرض کرد در تدافع باید فاعل های گوناگون باشند و یکی با فعلش جلوی فعل دیگری را بگیرد اما معنا ندارد که یک فاعل با فعل خود جلوی فعل خودش را بگیرد و این توجیه ندارد

اشکال سوم: اگر به قوای گوناگون را در محل های گوناگون قایل می شوید دیگر فعل قوا به نفس اسناد نمی یابد یعنی نفس دیگر خود نمی بیند با چشم می بیند و دیدن قیام به چشم دارد نه به نفس و فاعل نفس نخواهد بود این اشکال هم پیروی همان تعدد قوا است

    2. معنای تدبیر و تحریک نفس نسبت به قوا این است که مثلا باصره می بیند وحس ابصار را انجام می دهد مثلا زید با شکل معین و مکان معین و مقدار معین را چشم ادراک می کند ادراک جزئی و محسوس می کند این ادراک حس سبب می شود برای این که نفس همان مدرک حس را به طور کلی ادراک کند مثلا همان زید را با شکل و مقدار معین ادراک می کند و این سبب می شود که انسان با شکل و مقداری را که ادراک می کند انسانی کلی است و شکل و مقدار هم کلی است یعنی نفس، انسان با شکل و مقدار کلی را ادراک کند وحس زید با شکل و مقدار جزئی را ادراک می کند

نکته: انضمام شکل و مقدار به انسان کلی باعث جزئیت آن انسان نمی شود و تبدیل به شخص و زید نمی شود زیرا اگر هزار کلی بهم منضم شود جزئی از آن در نمی آید و ضم کلی به کلی مفید جزئی نمی باشد

وقتی نفس، انسان با مقدار وشکل کلی را ادراک کرد طلب کلی برای نفس پیدا می شود یا مثلا غذای لذیذی که چشم می بیند و نفس آن را به کلیت ادراک می کند و به دنبال آن یک اراده و طلب کلی نسبت به آن غذا در نفس ایجاد می شود

این اراده کلی به خاطر خصوصیت بدن و جزئیت بدن جزئی می شود واین اراده جزئی میل و شهوت می شود و همین باعث حرکت به سوی آن غذا یا شخص می شود یا این میل و اراده جزئی غضب می شود مثلا حس گرگی به طور مشخص را می بیند و نفس آن را به طور کلی ادراک می کند و اراده کلی در نفس پدید می آید و آن اراده کلی به خاطر خصوصیت بدن جزئی می شود و آن اراده جزئی غضب می شود و او را به حرکت و فرار در برابر گرگ وامی دارد

ملا صدرا بر این احتمال دو اشکال دارد؛

اشکال نخست: اگر ادراک کلی محسوسات مجوز و مصحح برای این باشد که حس و شهو ت و غضب و حرکت و همه افعال قوای به نفس نسبت داده شود در این صورت باید این افعال را بتوان به عقل فعال و فرشته هم نسبت بدهیم زیرا همین محسوسات که نفس احساس می کند عقول و فرشته هم به نحو کلی و معقول ادراک می کند

اشکال دوم: این احتمال خلاف وجدان است وهر کسی به حسب وجدان در می یابد که همان که مدرک جزئیات است مدرک کلیات هم هست همان نفس مدرک کلی مدرک جزئی هم هست همان که شهوت دارد غضب هم دارد و ادراک جزئی به مدرک جزئی و ادراک کلی به مدرک کلی مرتبط نیست بلکه همه را نفس ادراک می کند

بعد ملا صدرا نظر خودشان را بیان می دارند.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo