< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

95/10/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان یک تمثیل

تمثيل:

مثال البنية الإنسانية في هذا العالم مثال السفينة المحكمة الآلة في البحر بما فيها من القوى النفسانية و الجنود العمالة فيها المسخرة بإذن الله المرتبة في أمر هذه السفينة المصلحة بحالها فإن سفينة البدن لا يتيسر السير بها إلى الجهات إلا بهبوب رياح الإرادات فإذا سكنت الريح وقفت السفينة عن السير و الجريان و بسم الله مجراها و مرساها فكما أنه إذا سكنت الريح التي نسبتها إلى السفينة نسبة النفس إلى البدن وقفت السفينة قبل أن يتعطل شي‌ء من أركانها- و يختل واحدة من آلاتها كذلك جسد الإنسان و آلاته إذا فارقتها النفس لا يتهيأ له الحس و الحياة التي في مثالنا بمنزلة حركة السفينة و إن لم يعدم بعد شي‌ء من مواد البدن و آلاته و أعضائه إلا ذهاب نفخ الروح الذي بمنزلة ريح السفينة و البرهان حقق أن الريح ليس من جوهر السفينة بل حركتها تابعة لحركته و لا السفينة حاملة للريح بل الريح حاملها و محركها بإذن الله و مجراها باسم الله و لا تقدر السفينة و من عليها من‌ الجنود و القوى المختلفة الراكبة عليها على استرجاع الريح بعد ذهابها بحيلة تعملونها أو صنعة يصنعونها كذلك الروح و نفخة ليس من جوهر الجسد و لا الجسد حامل الروح و لا يقدر أحد من القوى و الكيفيات المزاجية على استرجاع النفس إذا فارقت الجسد فهذا مثال أن حياة البدن و حركته تابعتان للنفس لا النفس تابعة لهما و لهذا بطل مذهب التناسخ الذي عبارة عن استرجاع النفس و نقلها إلى البدن بعد ذهابها عنه تارة أخرى من جهة صلوح مزاجه و استعداد مادته لأن المزاج تابع للنفس كما سبق- من أنها الحافظة للمزاج الجامعة لأجزاء البدن الجابرة لعناصره على الالتيام لا النفس تابعة له و لعناصره.

و أما الفرق بين الأجل الطبيعي و الاخترامي في مثال السفينة هو أنك إذا علمت- أن هلاك السفينة بما هي سفينة من جهتين إما بفساد من جهة جرمها أو انحلال تركيبها- فيدخلها الماء و يغرق و يهلك من فيها إن غفلوا عنها و لم يتداركوا بإصلاح حالها- كهلاك الجسد و قواه من جهة غلبة إحدى الطبائع من تهاون صاحبه به و غفلته عنه- فلا تبقى النفس معه إذا فسد مزاجه و تعطل نظامه و تعوجت نسبته و انحرفت عن الاعتدال و ضعفت آلته كما لا يبقى الريح للسفينة بسب اختلال آلتها و الريح موجودة في هبوبها غير معدومة في الموضع الذي كانت قبل هلاك السفينة فتلك النفس باقية في معدنها كبقاء الريح في أفقها و عالمها بعد تلف الجسم و أما الجهة الثانية و هي بأن يكون هلاك السفينة بقوة الريح العاصفة الهابة الواردة منها على السفينة ما ليس في وسعها و وسع آلاتها حمله فتضعف الآلة و تكسر الأداة لضيق طاعتها عن حمل ما يرد عليها- كذلك النفس إذا قويت جوهرها و اشتدت حرارتها الغريزية المنبعثة عنها إلى البدن ضعف البدن عن حملها و انحل تركيبه و جفت آلاته و فنيت رطوباته لاستيلاء الحرارة- فإن التحقيق عندنا أن الحرارة الغريزية في المشايخ أكثر و أشد من حرارة الشبان- و إنما لم يظهر أثرها فيهم لقلة الحامل و ذبول المادة عكس ما هو المشهور من أن حرارتهم- أقل من حرارة الشبان و كذا منشأ عروض الموت الطبيعي غلبة الحرارة بالذات الموجبة لإفناء الرطوبة المؤدي إلى فناء الحرارة عن البدن بالعرض فيقع الموت ضرورة فعروض‌الموت الطبيعي من باب الضرورات اللازمة لبعض الغايات الذاتية كما علمت في مباحث أقسام العلل و الغاية الذاتية هاهنا هي قوة النفس و كمالها و اشتداد جوهر الروح و قوة نفخ الصور التي نظيرها في مثال السفينة شدة الريح العاصفة عليها

 

تنظیر: ملا صدرا در پایان بحث تشبیه و تنظیری به سفینه و کشتی بیان می کند کشتی و تجهیزاتی که در ساخت آن به کار رفته و مسافران کشتی و نسیمی که کشتی را به حرکت در می آورد این ها یک طرف تشبیه است یعنی در طرف مشبهٌ به؛

     کشتی

     تجهیزات

     راکبان آن

     ریح و نسیمی که می وزد که اگر نوزد و ساکن شود کشتی هم از حرکت باز می ایستد

     حرکت کشتی

و در طرف مُشبه هم؛

     بدن انسان شبیه کشتی است

     قوای نفسانی اعم از قوای عماله و علامه یا مدرکه و متحرکه تجهیزات کشتی اند

     مسافران کشتی بدن به یک اعتبار همان قوا و اعضا هستند گرچه به اعتباری دیگر قوی و اعضا تجهیزات کشتی بودند اما از این جهت که سوار بر کشتی اند و استقرار بر بدن دارند مسافر اند و به یک اعتبار مسافر کشتی نفس است که؛

النفس فی وحدتها کل القوی    وفعلها فی فعله قد انطوی

 

     ریح و نسیمی که می وزد و حامل و مُحرِّک کشتی است هم روح و نفس یا نفخ روح در بدن است که؛ «ونفخت فیه من روحی» یا اراده هایی که روح و نفس دارد که شبیه بادی است که می وزد و کشتی را به حرکت در می آورد

     حرکت کشتی هم حس و حیات بدن است که اگر روحی در کار باشد و نفخ روح در بدن در کار باشد و اراده هم باشد حس و حیات در بدن هست و الا خیر

البته این که گفتیم حامل ومحرک کشتی روح است به اذن الله است «وبسم الله مجریها ومُرساها» با اسم خداوند کشتی حرکت می کند و لنگر می اندازد زیرا همه کاره در عالم اسماء الهی اند و اسماء در عالم حکمفرمایی می کنند و کشتی تابع آن است نه این که کشتی تابع آن باشد بلکه این روح است که محرک است و آن را جابجا می کند

این معنا هم ریح و نسیم مغایر با کشتی است این مطلب هم برهانی و مسلم است یعنی کسی خیال نکند که باد هم جزء همان کشتی است خیر بلکه اگر باد جزء کشتی بود باید همیشه کشتی حرکت می داشت در حالی که اگر باد نباشد کشتی حرکت نمی کند و متوقف می شود همین طور هم روح مغایر با مزاج است و غیر از ترکیب بدن است و در اوایل جلد 8 گذشت که روح و نفس غیر از ترکیب بدن و بلکه حامل و محرک بدن باذن الله تعالی است زیرا « بسم الله مجریها و مرساها» بدن است که تابع نفس است و نفس حامل و متحرک بدن است

حال که ریح غیر از کشتی است همان طور که روح غیر از بدن است اگر ریح ساکن شود یعنی نفخ روح در کار نباشد و تعلق روح به بدن در کار نباشد کشتی بدن از حرکت باز می ایستد و حس وحیات نخواهد داشت و بدن می میرد و چون مُرد اگر تمام مسافران کشتی که قوی و اعضای بدن باشند با هم جمع گردند و بخواهند نفس را برگردانند قدرت بر استرجاع نفس ندارند و این کار از ایشان برنمی آید.

حال از همین تشبیه و تمثیل بطلان تناسخ استفاده می شود زیرا این نطفه یا جنینی که آماده پذیرش نفس است و آمادگی دارد تا دارای نفس باشد و نفسی بدان تعلق بگیرد این بدن چنین قدرتی ندارد نفسی را که مفارقت از بدن قبلی کرده را استرجاع کند زیرا بدن تابع نفس است نه بر عکس که این بدن نفس کهنه و قدیمی را بخواند و آن هم اجابت کند نفس هم جامع اجزای بدن است و هم حافظ آن است در اوایل جلد 8 این بحث گذشته است نفس حافظ مزاج و ترکیب بدن است نه این که بدن جامع نفس باشد و نفس قدیم را بخواند و استرجاع کند و آن هم بیاید و تناسخ محقق گردد.

حال ملا صدرا در همین تمثیل فرق موت طبیعی و اخترامی را بیان می فرمایند؛

موت اخترامی مانند این می ماند که مثلا کشتی سوراخ بشود وآب وارد آن شود وکشتی را غرق کند و مسافران را از بین برود

آب در کشتی هلاک کشتی است    لیک در بیرون کشتی پشتی است

 

در موت اخترامی بدن فساد می یابد و خراب می شود البته در مثال که کشتی سوراخ می شود و مسافر غرق می شود در صورتی است که اصلاحی و تعمیری صورت نگیرد و در تعمیر کشتی سستی شود در موت اخترامی هم بدن اختلال می یابد و یکی از اخلاط اربعه که دم و بلغم و صفرا و سودا بر مزاج غالب شود و درمانی هم صورت نگیرد باعث می وشد موت اخترامی اتفاق بیفتد و آن نسیمی که می وزید و کشتی را به حرکت در می آورد آن دیگر باد به کشتی نمی خورد اما باد هست اما برای کشتی سوراخ نفع و فایده ای ندارد هر چند روح در عالم خود باقی است اما تعلقی به بدن ندارد

اما مثَل موت طبیعی این است که تند بادی بوزد و کشتی تحمل برخورد این طوفان را نداشته باشد و در هم شکسته باشد در مثل موت طبیعی روح و نفس قوت می یابد و حرارت غریزی که اولا و بالذات از روح است همین حرارت 37 درجه بدن ابتدا و اولا از آن روح است و بالعرض برای بدن پیدا می شود در موت طبیعی روح قوت می گیرد و حرارت غریزی که اولا وبالذات از روح است و ثانیا و بالعرض از بدن است شدت می یابد و در اینصورت باعث می شود که این بدن تاب تحمل آن شدت حرارت را نداشته باشد و رطوبت بدن خشک شود و همان حرارت بالعرضی که بدن داشت به سردی بگراید وموت طبیعی برای بدن ضرورت بیابد موت طبیعی ضرورت و حتمیت و قطعیتی است که لازم غایت ذاتی نفس و کمال نفس است و نفس را به غایت و کمال خود می رساند قرآن هم می فرماید: «کل نفس ذایقة الموت» و ملا صدرا می گوید: بر خلاف نظر مشهور که حرارت غریزی جوان ها را از پیران شدیدتر می دانند ملا صدرا برعکس آن معتقد است و ایشان حرارت غریزی را در پیران بیشتر می داند اما این که ظهور و بروز ندارد به این خاطر است که بدن و جثه کوچک شده است.

دو نفر به نام رضایی و طاهری وسال و جوابی به صورت شعر از هم دارند در مورد شعری از حافظ که؛«کشتی نشستگانیم ای باد شرطه برخیز» برخی هم می خوانند:«کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز»

حال طاهری نامه ای نوشته و این مطلب را سوال می کند که؛

پیک شمال یک ره بر سوی تون گذر کن    بر حضرت رضایی از ما رسان دعا را

کاین شعر خواجه حافظ هر چند     نیست مشکل، مشکل شده است ما را

کشتی نشستگانیم ای باد شرطه برخیز    باشد که باز بینیم دیدار آشنا را

برخی شکسته خوانند برخی نشسته خوانند    هر یک دلیل آرند اثبات مدعا را

رضایی در پاسخ گوید:

آمد نسیم خلدی از طاهری به جانم    در گلشن سعادت گلها شکفت ما را

کشتی شکسته جسم است کز روح باز ماند    در نفخ صور بیند دیدار آشنا را

 

روح قوی شده و حرارت غریزی او باعث شده که کشتی بشکند و در نفخه دوم بعث و حشر و نشر و دیدار رخ می دهد و در نفخه اول موت رخ می دهد این که ملا صدرا می گوید: ضرورتی است که لازم غایت ذاتی نفس است و غایت ذاتی نفس عبارت از کمال نفس و قوه نفخ صور اولی است که «ونفخ فی الصور فصعق من فی السموات و من فی الارض الا ما شاء الله» نفس به طرف این غایت که کمال خود است و همان قوه نفخ صور است و با آن موت اتفاق می افتد با آن حرکت می کند «ثم نفخ فیه اخری فهم قیام ینظرون» که در نفخه دوم است و دیدار آشنا در آن رخ می دهد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo