< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

95/09/16

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: پاسخ شبهات تناسخیه

و هذه الشبهة مما أوردها بعض أهل الحكمة و لم يقدر على حلها و الذي أفادنا الله و ألقى في ذهني أن كل نفس و إن كانت في أول تكونها بالقوة في جميع ما لها من الكمالات و الصفات النفسانية الخيالية أو العقلية مع كونها بالفعل صورة و كمالا- لجسم طبيعي مادي و لذلك لم يقم بلا مادة كما قالوه إلا أنها بعد وجودها الطبيعي و في مدة تكونها البدني تكتسب أخلاقا و ملكات شريفة أو خسيسة و آراء و اعتقادات حقة أو باطلة فتصير بالفعل بعد كونها بالقوة في شي‌ء من الحالات النفسانية أما في السعادة الأخروية و ذلك إذا اقتنت ملكات فاضلة و اعتقادات حقة فصارت من جنس الملائكة و الأخيار و انخرطت في سلكهم و أما في الشقاوة الأخروية و ذلك إذا اكتسبت ملكات رذيلة و اعتقادات باطلة فشبهت بالشياطين و الأشرار لأنها من أهل الشر و الفساد- و بالجملة النفوس التي كانت في أول تكونها قابلة محضة في الصفات النفسانية كلها- و متعلقة بالهيولى صارت بحسب اكتساب الصفات المستقرة التي هي الملكات خارجة من القوة إلى الفعل و تصورت بصورة نفسانية باطنية لها نحو آخر من الوجود في نشأة أخرى لأنها في هذه النشأة كاملة بالفعل لأنها صورة و كمال لجسم طبيعي و لا يمكن أن يكون شي‌ء واحد بحسب نشأة واحدة صورة و مادة أو فعلا و قوة أو كمالا و نقصا معا- فحاجة النفس الإنسانية إلى البدن إنما هي من جهة كونها قابلة محضة فيما لها من الصفات الباطنة فإذا خرجت في شي‌ء منها من القوة إلى الفعل و تصورت ذاتها بصورتها الباطنة- لأجل رسوخ تلك الصفة زالت عنها القوة الاستعدادية التي كانت لها فتنفصل عن البدن- و تنفرد بنحو آخر من الوجود الصوري من غير مادة و استعداد و أما النفوس التي غلبت عليها ملكة العلوم الحقة و الأخلاق الفاضلة فتصير محشورة إلى عالم القدس موطن الملائكة المقربين و أما التي غلبت عليها الصفات الشيطانية من الجهل و الغواية و الضلالة فحشرت مع الشياطين أو الشهوية و الغضبية فحشرت مع البهائم و السباع و إليه الإشارة بقوله تعالى: «وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازِيرَ وَ عَبَدَ الطَّاغُوتَ» و قد أشرنا[1] إلى أن خروج النفس من القوة إلى الفعل لا ينافي الشقاوة الأخروية فالنفوس المتمردة الكافرة و الشقية و إن صارت في حياتها الدنيوية أبخس مما كانت و أشقى لكنها مع ذلك زالت عنها القوة و الإمكان و بطل عنها الاستعداد و بلغت حد الكمال في الشقاوة.

و منها: أن الفسقة و الجهال ربما قلت شواغلهم الحسية

لنوم أو مرض كما للممرورين فيطلع نفوسهم أمورا غيبية و ذلك لاتصالها بعالم القدس فلما جاز للأشقياء بمفارقة البدن أدنى مفارقة، الاتصال بالمبادي و الاستسعاد[2] بها حين اقترافها بالمعاصي و الشهوات فعند فساد البدن و انقطاعها بالكلية عن شواغله و عدم اشتغالها بشي‌ء من أفعاله الطبيعية و الحسية كان ذلك الاتصال أولى فأين يتحقق الشقاوة و النكال و العقوبات التي توعد عليها في لسان الشرائع الحقة و النبوات فلا محالة ينبغي أن لا ينقطع علاقة الأشقياء و العصاة عن الأجرام لحصول العقاب بسبب اقتراف الخطيئات فلا بد أن تنتقل نفوس العصاة و المذنبين إلى شي‌ء من الحيوانات المعذبة في الدنيا على حسب أخلاقهم و عادتهم المناسبة لذلك الحيوان لتبقى معذبة جزاء لأعمالهم.

 

در این فصل به شکوک و شبهات ادله تناسخیه مطرح و پاسخ داده می شود اگر سوال شود مگر ادله تناسخیه مطرح شده که حالا می فرماید: جواب از بقیه ادله ایشان می دهیم؟

بله اگر چه مستقل بحث نشد اما در ابطال ادله تناسخ برخی از مستندات و ادله تناسخیه مطرح شد و گذشت و اکنون 5 شک و شبهه دیگر ایشان را بیان داشته و جواب می دهند

جواب دلیل نخست: این که در دلیل گفته شد علت احتیاج نفس به بدن در ابتدای خلقت نقص و قوه آن می باشد مورد نقد ما است زیرا نفس در آغاز پیدایش ناقص و بالقوه باشد دو احتمال دارد؛

احتمال نخست: نقصان و قوه نفس در آغاز خلقتش ذاتی است

احتمال دوم: نقصان و قوه نفس در آغاز خلقتش صفتی است

یا به تعبیر دیگر نقصان و قوه نفس ظاهری است و یا به حسب باطن است؟

به عبارت دیگر؛ نقصان و قوه نفس در دنیا است یا در نشأه آخرت و عقبی است

آیا حدوثا است یا بقاءاً و تداوم و ادامه وجودش نقصان و قوه دارد

خلاصه این که نقصان و بالقوه بودن نفس؛

     ذاتی است یا صفتی؟

     ظاهری است یا باطنی؟

     دنیوی است یا عقبائی؟

     حدوثی است یا بقائی؟

احتمال نخست معنا ندارد زیرا نمی توان گفت نفس در آغاز خلقت و پیدایش ذاتا و وظاهرا و در حدوث ناقص و بالقوه است زیرا مشهور حکما نفس را این طور تعریف کرده اند: «کمالٌ اولٌ لجسم طبیعی آلی» و نفس کمال و صورت بدن و بدن ماده نفس است و نفس بالفعل است در آغاز خلقت و از نظر ذات که وجود است و از نظر ظاهر و نشأه دنیویه این کمال بدن و صورت و فعلیت آن است و در این صورت نفس امکان ندارد که در همین ذات و ظاهر و نشأه دنیا و حدوث باز بالقوه و ناقص باشد یک چیز به حسَب نشأه واحده و در یک عالم نمی تواند هم بالقوه و هم بالفعل باشد ویا هم نقص باشد و هم کمال و یا هم ماده باشد و هم صورت و...

لذا این که در آغاز دلیل گفته است نفس ناقص و باقوه است نمی تواند به حسب ذات و وجودش در دنیا باشد ذاتا یعنی اصلا و در وجود ابتدایی که در اینجا می آید و نمی تواند به حسب ظاهر و نشأه دنیا باشد

احتمال دوم: نفس در آغاز خلقت گرچه ذاتا و در ظاهر کامل است و بافعل است اما در صفت و اخلاق و خُلق و در حسب باطن و نشأه آخرت و عقبی و باقیه و در تداوم از این نظر نفس ناقص و باقوه است. ناقص است نسبت به صفات نفسانی خیالی و صفات برزخی مثالی که به نسبه اوساط مردم است. و نسبت صفات عقلی و کمالات عقلی که نسبت به اوحدی از مردم است

نفس نسبت به این ها ناقص و بالقوه است و با حرکاتی که در دنیا صادر می شود اعم از حرکات جوانحی و جوارحی که در دنیا از او به اختیار صادر می شود ممکن است صفات پسندیده کسب کرده و کمالات اعتقادات صحیحه پیدا کند که در این صورت در سِلک ملایک در می آید و ممکن است با همین حرکات فکری و اعضائی صفات ناپسند و اخلاق مذموم و اعتقادات باطل بیابد و در این صورت شبیه شیاطین و حیوانات می شود

نفس نسبت به این صفات و اخلاق و ملکات و اعتقادت در آغاز پیدایش بالقوه و ناقص است

حال وقتی این صفات و ملکات و اعتقادات در نفس فعلیت ورسوخ در نفس یافت و در آن ملکه شد در این صورت ملکات علمی و عملی که در نفس استحکام یافت نفس در باطن تبدیل به ملک یا شیطان و حیوان مصور می شود. و از بدن جدا می شود زیرا قوه به فعلیت تبدیل شد نفس بدن را برای این می خواست که حامل قوه این صفات باشد و چون صفات فعلیت یافت نفس احتیاجی به بدن ندارد و از آن جدا شده و به نشأه آخرت منتقل می شود و در آن یا محشور با ملایک می شود یا با شیاطین خواهد بود چنان چه خدا در قرآن نسبت به بنی اسرائیل می فرماید: «وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازِيرَ وَ عَبَدَ الطَّاغُوتَ»

سپس می فرماید: در فصل قبل گذشت که شقاوت اخروی با تجرد منافات ندارد زیرا وقتی صفات و ملکات فعلیت و استقرار و استحکام و رسوخ در نفس یافتند و در نفس ملکه شدند نفس از بدن جدا می شود و مجرد می گردد و در این صورت اگر با ملایک باشد سعادت دارد و اگر محشور با شیطان و حیوان باشد شقاوت دارد و تجرد با شقاوت اخروی منافات ندارد زیرا تجرد مراتب دارد

بله مرحله تجرد تام عقلی با شقاوت جمع نمی شود اما غیر تام که برزخی و مثالی است با شقاوت قابل جمع است زیرا عام مثال و برزخ دو شعبه می شود؛

    1. بهشت که دار سعات است

    2. دوزخ دار شقاوت است

دلیل دوم تناسخیه: نفوس بدکار گاهی در خواب یا به واسطه مرضی اتصال به عالم عقل می یابد و اطلاع بر یک امور غیبی می یابند و لذت می برند و خوشحال می شوند با این که نفس فاجره است اما خواب خوشی می بیند با عالم قدس و عقل اتصال می یابد یا مثل بیماری ممروع که صفرا در اثر غلبه یافتن به سرش اثر کرده است به علم می یابد و لذت و خوشی می برد وقتی در خواب چنین اتصالی دارد بعد از مرگ باید به طریق اولی این اتصال به عالم عقل را داشته باشد عالم عقل هم عالم سرور و شادی است و غم در آنجا نیست و با این وجود حساب وعید و تهدید های شریعت چه خواهد شد؟ لذا بایستی قایل به تناسخ شوید تا مواعید شرعیه را نسبت به نفوس فاسق را تصحیح کنیم که با مفارقت از بدن نفسشان به ابدان حیوانات تعلق می یابد و با بدن حیوانی که عذاب بکشد و با رنج بارکشی و عقوبت حیوانی این بدکاری را جزا بیند.


[1] - ص17نسخه قدیم.
[2] - مبدأ و معاد ص333 س 11 استسعاد ندارد علامه هم در حاشیه گویدستاد ما فرمود: استسعاد غلط است باید التذاذ و تلذذ باشد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo