< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

95/08/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: دلیل های خاص در ابطال تناسخ

و أما الحجة الخاصة:

على إبطال النقل في جهة النزول فهي أنها لو كان ما ذهبوا إليه حقا لزم أن يتصل وقت كل فساد لبدن إنساني بوقت كون بدن حيوان صامت- و اللازم باطل فالملزوم كذلك.

أما بيان الملازمة: فلما ذهبوا إليه من أن أول منزل النور الأسفهبدي أي الجوهر المجرد النفسي هو الصيصية الإنسانية أي البدن الإنساني الذي خلق تام القوى و الآلات- و هو باب الأبواب عندهم لحياة جميع الأبدان العنصرية لأن حياة جميع الحيوانات الأرضية بانتقال النفوس الإنسانية إليه فلا حيوان عند هؤلاء و هم يوذاسف التناسخي و من قبله من حكماء بابل و فارس كما هو المشهور غير الإنسان إلا أنه نسخ البعض و بقي البعض و يستنسخ الباقي في عالم الغرور إن كان من الناقصين أو سيرفع إلى عالم النور إن كان من الكاملين فأي خلق يغلب على الجوهر النطقي و أية هيئة ظلمانية يتمكن فيها و يركن إليها فيوجب أن ينتقل بعد فساد بدنه إلى بدن مناسب لتلك الهيئة الظلمانية من الحيوانات‌ المنتكسة الرءوس فإن لكل خلق أبدان أنواع من حيوانات مناسبة لذلك الخلق و لكل باب منه جزء مقسوم أي لكل بدن من الحيوانات التي هي أبواب الجحيم و هي عالم العناصر عندهم قدر مخصوص من الخلق المتعلق بذلك النوع من الحيوان فإن نوعي الخنزير و النمل و إن اشتركا في خلق الحرص إلا أن حرص النمل ليس كحرص الخنزير- و كذا لا يكون حرص بعض أشخاص كل نوع منها كحرص الباقي و قس عليه سائر ذمائم الأخلاق- و اختلافها شدة و ضعفا و إفرادا و تركيبا كما سيجي‌ء زيادة تفصيل فاختلاف الحيوانات في الحقائق أنما هو لأجل اختلاف الناس في الأخلاق المحمودة و المذمومة و في شدتها و ضعفها و اختلاف تركيبها فإن الأخلاق كلها واردة إليها من المنزل الأول باب الأبواب الذي هو الإنسان لأنها التي كانت موجودة فيه أولا و صارت منه إليها بانتقال جوهر نفسه الموصوفة بها إليها من غير تعطلها في البين.

و أما بطلان اللازم: فلوجهين-

أحدهما: ظهور عدم العلاقة اللزومية الموجبة لاتصال وقت فساد البدن الإنساني بوقت كون البدن الحيواني الصامت و منع ذلك مستندا بأن هذه الأمور مضبوطة بهيئات فلكية غائبة عنا كما يجب في خسارة بعض ربح بعض بحيث لا يبقى المال بينهما معطلا مكابرة إذ مبناه على مجرد احتمال بعيد و مثل هذه الاحتمالات البعيدة لا يوقع اعتقادا و لا يصادم برهانا و مع تمكينها لا يبقى لأحد اعتماد على الحكم على أمرين بالملازمة و على آخرين بعدمها.

و ثانيهما: أنه يلزم على ذلك أن ينطبق دائما عدد الكائنات من الأبدان الحيوانية- على عدد الفاسدات من الأبدان الإنسانية و ذلك لأنه لو زادت النفوس على الأبدان- لازدحمت عدة منها على بدن واحد فإن لم تتمانع و تتدافع فيكون لبدن واحد عدة نفوس و قد بين بطلانه و إن تمانعت و تدافعت بقيت كلها أو بعضها معطلة و لا معطل في الوجود و إن زادت الأبدان على النفوس فإن تعلقت نفس واحدة بأكثر من بدن يلزم أن يكون الحيوان الواحد بعينه غيره و إن لم يتعلق فإن حدث لبعض تلك الأبدان نفوس جديدة و للبعض نفوس مستنسخة كان ترجيحا بلا مرجح و إن لم يحدث لبعضها نفوس بقي‌بعض الأبدان المستعدة للنفس الجديدة بلا نفس و الكل محال.

و أما بطلان التالي: فلأنه قد تكون الكائنات أكثر من الفاسدات إذ في يوم واحد قد يتولد من النمل ما يزيد عن أموات الإنسان في سنين شتى [بشي‌ء] لا يتقايس فضلا عن أموات أهل الحرص منهم في ذلك اليوم و قد تكون الفاسدات أكثر كما في الوباء العام و الطوفان الشامل.

 

بعد از بیان ادله عمومی در ابطال تناسخ اکنون نوبت به بیان ادله خاص در ابطال تناسخ است

دلیل خاص ابطال تناسخ نزولی: بر فرض صحت تناسخ نزولی لازم می آید وقت فساد هر بدن انسانی متصل به وقت تکوّن بدن حیوان باشد اگر تناسخ نزولی درست باشد لازمه اش این خواهد بود که با از بین رفتن بدن یک انسان یک بدن حیوان بوجود بیاید

لازم باطل است و کذا الملزوم یعنی فساد بدن هر انسان ملازم با تکوّن یک بدن حیوان باشد باطل است و ملزوم که تناسخ نزول است باطل است

اکنون دو مطلب باید تبیین شود؛

نخست: ملازمه بین لازم و ملزوم که با درست بودن تناسخ نزولی لازم می آید در وقت فسادبدن انسانی باید همزمان با تکوّن بدن حیوانی باشد

دوم: بطلان لازم که چنین نیست که به ازای از بین رفتن یک انسان یک حیوان بوجود بیاید

بیان ملازمه: قایلان به تناسخ نزولی اولین منزل برای نفس را بدن انسان می دانند پیشتر هم در همین فصل بیان شد که اول نفس وارد بدن انسان می شود و بدن انسان باب الابواب حیات برای دیگر ابدان حیوانات است و اولین دری که نفس انسان است که از این گذر گاه بدن عبور کرده و به بدن حیوان تعلق گرفته و به او حیات می دهد این سخن مشرقیین است که حکمای بابل و فارس یوزاسف تناسخی که تناسخ نزولی را قبول دارند

بنابرین به نظر ایشان حیوانی غیر از انسان وجود ندارد اما برخی از انسان ها مسخ شده است و نفس شان به بدن حیوان تعلق گرفته و برخی باقی مانده اند و باقی مانده ها اگر از ناقصین باشند بعد ها مسخ به حیوان می شوند و اگر هم از کاملین باشند ارتقاء به عالم مجرد و عقل و نور می یابند حال هر خلق و خویی که غالب بر نفس انسان باشد بعد از مرگ و فساد بدن و مفارقت نفس از بدن آن نفس به بدن حیوانی تعلق می گیرد که مناسب با آن خلق و خو است

حال ایشان اذعان می دارند که جهنم همین عالم عناصر و همین کره زمین است زیرا ایشان به برزخ و انتقال نفس بعد از مرگ از دنیا به برزخ اعتقاد ندارند و بدن حیوانات هم باب جهنم می باشند یعنی نفس انسان بعد از مفارقت از بدن در حقیقت از این دری که بدن حیوان باشد وارد عالم عناصر و طبیعت می شود و جهنمی می گردد و قرآن فرماید: «لکل بابٍ منه جزء مقسوم» یعنی یک قدر و اندازه ی معینی از خلق و خوی خاص وجود دارد و ایشان این گونه آیه را تفسیر می کنند که مثلا آن مقدار از خوی حرص که در مورچه است در خوک نیست حتی افراد مورچه یا افراد خوک هم از نظر اندازه حرض و آز با هم متفاوت اند و خلاصه حیوانات از نظر شدت و ضعف و از نظر افراد و ترکیب با هم متفاوت اند مثلا این که یک خُلق ذمیمه داشته باشند یا این که چند اخلاق نکوهیده داشته باشند و این ها همه از ناحیه انسان به حیوانات وارد می شود زیرا انسان است که هر خلق و خویی که داشته باشد بعد از فساد بدن و مفارقت روح و نفس از آن به بدن حیوانی تعلق می پذیرد اگر حرص بر او غالب باشد نفسش به خوک و مورچه تعلق می گیرد و این مقدار از حرص در خوک و مورچه از انسان به او وارد شده است که بدن و اخلاق را ساخته و بوجود آورده است.

این بیان ملازمه بود که چرا اگر تناسخ نزولی بود باید وقت فساد هر انسانی همراه با وقت تکوّن و پیدایش بدن حیوان باشد

بطلان لازم: که چنین نیست که به ازای از بین رفتن یک انسان یک حیوان بوجود بیاید. ملا صدرا 2 دلیل بر این مطلب اقامه می کنند؛

دلیل نخست: هیچ گونه علاقه ی لزومیه ای بین فساد بدن انسانی و تکوّن یک بدن حیوانی وجود ندارد و استلزامی در این بین نیست زیرا علاقه لزومی منحصر به ارتباط علیّ و معلولی است و بین معلولی علةٍ ثالثه یا واحده است و در غیر این دو صورت ارتباط لزومی وجود ندارد

اشکال: اگر کسی این طور بگوید: علت این اتصال فساد انسان به تکون بدن حیوان از اوضاع فلکی و گردش روزگار است که بر ما هم معلوم نیست خلاصه این کار روزگار است و از اختیار و دست انسان خارج است همان طور که گردش روزگار اقتضاء می کند که اگر یک مالی از چنگ کسی در آمد و گرفته شد نصیب کس دیگری شود اکنون هم علاقه لزومی مربوط به اوضاع و احوال فلکی است که بر ما معلوم نیست

پاسخ: بنا بر این جواب دیگر سنگ روی سنگ بند نمی ماند و این احتمال دوری است که نه اعتقاد آور است و نه هم با این احتمال می تواند به جنگ برهان رفت و اگر بخواهد به این احتمالات توجهی بشود دیگر نمی توان حکم به ملازمه دو شیئ کرد

دلیل دوم: بر بطلان لازم این گونه می توان گفت که؛ اگر وقت فساد بدن انسان با زمان تکوّن بدن حیوان یک زمان باشد در این صورت تعداد بدن های انسانی که فاسد می شود با تعداد بدن های حیوانی که موجود می شود باید منطبق باشد که چنین نیست

اما این که چرا باید منطبق باشد از این روی است که اگر عدد نفوس انسانی که بدن هایشان بیشتر از بدن حیواناتی باشد که موجود می شود در این حالت؛

     یا این نفوس انسانی بین آن ها تدافع و تمانع در تعلق به بدن حیوان پیش می آید

     یا خیر

زیرا در صورت بیشتر بودن نفوس انسانی بر تعداد ابدان حیوانی چندین نفس بر یک بدن ازدحام و اجتماع می کنند و جنگ و درگیری می شود یا این که سازش کرده و چند بدن به یک نفس تعلق می گیرند که بطلان آن قبلا بیان شد و نمی توان چند نفس بر یک بدن اجتماع کنند

و اگر بین آن ها تدافع و تمانع و درگیری رخ دهد؛

     یا این جنگ و ستیزه پیروزی ندارد و هیچ کدام نمی تواند به بدن آن حیوان تعلق بیابد و همه آن نفوس معطل می شود که «لا معطل فی الوجود» در هستی امر معطلی نداریم

     یا پیروزی دارد و فقط برخی به آن بدن تعلق گرفته و بقیه معطل در وجود می شوند که این هم باطل است

دوم: اگر تعداد بدن های حیوانات بیش از نفوس انسانی باشند در این صورت؛

     یک نفس به چند بدن تعلق می گیرد: لازم می آید یک حیوان مشخص غیر خودش باشد که غیر معقول است یک بدن هم آهو باشد و هم شیر

     به اندازه همان نفوس ابدانی حیوانی باشد و به آن ها تعلق بگیرد برای نفوس دیگر؛

    1. نفس جدید به آن ها تعلق می گیرد: در این صورت که به تعدادی از ابدان حیوان نفس مستنسخه تعلق می گیرد و به برخی دیگر هم نفس جدیده این ترجیح بلا مرجح است

    2. یا نفس جدید به آن ها تعلق نمی گیرد: و نفس جدید ساخته نشود لازم می آید بدنی که مستعد نفس جدید است نفسی برای او پدید نیاید که این نیز محال است زیرا اگر استعداد حدوث نفس در بدنی پیدا شود لا محاله نفس به آن افاضه می شود و بخلی از مبدأ فیاض نیست

حال چرا انطباق نیست و گفتید اگر وقت فساد بدن انسان متصل به وقت تکوّن بدن حیوان باشد لازم می آید تعداد بدن های انسانی فاسد شده با تعداد بدن های حیوانی که تکوّن می یابد بیشتر باشد حال می گوییم برابر است

اما این طور نیست زیرا گاهی تعداد ابدان حیوانی که متکون می شود خیلی بیشتر از بدن هایی است که فاسد می شود مثلا در یک روز تعداد زیادی مورچه متولد می شود که برای تعلق نفوس انسانی باید چندین سال از این انسان ها را برای کفاف این مورچه ها را محاسبه نمود و این توازن هرگز محقق نمی شود تازه باید انسان هایی که دارای خلق و خوی حرص و آز اند از بین نمی روند تا نفس آن ها به مورچگان تعلق پذیرد

گاه نیز بر عکس است و تعداد انسان هایی که در یک وبای فراگیر از بین می روند و تعداد زیادی انسان از بین می روند که باز به توازن بین بدن انسان و حیوان از بین می رود.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo