< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

95/07/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ابطال تناسخ بنابر مبنا و تقریر مشاء

هذا ما سنح لنا بالبال

و بيانه: على الوجه المقرر عند القوم: أن الصورة في كل مركب طبيعي من مادة و صورة سواء كانت نفسا أو طبيعة، بينها و بين مادتها سواء كانت بدنا حيوانيا أو جسما طبيعيا آخر أو أمرا آخر نوع اتحاد لا يمكن زوال إحداهما و بقاء الأخرى- بما هما مادة أو صورة فإن نسبة المادة إلى الصورة نسبة النقص كما برهن عليه بالبيانات الحكمية و التعليمات الإلهية فوجود كل مادة أنما هو بصورتها التي يخرج بها من القوة إلى الفعل و هذية كل صورة من حيث ذاتها و ماهياتها بما هي تلك الصورة بمادتها التي هي حاملة تشخصها و مخصصة أحوالها و أفعالها الخاصة فإذا تكونت مادة من المواد فهي أنما تكونت بتكون صورتها معها التي من سنخها و إذا فسدت فسدت معها صورتها لما علمت أن صورة كل شي‌ء تمامه و كماله فوجود الشي‌ء الناقص من حيث هو ناقص مستحيل لأن تمام الشي‌ء مقومه و علته و كذا كمال الشي‌ء بما هو كماله إذا فسد فسد ذلك الشي‌ء نعم ربما تكون الصورة لا بما هي صورة لشي‌ء بل باعتبار كونها ذاتا مستقلة و صورة لذاتهما لها وجود آخر و حينئذ وجودها لا يستلزم وجود مادة معها و كذلك قد تكون لمادة الشي‌ء لا بما هي مادة له تقوم بصورة أخرى غير تلك الصورة فتوجد معها و تتحد بها في نحو آخر من الوجود و ذلك لأن حقيقة المادة في ذاتها حقيقة مبهمة جنسية شأنها الاتحاد بمبادي فصول متخالفة هي صور نوعية فكما أن كل حصة من الجنس إذا عدمت عدم معها الفصل المحصل لها و كذا عدم ذلك الفصل عدمت تلك الحصة الجنسية التي يتحد معها و يتقوم بها نوعا فكذلك حال كل نفس نسبتها إلى البدن الخاص بها في الملازمة بينهما في الكون و الفساد فإن النفس من حيث هي نفس هو بعينها صورة نوعية للبدن- و علة صورية لماهية النوع المحصل النفساني و البدن بما هو بدن مادة للنفس المتعلقة به‌ و علة مادية للنوع و قد علمت غير مرة أن النفس ما دامت تكون ضعيفة الجوهر خسيسة الوجود تحتاج إلى مقارنة البدن الطبيعي كسائر الصور و الأعراض فإذا كان الأمر بينهما على هذا النحو كان التلازم في الوجود و المعية الذاتية بينهما على الوجه الذي تقدم ذكره في مبحث تلازم الهيولى ثابتا لا محالة فكان زوال كل منهما يوجب زوال الآخر- و لكن لما كان للنفوس البشرية نحو آخر من الوجود غير الوجود التعلقي الانفعالي الطبيعي- سواء كان عقليا محضا أو غيره ففسادها من حيث كونها نفسا أو صورة آخر طبيعية لا يوجب فساد ذاتها مطلقا لأن ذاتها قد تحصلت بوجود مفارقي و ذلك الوجود يستحيل تعلقه بمادة بدنية بعد انقطاعها فقد ثبت و تحقق أن انتقال نفس عن بدن إلى بدن آخر مستحيل- و هذا برهان عام يبطل به جميع أقسام التناسخ سواء كان من جهة النزول أو من جهة الصعود أو غير ذلك.

 

تقریر دوم ابطال تناسخ: این تقریر بنا بر مبانی مسلم و مشهور مشاء می باشد و با بیان مقدماتی در 3 محور بیان می گردد؛

مطلب نخست: این مطلب نظر به خارج دارد

تلازم بین هیولی و صورت: هر کدام از ماده و صورت محتاج دیگری اند "علی وجهٍ غیر دایرٍ" یعنی به گونه ای که دور هم لازم نیاید مراد از صور در اینجا اعم از نفس و طبیعت یا همان صورت نوعیه است به صورت نوعیه قوی و طبایع هم گفته می شود؛

     اما تا مرحله نبات به صورت نوعیه، طبیعت و قوه و صورت نوعیه می گویند

     از مرتبه نبات به بعد یعنی در مرتبه نبات و حیوان و انسان به همین صورت نوعیه نفس اطلاق می شود و نفس نباتی و نفس حیوانی و نفس انسانی می گویند

مراد از ماده هم اعم از بدن و جسم و هیولای اولی است و ماده که گفته می شود؛

     بدن ماده ای است که متعلق نفس است

     و جسم مجموع مرکب از هیولای اولی و صورت جسمیه باشد که بعد صورت نوعیه روی آن می آید

     هیولای اولی که جنبه استعداد و قوه دارد

بین نفس و طبیعت از یک طرف که صورت باشد و بین بدن و جسم و هیولای اولی هم از طرف دیگر تلازم وجود دارد یعنی هیچ کدام بدون وجود دیگری موجود نمی شود

بیان: نسبت ماده به صورت نسبت نقص به کمال است زیرا ماده به وسیله صورت از قوه به فعل خارج می شود لذا این نسبت را می یابد و در این صورت؛

     ماده در وجودش احتیاج به صورت دارد و ماده بدون صورت وجود نمی یابد

     از طرفی هم صورت در تشخص و شخصیتش به ماده احتیاج دارد زیرا ماده حامل احوال و عوارض و افعال و آثار صورت است و با عوارض و آثار است که صورت از حالت کلیت خارج می شود و جزئیت و تشخص و شخصیت می یابد

بنابرین ماده و صورت به هم محتاج اند و هیچ کدام بدون وجود دیگری محقق نمی شود و این تلازم نه تنها در وجود بلکه در ماهیت و تعریفشان هم هست در تعریف صورت گفته می شود: جوهری که حالّ در ماده است و در تعریف ماده گفته می شود جوهری که محل صورت است لذا در تصور و تعریف هم هر کدام نیاز به تصور دیگری هست

تلازم بین ماده و صورت؛

     هم در کون و هم در فساد است یعنی در وجود و عدم تلازم هست و هیچ کدام بدون دیگری موجود نمی شوند و هر کدام که معدوم شود دیگری هم معدوم می شود پس در ذات و وجودشان تلازم است

     و هم در تعریف است و هم در ماهیت

خلاصه این که؛ در این مطلب نظر به خارج دارد زیرا ترکیب ماده و صورت خارجی است و در خارج جسم مرکب از ماده وصورت است و در خارج انسان مرکب از بدن و نفس است و بنا بر نظر مشهور هم این ترکیب انضمامی و الحاقی است نه ترکیب اتحادی که ملا صدرا به آن قایل است.

مطلب دوم: در این مطلب نظر به وعاء تحلیل و ذهن است

همین ماده و صورت خارجی با همان تعمیمی که در ماده و صورت داده شد وقتی به ظرف تحلیل در می آیند جنس و فصل می شوند یعنی ماده خارجی مبدأ برای جنس می شود و صورت خارجی مبدأ برای فصل می شود به صورت خارجی فصل حقیقی می گویند که همان صورت نوعیه است و حکیم سبزواری در شرح منظومه فرمود: «انّ الفصول صوَرٌ نوعیةٌ»

همین ماده خارجی در ذهن و تحلیل جنس و صورت خارجی در ظرف تحلیل فصل منطقی می شود و خود صورت خارجی فصل حقیقی است یعنی ماده و صورت خارجی مبدأ و منشأ برای جنس وفصل ذهنی می شوند و جنس و فصل با ترکیب نوع را می سازند یعنی بدن انسان در خارج مبدأ برای جنسی می شود که جنسی که حیوان در ذهن است زیرا جنس از ماده انتزاع می شود و نفس ناطقه خارجی که صورت نوعیه و فصل حقیقی انسان است هم مبدأ برای انتزاع فصل منطقی در ذهن می شود

و ترکیب حیوان که جنس است و ناطق که فصل است نوعی را در ذهن تشکیل می دهند که نوع انسان باشد و ترکیب نوع از جنس و فصل ترکیب ذهنی است.

جنس ابهام دارد به تعبیر دیگر فصل مقسِّم جنس و محصِّل آن است ناطق که فصل انسان است جنس حیوان را تقسیم می کند و یک حصه برای خودش بر می دارد و محصل آن حصه است یعنی او حصه ی از حیوان بدون فصلی که ناطق باشد وجود نمی یابد و بقیه فصول انواع حیوان

جنس در ذهن و در ظرف خارج فانی در فصل است یعنی در خارج -و نه در ذهن- نمی توان جنس را بدون فصل پیدا نمود حیوانی که در ذهن مستقلا مورد تصور قرار می گیرد حیوان جنسی نیست بلکه نوع متوسط است حیوان جنسی مغمور در فصل است و فصل مقسم اوست و آن را حصه حصه می کند و محصل آن است یعنی آن حصه از فصل هیچ گاه وجود پیدا نمی کند

البته جنس و فصل در خارج اتحاد دارند و اتحاد ماده و صورت که در متن آمده است ایراد نشود که قرار بود ملا صدرا بنابر ترکیب انضمامی برهان را تقریر کند زیرا این بنا بر اتحاد جنس و فصل است که از ماده و صورت انتزاع می شود

جنس و فصل در خارج اتحاد دارند و این بدین معناست که هم جنسی که حیوان است با وجود این جسم در خارج موجود است و هم فصلی که ناطق باشد با وجود مثل زید در خارج موجود است این طور نیست که در خارج حیوان یک جسم و ناطق هم یک جسم در خارج باشد.

خلاصه مطلب دوم این است که؛ جنس و فصل هم بدون یکدیگر تحقق و وجود نمی یابند و هر کدام اگر معدوم شود دیگری معدوم می شود مثلا اگر حصه حیوان که در نوع انسان است نباشد فصل مقسمی هم نخواهد بود و اگر فصل مقسم نباشد این حصه نیست زیرا فصل محصل حصه است لذا بین این ها تلازم است و بدون دیگری نخواهند بود و با فساد هر یک دیگری هم معدوم می شود و از بین می رود.

تا همین جا قسمتی از بطلان تناسخ معلوم می شود اگر بدن انسان از بین می رود و آن حیوان جنسی هم که از این بدن انتزاع می شود وقتی که منتزع منه در کار نبود دیگر منتزعی در کار نیست و با از بین رفتن بدن نفسی هم باقی نمی ماند زیرا بین نفس و بدن تلازم است و تناسخ با این ترتیب با انتفای موضوع منتفی می شود

سؤال: اگر بدن از بین برود صورت و فصل هم که نفس است از بین می رود و لذا نفس باقی نمی ماند! پس بقای نفس چه می شود؟

جواب: مطلب سوم است

مطلب سوم: این که ما در محور اول و دوم گفتیم: بین ماده و صورت کونا و فسادا تلازم است در خارج و بین جنس و فصل در ذهن تلازم است این تلازم بین ماده ی یک صورت و صورت همان ماده است بین جنس یک فصلی و فصل همان جنس است و الا اگر صورت و فصل بتواند بدون ماده وجود بیابد و وجود داشته باشد در آن دیگر بین آن ماه و صورت تلازم نیست یا اگر ماده بتواند بدون این صورت مورد بحث تلازم وجود بیابد دیگر بین ماده و این صورت تلازم نیست مثلا این ماده بدن می تواند بدون نفس وجود بیابد هم در قبل که نطفه است بدون صورت انسانی و نفس است و هم در بعد مانند بدن میت که صورت جمادی دارد نه صورت انسانی

لذا این که بین ماده و صورت و بین جنس و فصل تلازم است نخواستیم بگوییم بین بدن میت و نفس تلازم است از طرف ماده

و از طرف صورت اگر بتواند صورت مجرد باشد و بدون ماده باشد و تکیه به ماده نداشته و منزه از آن باشد بین نفس ناطقه مجرد و بدن که ماده است تلازم نیست

لذا تلازم:

     از طرفی بین ماده ی یک صورت و صورت همان ماده است

     بین جنس یک فصلی و فصل همان جنس تلازم است و الا اگر همان ماده بتواند با یک صورت دیگری باشد و همان صورت بتواند بدون ماده باشد در این صورت حرف از تلازم بین ماده و صورت نخواهد بود

     از طرف دیگر؛ نفس دو وجود دارد؛

    1. وجود کونی طبیعی عنصری مادی انفعالی و متغیر و فاسد شدنی: این وجودی خسیس و ضعیف و پستی است و نمی تواند روی پای خود بایستد و نیاز به گهواره ماده دارد مثل نوزادی که نیاز به روروک دارد و بدن مرکب این وجود مادی است

    2. وجود تجردی نفس: این وجود مستقل است و قایم به ماده نیست قایم به ذات است به خاطر قوتی که دارد به قول حکیم سبزواری؛

طفلی است جان و مهد تن او را قرار گاه    چون گشت راه رو فکند مهد یک طرف

 

مجرد به تجرد عقلی که مشاء می گوید یا مجرد به تجرد مثالی که ملا صدرا بر این باور است ایشان تجرد عقلی همه نفوس را قبول ندارند اما تجرد مثالی همه نفوس را قبول دارند

وجود طبیعی و عنصری نفس با ماده در کون و فساد تلازم دارد و با انتفای بدن آن هم منتفی می شود و باقی نمی ماند تا تناسخ محقق گردد و به جسم دیگری تعلق بگیرد پس می ماند وجود تجردی که آن هم به ماده تعلق نمی گیرد زیرا مستقل و قایم به ذات است و به ماده تکیه ندارد لذاست که مجرد است و اگر بخواهد به ماده و بدنی تعلق بگیرد مادی می شود و این که اجتماع نقیضین است و امکان ندارد که با آن تناسخ محقق گردد.

لذا با این تقریر دوم برهان هم معلوم شد تناسخ به جمیع اقسامش اعم از تناسخ نزولی و صعودی باشد و هم چنین غیر تناسخ نزولی و صعودی مانند بروز که برخی به این قایل شده اند اما بروز هم مانند تناسخ باطل است

بروز: مثل این است که اگر عده ای از عرفایی در تصادفی از بین برود همه ارواح ایشان در یک عارف جمع می شود که او قطب و رییس است به قول ملای رومی:

صد هزاران طفل سر ببریده شد    تا کلیم الله صاحب دیده شد

 

تمام ارواح و نفوس عرفا جمع شده و در یک فرد زنده جمع می گردد

فرق تناسخ و بروز: در بروز همه ارواح جمع شده و به بدن زنده ای تعلق می گیرد اما در تناسخ گفته می شود به جنیننی که در حال پیدایش در رحم مادر تعلق می گیرد.

به هر حال با دو تقریر ثابت شد که تناسخ مطلقا اعم از نزولی و صعودی و حتی بروز باطل است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo