< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

95/01/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تتمه جواب ملا صدرا به اشکال خواجه

ثم إن الحكماء الإلهيين قد أثبتوا للطبائع حركة جبلية إلى غايات ذاتية كما مر غير مرة و أثبتوا لكل ناقص ميلا أو شوقا غريزيا إلى كماله و كل ناقص إذا وصل إلى كماله أو بلغ إلى إنيته اتحد به و صار وجوده وجودا آخر و هذه الحركة الجبلية- في طبيعة هذا النوع الإنساني إلى جانب القدس معلوم مشاهد لصاحب البصيرة فإذا بلغت النفس في استكمالاتها و توجهاتها إلى مقام العقل و تحولت عقلا محضا اتحدت بالعقل الفعال و صارت عقلا فعالا بل ما كانت عقلا منفعلا أي نفسا و خيالا فزالت عن المادة و سلبت عنها القوة و الإمكان و صارت باقية ببقاء الله سبحانه.

و بالجملة: تحقيق هذا المبحث و تنقيحه لا يتيسر إلا من عرف كيفية اتحاد النفس بالعقل الفعال و مصير الأشياء في المبدإ المتعال و ذلك ميسر لما خلق له.

و اعلم: أن نشأة الوجود متلاحقة متفاضلة و مع تفاوتها متصلة بعضها ببعض و نهاية كل مرتبة بداية مرتبة أخرى و آخر درجات هذه النشأة التعلقية أول درجات النشأة التجردية و عالم التجرد المحض ليس فيه حدوث و تغير و سنوح حالة فلا يتغير ذلك العالم بدخول النفس إليه كما لا يتغير بصدورها منه كما علمت في الفصل السابق فورود النفس إلى ذلك العالم بنحو صدورها منه بلا استحالة و تجدد فعليك بالتأمل الصادق و التفطن اللائق كي تدرك ما ذكرناه متنورا بيت قلبك بإشراق نور المعرفة على أرجائه من عالم الإفاضة و الإلهام- و الله يدعو إلى دار السلام‌.

 

در این فصل 3 فراز دیگر باقی مانده است؛

فراز نخست:

در فراز نخست به با "ثم" آغاز می شود ملا صدرا می فرمایند: حکمای الهی برای طبایع و اجسام غایات ذاتیه ای اثبات کرده اند حاجی سبزواری می فرماید:

و کل شیئ غایةً مستتبع****حتی فواعل هی الطبایع

 

حتی فاعل های بالطبع که اجسام اند هم غایتی دارند

قطره ای کز جویباری می رود ****در پی انجام کاری می رود

 

غایت ذاتی در مقابل غایت عرضیه است مثلا غایت ذاتی افلاک و اجسام فلکی از حرکات آنها عبارت از به فعلیت رسیدن حرکات آنها برای تشبه به عقول است زیرا عقول سراسر فعلیت است وقتی حرکات فلک محقق شد مخصص استعداد می شود و باعث تخصص استعداد ماده عالم عناصر می شود تا صورت جدیدی به هیولای عالم عناصر افاضه شود یعنی یک حادثه زمینی یک حادث ارضی و زمینی هم پیدا می شود اما غایت ذاتی او این نیست و او برای این نمی چرخد تا نگاهش به پایین باشد تا استعداد خاصی در هیولای عالم عناصر پیدا شود و تا صورت جدیدی از علم معنا و غیب به آن افاضه شود بلکه غایت ذاتی او به فعلیت رسیدن حرکات خود برای تشبه به عقول است پس حکمای الهی برای طبایع و اجسام غایات ذاتی اثبات کرده اند

همچنین حکمای الهی وجود میل و شوق به کمال را در طبایع و اجسام اثبات کرده اند کمال هم همان غایات اجسام است که اجسام با آن شوق جبلةً و فطرتا و خلقتا به سوی آن غایت حرکت می کنند وحشی بافقی می فرماید:

یکی میل است با هر ذره رقاص****کشان آن ذره را تا مقصد خاص

به هر طبعی نهاده آرزویی****تکاپو داده هر یک را به سویی

ولی آن میل چون گردد قوی پی****شود عشق و در آید در رگ و پی

حکیم نظامی گنجوی می فرماید:

هر آن جوهر که هستند از عدد بیش****همه دارند میل مرکز خویش

گر آتش در زمین منفذ نیابد****زمین بشکافد و بالا شتابد

و گر آبی بماند در هوا دیر****به میل طبع هم راجع شود زیر

طبایع جز کشش کاری ندارند****حکیمان این کشش را عشق خوانند

اگر عشقی نبودی در گذرگاه****نبودی کهربا جوینده ی کاه

اگر دقت کنی از راه بینش****ز عشق است ایستاده آفرینش

 

پیروی دو بند قبل، هر موجودی که به یک وجود و یک کمال وجودی تازه دست پیدا می کند با او متحد می شود و یک وجود دیگری پیدا می کند

نفس انسان که یکی از طبایع و موجودات طبیعی این عالم است غایت و مقام آن رسیدن به جایگاه عقل است و این معنا معلوم و مکشوف اهل کشف و شهود است و ایشان آن را مشاهده کرده اند

نتیجه: حاصل جمع این 4 فراز این است که نفس انسان در مسیر کمال با عقل متحد می شود و در این صورت دیگر ماده و استعداد مادی و امکان استعدادی از او زایل می شود زیرا مجرد می شود حتی امکان ذاتی هم از او سلب می شود به این بیانی که می گوییم و الا؛

سیه رویی ز ممکن هر دو عالم****جدا هرگز نشد و الله اعلم

 

اما وقتی امکان ذاتی از آن سلب شده و به عقول ملحق شد از موجودات عالم به شمار نمی رود و از صقع ربوبی می باشد زیرا احکام امکان و کثرت و سوائیت در آن مغلوب می شود و احکام وجوب و وحدت برای آن غالب می شود و به این معنا امکان ذاتی او گرفته شده و باقی به بقاء الله تعالی خواهد بود و تا خدا خداست او هم باقی است اما اکنون نفس انسان در این عالم باقی به ابقاء الله تعالی است

فراز دوم: که با "بالجمله" آغاز می شود درباره کلید بحث بقای نفس بعد از بدن به این است که کیفیت اتحاد نفس با عقل فعال را بفهمد و همین طور کیفیت رجوع به حق تعالی را بفهمد که «انا لله و انا الیه راجعون» و «الا الی الله تصیر الامور»

بعد هم ملاصدرا روایتی می آورد که «کلٌ میسرٌ لما خُلق له»

هر کسی را بهر کاری ساختند****مهر آن را در دلش انداختند

 

این کار هر کسی نیست و همه نمی توانند کیفیت اتحاد با عقل فعال را دریابند و همه برای این خلق نشده اند که کیفیت رجوع به حق تعالی و اتحاد نفس با عقل فعال را بفهمند

توضیح: این بحث در جلد دوم در علم و عالم و معلوم گذشته و یکبار هم در معاد روحانی در جلد 9 آمده است و اینجا اشاره مختصری می کنیم در بحث گذشته ملا صدرا فرمود: عقل فعال و فرشته دو نحوه ی وجود دارد؛

وجود نفسی: وجودی که برای خود دارد

وجود رابطی: وجودی که برای نفس انسان می یابد

در اتحاد نفس با عقل فعال هیچ گاه نفس انسان با وجود نفسی عقل فعال اتحادنمی یابد لذا اشکالاتی هم که بر اتحاد نفس با عقل فعل مطرح کرده اند از ریشه و اساس باطل است مثلا گفته اند: اگر نفس با عقل فعال اتحاد بیابد باید نفسی که با عقل فعال متحد می شود همه معلومات نفسی دیگری که با عقل فعال متحد می شود را بداند بنا به قیاس مساوات که؛ «المتحد مع المتحد مع الشیئ متحد مع ذلک الشیئ»

این اشکالات وارد نیست زیرا هرگز مقصود از اتحاد نفس با عقل فعال این نیست که نفس انسان با وجود نفسی عقل فعال یکی بشود یعنی آن وجودی که جبرئیل دارد را زید بیابد بلکه معنایش این است که نفس انسان با وجود رابطی عقل فعال اتحاد بیابد آن وجودی که برای نفس می یابد یعنی ظهور برای نفس می یابد و نفس مظهر عقل فعال می شود و فرشته برای نفس ظهور می کند و ظهوراتی هم که عقل فعال برای نفوس دارد مراتب غیر متناهی دارد یعنی همان ظهور برای نفس زید را برای نفس عمرو نمی یابد و لازم نمی آید که معلومات زید را عمرو هم بداند همان طور که لازم نمی آید که نفس متحد معلومات عقل فعال را بداند زیرا با وجود نفسی عقل فعال متحد نمی شود

قبل ها گفته شد که تمام موجودات عالم طبیعت ظهور فرشته و مظهر عالم بالا و مرتبه ی بالا است اما خصوصا انسان این است که این معنا و ظهور برایش کشف می شود و به این ظهور می رسد آگاهی و استشعار و شعور به این ظهور می یابد. این معنای اتحاد نفس به عقل فعال و رجوع الی الله است.

فراز سوم: عوالم وجود متفاوت و متفاضل و متلاحق اند؛

متفاوت اند:

متفاضل اند: یعنی همه در یک مرتبه نمی باشند

متلاحق اند: یعنی آخرین درجه نشأه پایین تر، به اولین درجه نشأه و عالم بالاتر ملحق می شود

نفس انسان این نشآت را با حرکت جوهری طی و سیر می کند که برخی از آنها نشأت مادی است مثل؛

از جمادی مُردم و نامی شدم****و ز نما مُردم ز حیوان سر زدم

 

تا مرتبه ی حیوانی نشآتی است که تعلق به ماده دارد و مادی است از مرتبه ی حیوان به بعد نشآت تجرد آغاز می شود اول هم تجرد مثالی است تا به تجرد تام عقلی برسد؛

مردم از حیوانی و آدم شدم****پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم

بار دیگر هم بمیرم از بشر****تا بر آرم از ملک بال و پر

بار دیگر از ملک پرّان شوم****آنچه اندر فهم نآید آن شوم

بار دیگر بایدم جستن ز جو****«کل شیئ هالک الا وجهه»

پس عدم گردم عدم چون ارغنون****گویدم: «انا الیه راجعون»

 

این مراحل و مراتب را نفس انسان با حرکت جوهری ذاتی طی می کند اما آنچه مورد اهمیت است و مورد توجه این است که وقتی نفس وارد محدوده عالم عقل و وارد نشأه تجرد می شود چیزی به عالم عقل اضافه نمی شود همان طور که وقتی نفس از عقل صادر شد و به عالم عقل قدم گذارد چیزی از عالم عقل کم نشد تغیر و تجدد و سنوح حالت در نشأه تجرد معنا ندارد صحبت از ظهور است هم وقتی که نفس صادر می شود یا بقیه موجودات و هم وقتی که به عالم عقل باز می گردد در این صورت مظهر عقل می شود و ظهور و مظهریت عقل بودن را آگاهمی شود و به آن می رسد که خود هیچ نیست و هر چه هست عقل است و مبادی عالیه و مبدأ متعالی است.

در پایان هم نصیحتی می کند اگر کسی خواست خانه ی قلبش به انوار معرفت منور شود و سراسر خانه ی دل او را فرا بگیرد باید تحمل صادق داشته باشد یعنی با فکر و ذهن خود رو راست باشد و از بند های عصبیت و جاهلیت و تعصب و تقلید رها شود. و برای رسیدن به نور معرفت باید از این قید و بندها رها گردد

دو احتمال دیگر در کلام علامه: ایشان جواب ملاصدرا را در مبدأ و معاد ترجیح دادند که ملا صدرا می گوید: نفسی در فعل متعلق به ماده است ماده باشد و حامل قوه ی نفس مجرد تام باشد خالی از شائبه ی اشکال نیست.

احنمال نخست: علامه گوید: ملا صدرا می خواهد بفرماید: نفسی که ذاتا مجردست اما در فعل نیاز به ماده دارد چطور حامل قوه برای اتصال و انقلاب و وجود رابطی عقل فعال می شود؟

که گفتیم ملاصدرا وجود حدوثی نفس را که صورت برای ماده ی بدن است و مجرد نیست را عامل قوه ی اتصال به عقل فعال می داند و اصلا این تعریف برای نفس که ذات مجرد و فعلا مادی است بنا بر نظر مشهور است نه ملا صدرا

احتمال دوم: تمرکز اشکال علامه بر سر تعلق باشد نفسی که تعلق به ماده دارد چطور می خواهد ماده و حامل قوه ی اتصال باشد؟

جواب: ملا صدرا آن نفس متعلق به ماده را با ماده اش می گوید حامل قوه ی اتصال به ماده است

احتمال سوم: تمرکز اشکال علامه بر سر فعل باشد یعنی نفسی که در فعلش و در کارهایش تعلق به ماده دارد چطور بار قوه ی اتصال نفس به عقل فعال را به دوش می کشد نفسی که در فعلش گدای ماده است. در کارش نیاز به ماده دارد و یکی هم همان قوه ی اتصال باشد

جواب نخست: مگر قوه فعل است؟

جواب دوم: بر فرض که در معنای فعل توسعه داده شود و شامل قوه هم بشود باز همان جواب قبلی است که نفس با ماده اش حامل قوه اتصال می شود

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo