< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

94/11/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نقد سخن قطب الدین شیرازی شارح حکمة الاشراق

ذكر تنبيهي:

و اعلم: أن شارح كتاب حكمة الإشراق العلامة الشيرازي زيف هذه الحجج المذكورة من هذا الشيخ قدس سره في نفي قدم النفوس و تقدمها على الأبدان و نسبها إلى الإقناع بأن كلها مبتنية «1» على إبطال التناسخ و زعم أن القول بالتناسخ مذهب قوي بل حق ذهب إليه الأقدمون من الحكماء المعظمين كأفلاطون و غيره و نحن مع أنا قد رأينا بطلان التناسخ و ألهمنا ببرهان لطيف على استحالته و فساده و حملنا كلام أفلاطون و الأقدمين على غير ما فهمه القوم و حملوه و وجهناه إلى غير ما وجهوه كما سيجي‌ء لك بيانه في مباحث نفي التناسخ ذكرنا وجوه الخلل في أبحاث هذا الشيخ النحرير في الحواشي بما يؤدي ذكره هاهنا إلى التطويل فارجع إلى الحواشي إن اشتهيت أن تسمعها ثم قال بعد ذلك و ذهب أفلاطون إلى قدم النفوس و هو الحق الذي لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه‌؛

لقوله ع: «الأرواح جنود مجندة فما تعارف‌ منها ائتلف و ما تناکر منها اختلف»

و قوله ص: خلق الله الأرواح قبل الأجساد بألفي عام‌

و إنما قيده بألفي عام تقريبا إلى أفهام العوام و إلا فليست قبلية النفس على البدن متقدرة و محدودة بل هي غير متناهية لقدمها و حدوثه انتهى قوله.

أقول: لو كان مراد أفلاطون بقدم النفوس قدمها بما هي نفوس متكثرة كما توهمه- لزم منه محالات قوية منها تعطيل النفوس مدة غير متناهية عن تصرفها في البدن و تدبيرها- و قد علمت أن الإضافة النفسية ليست كإضافة الأبوة و البنوة العارضة و كإضافة الربان إلى السفينة و كإضافة رب الدار إلى الدار حتى يجوز أن يزول و يعود تلك الإضافة النفسية و الشخص بحاله بل النفسية كالمادية و الصورية و غيرها من الحقائق اللازمة الإضافات التي نحو وجودها الخاص مما لزمتها الإضافة و كالمبدعية و الإلهية لصانع العالم حيث ذاته بذاته موصوفة بها فالنفس ما دام كونها نفسا لها وجود تعلقي فإذا استكملت في وجودها و صارت عقلا مفارقا يتبدل عليها نحو الوجود و يصير وجودها وجودا أخرويا و ينقلب إلى أهله مسرورا فلو فرضت وجودها النفسي قديما لزم التعطيل بالضرورة و التعطيل محال.

و منها: لزوم كثرة في أفراد نوع واحد من غير مادة قابلة للانفعال و لا مميزات عرضية و هو محال.

و منها: وجود جهات غير متناهية بالفعل في المبدإ العقلي‌

ينثلم بها وحدة المبدإ الأعلى- إلى غير ذلك من المحالات اللازمة على القول بلا تناهي النفوس المفارقة في الأزل و على القول بتناهي النفوس القديمة يلزم التناسخ و كثير من المفاسد المذكورة.

 

ذکر تنبیهی:

ملا صدرا در این عبارت یک یاد آوری نسبت به مطالب گذشته و یک تنبیه و آگاهی دادن نسبت به مطلب جدیدی دارند؛

اما این که "ذکر" فرمودند به این خاطر است که بسیاری از مطالبی که در ذیل این عنوان می آید در پاسخ هایی که ایشان در 4 دلیل شیخ اشراق دادند گذشته است

و اما این که "تنبیهی" فرمودند به این جهت است که آگاهی نسبت به مطلبی است که از شارح حکمت الاشراق علامه قطب الدین شیرازی نقل می فرمایند؛

ایشان در شرح حکمت الاشراق فرمودند: این ادله 4 گانه ای که شیخ اشراق بر حدوث نفس اقامه کرد همه جدلی و اقناعی اند و برهانی نمی باشند زیرا در همه ی این ها باید یک مقدمه ای مُسلَّم انگاشته شود و آن هم بطلان تناسخ است یعنی باید تناسخ را باطل بدانیم تا این که ادله 4 گانه شیخ الاشراق تمام شود و در غیر این صورت ادله ایشان تمام نمی شود.

خلاصه ادله 4 گانه:

اگر نفس قدیم و قبل از بدن موجود باشد یا واحد است یا کثیر و اگر واحد شد در هنگام تعلق به بدن یا؛

وحدت دارد: پس مطلبی را که یک نفر می داند باید همگان بدانند

و یا کثرت دارد: در این فرض، مجرد چطور متکثر می شود؟

نفس قدیم اگر کثرت داشته باشد؛

کثرت آن باید به شدت و ضعف باشد زیرا شیخ الاشراق امتیاز و کثرت انوار مجرده را به شدت و ضعف می داند و با توجه به عدم تناهی نفوس در هر مرتبه ای از مراتب شدت و ضعف نفوس غیر متناهیه ای لازم می آید که بین خودشان امتیازی نیست لذا نفس نمی تواند قبل از بدن کثرت داشته باشد

دیگر این که قبل از بدن عوارضی نیست تا این که برای نفس کثرت درست کند

اگر نفس قبل از بدن موجود و قدیم باشد باید کامل باشد زیرا مجرد است و نباید در استکمال محتاج به بدن باشد

اگر نفوس قبل از ابدان موجود باشند آیا در میان این نفوس، نفسی هست که متصرف در بدن نباشد؟

اگر هست: تعطیل لازم می آید که نفس بی کار است نفس باشد و تدبیر و تصرف در بدن نداشته باشد

اگر نیست: لازم می آید تمام نفوس در یک وقتی جمع و واقع شوند و دیگر نفس مدبری در عالم باقی نماند

با توجه به؛

عدم تناهی نفوس

و عدم انتقال نفوس از عالم عقل به عالم ناسوت

اگر نفس قدیم باشد و قبل از بدن موجود باشد لازم می آید در مفارقات جهات غیر متناهیه باشد و این هم محال است

دلیل چهارم 2 بیان دارد؛ این که لازم می آید جهات غیر متناهیه در مفارقات پیش آید

بیان قدیم: قبلا گفتیم لازم می آید کثرت عددی نفوس در عالم مفارقات و مجردات و نفوس غیر متناهیه ای که کثرت عددی دارند در عالم عقل پیدا شوند و این محال است زیرا کثرت عددی زیر سر ماده و عوارض ماده است و در عالم مجردات ماده و عوارض ماده ای نیست.

بیان جدید: اما بهتر است این طور بگوییم: لازم می آید نفوس کثیره ی بالعددی در عالم عقل باشد و این محال است به این جهت که وحدت حق تعالی با این مطلب منثلم می شود و در هم می شکند.

علامه شیرازی شارح حکمت الاشراق گوید: این دلیل ها اقناعی و جدلی است زیرا بطلان تناسخ را در این دلیل ها مسلم گرفته اند و الا این ادله تمام نیست اما این که چطور این ادله مبتنی بر بطلان تناسخ است از جوابی که ملا صدرا در "اقول" خواهد آمد روشن خواهد شد

قطب الدین می گوید: تناسخ، قول و مذهب قوی و حقی است بزرگانی هم مانند افلاطون به آن قایل بوده اند.

ملا صدرا نسبت به این سخن می فرمایند: اما تناسخ باطل است نه به خاطر دلیل مشهور که لزوم تعلق 2 نفس به بدن واحد است بلکه بطلانش به خاطر دلیل ملا صدرا و از راه اثبات غایات اقامه می شود که در ابتدای جلد 9 اسفار اربعه خواهد آمد که نفسی که به غایت و کمال رسیده محال است که دوباره برگردد و در مرحله ی قوت قرار بگیرد مثل این که انگور دوباره غوره شود

اما این که قطب الدین فرمود: امثال افلاطون قایل به تناسخ شده اند ملاصدرا می فرماید: در همان بحث تناسخ قول ایشان را به تناسخ ملکوتی حمل کردیم نه تناسخ ملکی که باطل است که خواهد آمد

قطب الدین در ادامه می فرماید: نظر افلاطون در قدم نفوس درست و حق است و با روایات تأیید می شود مانند حدث نبوی؛ «الأرواح جنود مجندة فما تعارف‌ منها ائتلف و ما تناکر منها اختلف» و مانند روایت پیامبر ص: «خلق الله الأرواح قبل الأجساد بألفي عام‌» علامه شیرازی می فرماید: این 2000 سال بیان شده در روایت برای تقریب به افهام عوام است و الا قبل از ابدان، زمانی نیست.

بعد ملا صدرا با "اقول" از این ادامه سخن قطب الدیم شیرازی جواب می دهند؛

جواب ملاصدرا: ایشان قبول دارد که نفوس بماهی عقلٌ قدیم است اما اگر نظر افلاطون این باشد که نفوس بما هی نفوسٌ قدیم اند اشکال دارد ما سؤال می کنیم که آیا این نفوس قدیمه؛

غیر متناهی اند؟ در این صورت 3 اشکال و بیشتر بر این فرض لازم می آید؛

اشکال تعطیل: نفوس قدیم و غیر متناهی بی کار و معطل اند آن هم برای مدتی غیر متناهی زیرا ابدان غیر متناهی اند و تمام شدنی نیستند و نفوس غیر متناهی باید برای مدتی غیر متناهی از تدبیر بدن بیکار و معطل باشند در حالی که تعطیل نفس از تدبیر بدن امکان و معنا ندارد و نفس نمی تواند معطل باشد زیرا نفسیت نفس به تدبیر بدن است و اضافه تعلقیه و تدبیریه نفس به بدن داخل در قوام وجود نفس است و نمی شود نفسی وجود بیابد و اضافه ی تعلقی و تدبیری به بدن نداشته باشد

این نوع اضافه؛

مانند اضافه ابوت و بنوت نیست تا عارضی و عرضی باشد بلکه این اضافه نفس به بدن ذاتی و قوام بخش نفس است برخلاف ابوت که می شود ذات اب باشد اما اضافه ای نداشته باشد

و مانند اضافه رُبّان به سفینه نیست بدون این اضافه کشتیبان می تواند وجود داشته باشد

و یا مانند اضافه ی صاحب خانه به خانه نیست که بدون خانه هم می تواند وجود داشته باشد

بلکه وجود نفس نسبت به تدبیر بدن؛

مانند وجود ماده و صورت می ماند که بدون هم نمی توانند وجود داشته باشند همان طور که صورت به بدن احتیاج دارد نفس هم بدون اضافه ی تدبیری به بدن نمی تواند وجود داشته باشد

این اضافه نفس به بدن مانند اضافه مُبدئیت و الاهیت برای حق تعالی می ماند خداوند به عالم اضافه ی مُبدئیت دارد و این اضافه ذاتی اوست

پس نفس تا زمانی که نفس است بدون اضافه ی تعلقی و تدبیری به بدن نمی تواند موجود باشد البته وقتی نفس استکمال یافت و به عقل تبدیل شد دیگر اضافه ی به بدن را لازم ندارد.

اشکال لزوم نفوس کثیره ی عددی غیر متناهیه بدون ماده و عوارض ماده: یعنی لازم می آید نفوس کثیره ی عددی غیر متناهی بدون ماده و عوارض ماده پدید بیاید زیرا اگر نفس قدیم و قبل از بدن شد در آنجا مجرد است و ماده و عوارض ماده در کار نیست

اشکال لزوم جهات غیر متناهیه در مفارقات: این هم محال است زیرا وحدت مبدأ اعلی منثلم می گردد این نفوس کثیره ی عددی غیر متناهیه ،ترتیبی بین آنها نیست این ها در عالم مفارقات وجود می یابند در واحد حقیقی که حق تعالی است تنها یک جهت دارد اما در این فرض باید جهات گوناگونی در مبدأ باشد زیرا بین مبدأ و مفارقات جهاتی نیست اما در این فرض باید جهات متعددی در واجب باشد که هر جهتی یکی از این نفوس از مبدأ اعلی صادر شود یعنی وحدت مبدأ اعلی منثلم می شود.

این اشکالات در ادله شیخ الاشراق وجود داشت لذا ملا اسماعیل اصفهانی واحد العین حاشیه ای دارد که؛ نمی دانم چرا مرحوم ملا صدرا این اشکالات را بر نفوس بما هی نفوسٌ در آن عالم حمل نمی کند؟ که درست هم هست و همواره نفس بما هی عقلٌ در آن عالم وجود دارد و ملا صدرا به رخ شیخ اشراق می کشد که البته او هم قبول دارد.

البته ملا صدرا می گوید: اشکالات دیگری هم در این فرض وجود دارد از باب نمونه؛

اشکال عدم تمایز: اگر نفس قبل از بدن موجود باشد و کثیر هم باشد باید امتیاز نفوس به شدت و ضعف باشد و با توجه به غیر متناهی بودن نفوس لازم می آید در هر مرتبه ای از شدت و ضعف نفوس غیر متناهیه ای باشد که امتیازی بین آنها نیست. سهروردی در دلیل اول در صورت 3 آن دلیل این اشکال را مطرح کردند.

متناهی است: اگر افلاطون بگوید نفوس بما هی نفوسٌ قدیم و متناهی است در این صورت نیز اشکال لازم می آید؛

اشکال تناسخ: اگر نفوس قدیمه متناهی باشند در این صورت با توجه به غیر متناهی بودن ابدان بنا بر دوام فیض، ابدان غیر متناهی می شوند این نفوس متناهی باید در این ابدان غیر متناهی دور بزنند و تناسخ لازم می آید و در این فرض ادله شیخ اشراق مبتنی بر ابطال تناسخ است

بعضی از اشکال های بالا: این بعض یعنی به استثنای اشکال تعطیل که در این صورت لازم نمی آید زیرا این نفوس غیر متناهی همواره بین ابدان دور می زنند و بی کار و معطل نمی باشند.

اما اشکال دوم لازم می آید که کثرت عددی که بین نفوس است باید بدون ماده و عوارض ماده محقق گردد که نمی شود

اشکال سوم هم لازم می آید اما با یک تغییری که ، بر فرض عدم تناهی نفوس جهات متناهی در مبدأ اعلی پیدا می شود

بعد ملا صدرا "والحاصل" می آورد و جواب را خلاصه می کنند.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo