< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق نیا

94/11/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: توضیح صور انقلاب محال
فليس في هذين الأمرين انقلاب في الحقيقة على الوجه المستحيل فإن للأشياء النوعية و المفهومات المحدودة كالإنسان و الفلك و الأرض و الماء و غيرها أنحاء من الوجود و أطوارا من الكون بعضها طبيعية و بعضها نفسية و بعضها عقلية و بعضها إلهية أسمائية فإنك إذا تعقلت أو تخيلت أرضا أو سماء فقد حصلت في عقلك سماء عقلية- و في خيالك سماء خيالية كل واحدة من الصورتين سماء بالحقيقة لا بالمجاز كما أن التي في الخارج عنك سماء بل الصورتان الأوليان أحق باسم السماء و أولى من التي في الخارج لأن التي في الخارج مموهة مغشوشة بغواشي زائدة و أمور خارجة عن ذاتها- و أعدام و ظلمات و أمور زائلة سائلة متجددة و كذا الحال في كل نوع من الأنواع الطبيعية- فالكل في قضاء الله السابق على وجه مقدس عقلي فأي مفسدة في أن يكون للنفوس- التي هي صور بعض الأنواع الطبيعية كينونة على نحو آخر في العالم العقلي و من زعم أن كون معنى واحد موجودا بوجودات متعددة متخالفة النشآت يوجب قلب الماهية و بطلان الحقيقة فليمتنع عنده العلم بحقيقة شي‌ء من الأشياء فإن العلم بالأشياء الغائبة عبارة عن وجود صورتها المطابقة لها عند العالم و تلك الصورة للشي‌ء قد تكون عقلية و قد تكون خيالية و قد تكون حسية حسب درجات قوة العالم بها فالعالم‌ إذا كان عقلا بسيطا كان علمه بالأشياء صورة بسيطة عقلية تطابق أعدادا بل أنواعا كثيرة في الخارج و تلك الأعداد مع كونها متكثرة المواد الخارجية مختلفة الهويات الطبيعية- فهي مما يحمل عليها معنى واحد نوعي متحد بها إذا أخذ ذلك المعنى مرسلا من غير شرط و قيد من وحدة أو كثرة عددية و كذا إذا كان العالم قوة خيالية كالذوات النفسانية- الموجودة في عالم الأشباح و الأمثال يكون صورتها العلمية صورة متخيلة مطابقة لصورة محسوسة في الحس أو موجودة في المادة بحسب الماهية و الحد مخالفة لها في نشأة الوجود و الهوية و كذا القياس في غير ما ذكرناه من المواطن الإدراكية فقد علم أن لحقيقة واحدة نشأة وجودية بعضها أشد تجردا و أكثر ارتفاعا عن التكثر و الانقسام و عن الوقوع في الحركات و مواد الأجسام و إذا جاز أن يكون صورة واحدة عقلية في غاية التجرد صورة مطابقة لأعداد كثيرة من صور جسمانية بحيث يتحد بها فليجز كون صورة واحدة عقلية هي المسماة بروح القدس صورة مطابقة لنفوس كثيرة إنسية تكون هويتها تمام تلك الهويات النفسانية.
و ما نقل عن فيثاغورث، أنه قال: إن ذاتا روحانية ألقت إلي المعارف فقلت: من أنت قال: أنا طباعك التام يؤيد هذا المطلب. و أنت يا حبيبي لو تيسر لك الارتقاء إلى طبقات وجودك لرأيت هويات متعددة متخالفة الوجود كل منها تمام هويتك لا يعوزها شي‌ء منك تشير إلى كل واحدة منها بأنا و هذا كما في المثل المشهور أنت أنا فمن أنا.
كما كنت تشير قبل الارتقاء إلى البدن بأنا لكونك فانيا فيه و في تمشية أمره و قضاء وطره قال تعالى نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ و الآن حصحص الحق و صرت فانيا في باطنيات ذاتك و عادلا واضعا للشي‌ء في موضعه فما كان أنا صار هو و ما كان هو صار أنا- و المثل المشهور الذي أشار إليه كأنه حكاية من ربط القرع على رجله لئلا يضل و يفقد نفسه في ازدحام الناس فنام و فكه آخر و ربط على رجل نفسه و استلقى بجنبه فلما استيقظ الأول و لم يره في رجله قال للآخر أنت أنا فمن أنا و نعم ما قيل- 370
گر جمله توئى پس اين جهان چيست ور هيچ نيم پس اين فغان چيست‌

برای توضیح ادامه بحث لازم است 6 مطلب بیان شود؛
مطلب نخست: درباره ی مناط این که دو صورت که گفته شده انقلاب محال نیست زیرا مناط هر دو صورت یکی است که همان؛ موجودات اطواری از وجود دارند که از بالا عبارتند از؛
1-وجود الهی: که در مرتبه اسماء و صفات خدا می باشد
2-وجود عقلی
3-وجود خیالی
4-وجود طبیعی
تمام موجودات عالم به همین گونه اند که مراحل و نشآتی از وجود بر آنها گذشته است این موجودات مادی منحصر به همین موجود طبیعی و مادی نمی شود و اگر موجودات اطواری از وجود دارند اگر یک وجود طبیعی مادی با حرکت جوهری استکمال یافت و تبدیل به جوهر مجرد شد انقلاب محال نمی باشد از طرف دیگر اگر نفس مجرد که در عالم عقل به وجود واحد بسیط مجرد موجود است و تنزل یافت و به وجود طبیعی و با بدن وجود یافت این هم انقلاب محال نمی باشد بنابرین مناط هر دو صورت که انقلاب محال نیست واحد است و این است که تمام موجودات این عالم اطوار و مراتبی و نشآتی از وجود دارند که منحصر به عالم طبیعت نمی باشد
مطلب دوم: دلیل این مناط چیست که موجودات اطواری از وجود دارند؟
دلیل: ما همین سماء و آسمانی که در خارج موجود است را گاهی تعقل می کنیم و گاهی هم تخیل می کنیم همین سماء خارجی و مفهوم و ماهیت آن را به طور کلی تعقل و تصور می کنیم یعنی همین سمآء خارجی در عقل و گاهی هم در خیال ما وجود می یابد این صورت سمآء تعقل و تخیل شده که همین سمائی است که در مرتبه ی عقل و خیال ما وجود یافته است هم آسمان است آن هم از سر حقیقت نه از سر مجاز این صورتی که در خیال و عقل موجود می شود در حقیقت آسمان است اطلاق سماء بر صورت سماء در عقل و خیال ما حقیقی است نه مجازی و اتفاقا این وجود عقلی و خیالی آسمان سزاوار تر به آسمان است زیرا مجرد است اما صورت آسمان موجود در خارج پوشیده به عوارض مادی است که غیر از حقیقت سماء است اما صورت در عقل و خیال ما منزه از این عوارض مادی خارج از ذات و حقیقت آسمان است بنابرین آن احق است به اسم سماء تا این صورتی که در خارج موجود است
مطلب سوم: صورت دوم که انقلاب محال نبود یعنی این که نفسی که موجود به وجود واحد بسیط مجرد عقلی اشکال ندارد که تنزل بیابد و به وجود طبیعی و بدن و ماده موجود گردد این اختصاص به نفس ندارد تمام موجودات در مرتبه ی قضاء که عالم عقل است موجود بودند قبل از این که به عالم طبیعت بیایند «و ان من شیئ الا عندنا خزائنه و لا ننزله الا بقدر معلوم» و این اختصاص به نفس ندارد بلکه در همه ی موجودات قبل از آن که قدم به عرصه طبیعت بگذارند در مرتبه ی عقل که مرتبه ی قضاء الهی است وجود داشته اند
مطلب چهارم: اگر نفسی که قبلا به وجود واحد بسیط مجرد عقلی موجود بوده و حالا وجود طبیعی پیدا کرده و با بدن موجود شده است اگر این انقلاب محال باشد و خیال شود این انقلاب مستحیل است در این صورت باید علم به حقیقت اشیاء و ادراک حقیقت اشیاء ممتنع باشد و باب علم به حقیقت اشیاء و ادراک حقیقت اشیاء باید منسدّ گردد زیرا؛
- ما گاهی انسان را به طور کلی تصور می کنیم که مفهوم کلی انسان است و در عقل ما وجود می یابد
-گاهی هم انسان را به صورت جزئی تصور می کنیم مانند صورت زید یعنی زید در مرتبه ی خیال ما تحقق می یابد
-گاهی هم زید را مشاهده و احساس می کنیم مثل این که زید مقابل ما ایستاده و او را می بینیم
حال این انسانی که به صورت کلی تصور و تعقل می کنیم کلی طبیعی است که ماهیت لابشرط مقسمی باشد یعنی ماهیت انسان که کلی طبیعی است و در گروی هیچ قیدی نیست نه در گروی وحدت عددی و نه در گروی کثرت عددی و این انسان که به صورت کلی تصور و تعقل می کنیم همین مفهوم کلی ماهیت انسان بر تمام آحاد و افراد انسان که در خارج اند صادق است این بدین معنا است که همین انسان کلی که ما تصور می کنیم در خارج با وصف کثرت عددی و به صورت 7 میلیارد انسان در خارج وجود پیدا کرده است زیرا همان مفهوم کلی بر این تعداد و رقم از افراد انسان که در خارج بود قابل حمل است و در این صورت اگر این نفسی که در عالم عقل به وجود واحد مبسوط عقلی موجود است نمی تواند تنزل بیابد و به وجود طبیعی موجود شود و انقلاب محال است چطور همین مفهوم کلی انسان که ما تعقل و تصور می کنیم که کلی طبیعی است بر 7 میلیارد انسان در خارج قابل حمل است و قابل صدق می باشد؟ و اگر آن انقلاب محال است باب ادراک این حقیقت و علم به این واقعیت هم باید مسدود شود تا بتوان همه ی این 7 میلیارد آدم را با یک مفهوم کلی انسان که ماهیت لابشرط مقسمی است و در گروی هیچ قیدی از جمله وحدت و کثرت عددی نمی باشد نباید بتوان همه ی این 7 میلیارد را ادراک کنیم در حالی که ادراک می کنیم
یا صورت زیدی که غایب از پیشگاه حواس ما است را تخیل می کنیم این همان زیدی است که آن را قبلا دیده ایم همان است که در خارج در کوچه راه می رود این همان زید است و اگر نمی شود موجود مجرد تنزل بیابد و در مرحله طبیعت وجود بیابد ما نباید بتوانیم صورت زید را در خیال خودمان ادراک بکنیم
و همین طوری صورتی که از زید احساس می کنیم که در برابر ما نشسته است و او را می بینیم این صورت زید مطابق با این زید خارجی است و اگر نمی شود وجود مجرد تنزل بیابد و در مرتبه ی طبیعت وجود بیابد باب این ادراکات و علوم هم باید منسد شود
مطلب پنجم: همان طور که مفهوم کلی انسان- که در مطلب قبل گفتیم- حمل بر همه ی آحاد و اعداد و افراد انسانی که در خارج و عالم طبیعت موجود اند که قابل انطباق و مطابقت و صدق بر همه یاین هاست همچنین موجود مجردی که روح القدس و جبرئیل است که به نظر اشراق رب النوع انسان است جامع تمام نفوس کثیره ی انسانیه است همان طور که آن مفهوم کلی انسان قابل بر حمل آحاد و افراد انسان است و 7 میلیارد انسان خارجی را در بر می گیرد یک موجود مجرد که جبرئیل است جامع جمیع نفوس کثیره ی غیر متناهیه انسانیه است.
ایشان در همین راستا مؤیدی هم از افلاطون نقل می کنند که موجودی و حقیقتی معارف را به من القاء کرد من از او پرسیدم کیستی؟ گفت: انا طباعک التامّ من حقیقت کامله ی تو هستم زیرا جامع همه ی نفوس است نه فقط نفس افلاطون
مطلب ششم: اگر این امکان برای هر شخصی فراهم شود که به طبقات و مراتب وجودی خودش ارتقاء بیابد و اگر ما بتوانیم از مرتبه ی عالم طبیعت بالا برویم و حقیقت مثالی و عقلی خودمان را ببنیم اگر این امکانی برای ما فراهم شود خواهیم فهمید که وجود مثالی و خیالی ما هیچ چیزی از ما کم ندارد
ملا صدرا به مناسبت همین مطلب ششم اشاره به مثل مشهوری می کند که حاجی سبزواری در حاشیه توضیح می دهند؛ کسی برای این که خود را در ازدحام جمعیت گم نکند کدویی را به پای خود بسته بود جایی دراز کشید و خوابید رندی کنارش دراز کشید و کدو را از پای او باز کرد و به پای خود بست وقتی آن شخص بیدار شد و این صحنه را دید گفت: انت انا و فمن انا؟
اگر ما حقیقت مثالی یا عقلی خود را ببینیم چیزی از ما کم ندارد و می گوییم: انت انا و گوید:
گر جمله توئی پس این جهان کیست؟****ور هیچ نی ام پس این فغان چیست؟

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo