< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق نیا

94/11/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: سبب هبوط نفس در سخن حکماء
و الحكماء ذكروا وجوها عديدة على طريق الرمز و الإشارة تشير إلى علة هبوط النفس.
فمن أقوال الفلاسفة المتقدمين ما ذكره أنباذقلس: و هو أن النفس كانت في المكان العالي الشريف فلما أخطأت سقطت إلى هذا العالم و إنما صارت إلى هذا العالم فرارا من سخط الله إلا أنها لما انحدرت إلى هذا العالم صارت غياثا للنفوس التي قد اختلطت عقولها.
و منها: قال أفلاطون الرباني في كتابه فاذن علة هبوط النفس إلى هذا العالم سقوط ريشها فإذا ارتاشت ارتفعت إلى عالمها الأول.
و منها ما قال هو أيضا: في كتابه الذي يدعى طيماوس إن علة هبوط النفس إلى هذا العالم أمور شتى و ذلك أن منها ما أهبطت لخطيئة أخطأتها و إنما هبطت إلى هذا العالم لتعاقب و تجازى على خطاياها و منها ما أهبطت لعلة أخرى غير أنه اختصر في قوله و ذم هبوط النفس و سكناها في هذه الأجسام.
و قال في موضع آخر: من كتاب طيماوس إن النفس جوهر شريف سعيد و إنما صارت في هذا العالم من فعل الباري الخير فإن الباري لما خلق هذا العالم أرسل إليه النفس و صيرها فيه ليكون العالم ذا عقل لأنه لم يكن من الواجب إذا كان هذا العالم متقنا في غاية الإتقان أن يكون غير ذي عقل و لم يكن ممكنا أن يكون العالم ذا عقل و ليست له نفس فلهذه العلة أرسل الباري تعالى النفس إلى هذا العالم و أسكنها فيه ثم أرسل نفوسنا و أسكنها في أبداننا ليكون هذا العالم تاما كاملا و لئلا يكون دون ذلك العالم في التمام و الكمال فينبغي أن يكون في العالم الحسي من أجناس الحيوان ما في هذا العالم العقلي.
و منها ما قاله أرسطاطاليس: في مواضع كثيرة من كتابه في معرفة الربوبية من ذلك قوله الطبيعة ضربان عقلية و حسية و النفس إذا كانت في العالم العقلي كانت أفضل و أشرف و إذا كانت في العالم الحسي كانت أخس و أدنى من أجل الجسم الذي صارت فيه و النفس و إن كانت عقلية و من العالم الأعلى العقلي فلا بد أن ينال من العالم الحسي شيئا و تصير فيه لأن طبيعتها متلاحمة للعالم العقلي و العالم الحسي و لا ينبغي أن تذم النفس أو تلام على ترك العالم العقلي و كينونتها في هذا العالم لأنها موضوعة بين العالمين جميعا و إنما صارت النفس على هذه الحال لأنها آخر تلك الجواهر الشريفة الإلهية- و أول الجواهر الطبيعية الحسية و لما صارت مجاورة للعالم الحسي لم تمسك عنه فضائلها بل فاضت عليه قواها و زينته بغاية الزينة و ربما نالت من خساستها ذلك إلا أن يحذر و يحترز.
و من ذلك قوله في موضع آخر إن النفس الشريفة و إن تركت عالمها العالي‌ و هبطت إلى هذا العالم السفلي فإنها فعلت ذلك بنوع استطاعتها و قوتها العالية ليتصور الإنية التي بعدها و لتدبرها و إن هي أفلتت من هذا العالم بعد تصويرها و تدبيرها إياه- و صارت إلى عالمها سريعا لم يضرها هبوطها إلى هذا العالم شي‌ء بل انتفعت به و ذلك أنها استفادت من هذا العالم معرفة الشي‌ء و علمت ما طبيعته.
و منه قوله في موضع آخر[1]: إذا فارقت النفس العقل و أبت أن يتصل به و أن يكون هي و هو واحدا اشتاقت إلى أن تنفرد بنفسها و أن يكون و العقل اثنين ثم اطلعت إلى هذا العالم و ألقت بصرها على شي‌ء من الأشياء دون العقل استعادت الذكر حينئذ و صارت ذات ذُكرٍ فإن ذكرت الأشياء التي هناك لم ينحط إلى هاهنا و إن ذكرت إلى هذا العالم السفلي انحطت من ذلك العالم الشريف.

بحث در باب هبوط نفس از عالم عقل به عالم طبیعت و صعود آن از عالم دنیا به عالم عقل است از سخنان فلاسفه ی متقدم اشاراتی به علت هبوط نفس وجود دارد که از 3 حکیم این سخنان بیان می شود؛
1-انباذقلس
2-افلاطون: از دو کتاب تیماووس و فاذن ایشان نقل می کنند که هم مذمت کرده و هم تمجید نموده است
3-ارسطو
آنچه از دو حکیم اول بیان می کنند عین همین عبارات در فصل 2 باب 6 در ادله ی تجرد نفس انسانی هم بیان شده است که ملا صدرا در آنجا کلمات حکمای اقدمین را نقل کردند آنچه از ارسطو در کتاب اثولوجیا (البته در اصل این کتاب از فلوطین است) نقل شده، را در آنجا ذکر نشد
توضیح کلی عبارات: از این کلماتی که نقل می شود به طور کلی دو دیدگاه درباره ی هبوط نفس برداشت می شود؛
أ‌-ذم هبوط نفس: تحقیر نفس و ذم و نکوهش نفس در هبوط از عالم عقل بدست می آید در این دیدگاه هبوط نفس به عالم طبیعت و سکنای آن در عالم طبیعت به خاطر خطیئه و معصیت و برای فرار از سخط الهی دانسته می شود از آنجا که نفس دچار خطیئه شده است آن هم خطیئه تکوینی و جهت امکان در مرتبه ی عقل است که نفس از عقل صادر گشته است و نقیصه ی تکوینی برای نفس به شمار می رود که همان جهت امکان و نقص و فقر نفس می باشد لذا نفس از عالم عقل هبوط داده شده است و به تعبیر افالطون پَرِ و بال نفس ریخته است و اگر دوباره این پر و بال علم و عمل را بیابد باز به عالم عقلی خود صعود می یابد «فوسوس لهما الشیطان لیُبدیءَ ما وریَ عنهما من سوءاتهما» با وسوسه ی شیطان عورت ایشان ظاهر شد اما برخی از مفسران این را اشاره به سقوط از مقام و منزلت خود گرفته اند
ب‌-ستایش و تمجید هبوط نفس: این دیدگاه بر 5 وجه می باشد که از عبارات اثولوجیای فلوطین بدست می آید؛
1-نفس هبوط کرد تا عالم طبیعت صاحب عقل باشد: و عالم تام و کاملی باشد و پایین تر از عالم تجرد نباشد و موجود عاقلی در عالم طبیعت وجود و حضور داشته باشد و آن هم جز انسان نخواهد بود و باید نفس از عالم عقل به عالم طبیعت هبوط بیابد
2-هبوط کمال جامعیت برای انسان است؛ هر چند عالم طبیعت در مقابل عقل پست و خسیس و نازل است اما در یک نگاه جامع کمال جامعیت اقتضاء می کند کمال مرتبه ی حس و ماده و طبیعت را داشته باشد هر چند در مقابل مقام تجرد، پست و خسیس است یعنی اگر موجود جامعی مانند انسان به عنوان خلیفه ی الهی ظهور بیابد باید خساست و پستی عالم طبیعت را در مقام مقایسه عالم عقل سنجید و الا همین خساست به خودی خود مایه جامعیت و کمال است یعنی اگر همین مرتبه نباشد مرتبه ی جامعیت نمی یابد لذا نفس هبوط کرد تا به کمال مرتبه ی جامعیت نایل شود و استحقاق خلافت الهی را بیابد لذا قابل تمجید و مدح است
3-این هبوط از مرتبه عقل به طبیعت به قدرت و اختیار نفس بوده است: و خود این هبوط را برگزیده است زیرا نفس قبل از هبوط به وجود عقلی در مرتبه ی عقل موجود بود و سابق در مرتبه ی عقل در عالم لاهوت و در مرتبه ی اسماء و صفات وجود داشت مرتبه ی لاهوت عین قدرت و اختیار است و جبروت هم که عالم عقل است واجد کمال اختیار است و عقل فاقد اختیار نیست و نفس هم از عالم عقلی که اختیار و قدرت داشته با اختیار هبوط کرده و وقتی با اختیار باشد مذموم نمی شود خود نفس خواسته است
4-نفس هبوط کرد تا معرفت به محسوس بیابد؛ وجه دوم هم که جامعیت نفس است مانند این وجه قبلا گذشته است نفس برای شناخت طبیعت محسوس هبوط کرد ملایکه به اکل و شرب و وقاع شناخت ندارند اما نفس با هبوط به این معرفت ها رسیده است و نفس از این هبوط فایده می برد فایده ای که برای فرشته میسور نیست
5-نفس با هبوط خواست تا وجود مستقلی از عقل داشته باشد: حاجی سبزواری در تعلیقه تعبیر فرمودند: حکمت هبوط این است که نفس خود مملکت و سلطنت مادی بیابد هر چند این سلطنت هیچ و پوچ است در مقابل کمال تجرد و برای استقلال یافتن باید به طبیعت تنزل بیابد و با ماده و بدن وجود بیابد
روایتی در بحث گذشته بود که؛ «ان لله سبعین حجابا من نور لو کشفها لأحرقت سُبحات وجهه کل من انتهی الیه بصره» ضمیر "الیه" و "بصره" به "کلُّ من" بر می گردد یعنی تا هر جا که منتهی شود به آن چیز بصر آن شیئ، یعنی تا هر جا که شعاع دید هر چیزی باشد انوار ذات حق آن را می سوزاند حاجی در خطبه شرح منظومه می فرماید: «لم یبق الاشارة و المشیر» طوری که نه اشاره ای بماند و نه اشاره کننده ای. مراد از اشاره هم اشاره عقلیه و تصور است.


[1] - اثولوژیا میمر ثانی ص 35.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo