< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

94/10/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اشکالات فخر به دلیل نخست قایلان به حدوث نفس ناطقه

الثاني: سلمنا أن النفوس كانت متكثرة قبل الأبدان‌

لكن لم قلتم بأنه لا بد و أن يختص كل منها بصفة مميزة لأنه لو كان التميز لأجل الاختصاص بأمر ما لكان ذلك الأمر أيضا متميزا عن غيره فإما أن يكون تميزه عن غيره بما به تميزه عن غيره فيلزم الدور أو بشي‌ء ثالث فيلزم التسلسل و لأن المميز لا يختص بشي‌ء بعينه إلا بعد تميزه عن غيره فلو كان تميز الشي‌ء عن غيره باختصاصه بشي‌ء لزم الدور.

الثالث: سلمنا أنه لا بد في الأمور المتكثرة من مميز فلم لا يجوز أن يكون المميز صفة ذاتية و بيانه بما بيناه من اختلاف النفوس بالنوع.

الرابع: سلمنا أنه لا يتميز النفوس بشي‌ء من المقولات‌ فلم لا يجوز أن يتميز بشي‌ء من العوارض قولكم العوارض بسبب المادة و المادة هي البدن و قبل البدن لا بدن فنقول لم لا يجوز أن يكون النفس المتعلقة ببدن كانت قبل البدن متعلقة ببدن آخر- و كذلك قبل كل بدن ببدن آخر لا إلى نهاية و لا ينقطع هذه المطالبة إلا بإبطال التناسخ فإذن الحجة المذكورة في إثبات حدوث الأرواح مبنية على إبطال التناسخ- لكن الحكماء الذين أبطلوا التناسخ بنوا إبطالها على حدوث الأرواح حيث قالوا- لو جاز انتقال النفس من بدن إلى آخر لكان لبدن واحد نفسان لأن النفوس لا يحدث‌ عن المبادي إلا بسبب استعداد البدن فإذا حدث بدن باستعداده فلا بد أن يحدث عن المبادي نفس متعلقة به فلو تعلقت به نفس أخرى مستنسخة أيضا يلزم أن يجتمع لبدن واحد نفسان و هو محال فهذه حجتهم و هي مبنية على حدوث النفس و حدوثها مبتن على إبطال التناسخ فيلزم الدور و لأجل ذلك تعجب صاحب المعتبر أبو البركات البغدادي لما ذكر هذا السؤال من ذهول المتقدمين و غفلتهم في مثل هذا المهم العظيم.

الخامس: سلمنا أن النفوس لا تتناسخ‌ لكن لم لا يجوز أن تكون قبل الأبدان- موصوفة بعوارض تميز بعضها عن بعض ثم يكون عروض عارض بسبب عارض آخر قبله- لا إلى نهاية.

السادس: المعارضة و هي أن النفوس بعد المفارقة لا يكون تمايزها بالماهية و لوازمها و إنما يكون بالعوارض لكن النفوس الهيولانية التي لم يكتسب شيئا من العوارض إذا فارقت الأبدان لا يكون فيها شي‌ء من العوارض إلا مجرد ذاتها التي كانت قبل ذلك- متعلقة بأبدان متغايرة فإن كفى هذا القدر في وقوع التمايز فكفى أيضا كونها بحيث يحدث لها بعد ذلك التعلق بأبدان متمايزة.

و ليس لأحد أن يقول: ما قاله الشيخ جوابا عن ذلك من أنها و إن لم تكتسب شيئا من الكمالات إلا أن لكل منها شعورا بهويته الخاصة و ذلك الشعور غير حاصل للنفس الأخرى.

لأنا نقول: شعور الشي‌ء بذاته هو نفس ذاته على ما ثبت في باب العلم فلو اختلفا في الشعور بذاتيهما لكانا مختلفين بذاتيهما و ذلك يبطل أصل الحجة.

و أيضا: لو ثبت هذا القدر في حصول الامتياز فلم لا يجوز أن يحصل الامتياز بهذا القدر قبل التعلق بالأبدان.

 

قایلان به حدوث نفس ناطقه دلیل هائی اقامه کردند که فخر رازی بر نخستین دلیل ایشان 6 اعتراض و اشکال وارد کرد؛

اشکال دوم فخر: ما نفس قبل از بدن را داری کثرت می دانیم فخر قبلا می گفت: نفس واحد است و در تعلق به بدن تکثر می یابد اما الان می گوید: نفس قبل از بدن کثرت دارد و تکثر آن به صفت ممیزه نیست زیرا در دلیل گفته شد: اگر نفس قبل از بدن کثرت داشته باشد این کثرت باید؛

به واسطه ی ماهیت

یا به واسطه لوازم ماهیت

یا به واسطه عوارض لاحقه باشد

خیر کثرت نفس به خاطر صفت ممیزه نیست تا این 3 فرض را مطرح بکنید تکثر و تمیز نفوس به دو دلیل نمی تواند به صفت ممیزه باشد؛

دلیل نخست: لزوم دور و تسلسل

بیان: اگر تمیز نفسی به صفت ممیزه است تمیز آن صفت خود به چیست؟ خود صفت ممیزه تمیزش از غیرش به چیست؟

به نفس است؟ این دور است

اگر به صفت ممیزه ی دیگری است و سلسله همین طور ادامه می یابد؟ تسلسل است

دلیل دوم: لزوم دور است با بیانی دیگر

بیان: اختصاص ممیز به چیزی بعد از آن زمانی است که آن ممیز خود از غیر تمیز داشته باشد و اگر باز بخواهد تمیز ممیز از غیر خود به اختصاص ممیز به چیزی باشد این دور است تمیز نفس به اختصاص ممیز و تمیز ممیز به اختصاص ممیز باشد دور می شود زیرا بر هم توقف دارند.

اشکال سوم فخر: بر فرض قبول که تمیز نفس باید به صفت ممیزه باشد اما آن صفت ممیزه چرا نباید صفت ذاتی نفس باشد؟ یعنی آن صفت از مقوّمات نفس و ماهیت نفسی باشد نه عوارض. تکثر نفوس قبل از بدن به واسطه ی ماهیت نفوس باشد

اشکال چهارم فخر: بر فرض قبول که تمیز نفس قبل از بدن نمی تواند به واسطه ی صفت ذاتی باشد زیرا ماهیت نفس واحد است و نفوس اتحاد نوعی دارند اما چرا تمیز و تکثر نفس به واسطه ی عوارض نباشد؟

ان قلتَ:عوارض محتاج بدن است و به واسطه ی بدن برای نفس پیدا شده و به نفس ملحق می شوند، ما به تناسخ قایل می شویم

قلتُ: نفس قبل از بدن تمیز و تکثر دارد به واسطه ی عوارضی که نفس در بدن قبلی داشته باشد یعنی نفس در بدنی بود و از آن مفارقت می کند و به بدن دیگری تعلق می یابد

و برای این که بگوئی: تمیز نفس نمی تواند به واسطه ی عوارض باشد باید تناسخ را ابطال کنیم و ابطال آن خود توقف بر حدوث نفس دارد و اگر حدوث نفس هم بر بطلان تناسخ متوقف باشد باز هم دور پیش می آید.

توضیح: ابطال تناسخ توقف بر حدوث نفس دارد به این بیان که دلیل مشهور برای ابطال تناسخ این است که بر فرض تناسخ لازم می آید؛ تعلق دو نفس به یک بدن باشد و این هم محال است و یک بدن نمی تواند دو نفس داشته باشد به این بیان که ؛

یکی نفس، نفس مستنسخه است که از بدن قبلی مفارقت کرده و بر فرض تناسخ به بدن جدید تعلق می گیرد

نفس دیگری هم که جدید است باید از طرف خداوند افاضه به بدنی شود که حادث شده و استعداد تعلق نفس را دارا می باشد

بدنی در حال شکل گیری و حادث شدن است استعداد افاضه ی نفس را از طرف خدا دارد تا به این بدن تعلق بگیرد

قبول ماده شرط است در افاضه ی فیض****وگرنه بخل نباشد ز مبدأ فیّاض

 

وقتی قابلیت نفس جدید باشد خدا به او نفس جدیدی می دهد و دو نفس در بدن بوجود می آید که محال است زیرا با وجود یک نفس بدن از نفس دیگری بی نیاز است و لازم می آید بدن به هر کدام از آن دو نفس هم احتیاج داشته باشد و هم احتیاج نداشته باشد که این بیان بطلان تناسخ است

ابوالبرکات بغدادی در کتاب معتبر وقتی این اشکال دور را مطرح نمود اظهار تعجب کرده است که قدما چطور از اشکال دور غفلت کرده اند و این اشکال مهم را مطرح نکرده اند!

اشکال پنجم فخر: بر فرض قبول کنیم که تناسخ باطل است چه اشکالی وجود دارد که تمیز به واسطه ی عوارض باشد و عروض آن عوارض به واسطه ی عوارض دیگری باشد تا بی نهایت... و پای بدنی هم به میان نیاید و بگوئی: عوارض نیاز به بدن دارد و به سبب بدن و استعداد بدن به نفس ملحق می شود.

اشکال ششم فخر: معارضه با دلیل است

بیان معارضه: تمیز نفوس بعد از مفارقت از بدن با تمیز نفوس قبل از تعلق به بدن تعارض دارد و این تمیز به کمالات و عوارضی است که نفوس کسب کرده است حال معارضه را به سوی نفوس هیولانیه می بریم که هیچ اکتساب کمالی نداشته اند و بدون اکتساب کمال از بدن مفارقت کرده اند مانند نفوس صبیان و بُلهاء و مجانین که تمیزشان بعد از مفارقت بدن به تمیزشان به خودشان است که قبلا تعلق به بدن داشته اند به ذات همین نفوس هیولانیه است ما هم در اینجا می گوییم نفس قبل از بدن موجود است و تمیزش به خودش می باشد خودی که بعدها می خواهد به بدن تعلق بگیرد.

جواب ابن سینا: فخر گوید: کسی برای ما جواب شیخ الرئیس را درباره ی تمیز نفوس هیولانیه را مطرح نکند و نگوید: تمیز نفوس هیولانیه به شعوری است که خودشان را درک می کنند.

ابن سینا در این باب کمالی را مطرح کرد است و آن شعور و خود آگاهی که نفوس به خود دارند که قبلا در بدنی بوده است

جواب فخر: شعور ذات عین ذات است و این همان فرض تمیز ذات به خود ذات می باشد که قبلا در بدنی بوده است و اگر این مقدار از تمیز کافی است در ما نحن فیه هم کافی است که نفس قبل از بدن موجود است و تمیزش به خودش است خودی که بعد به بدن تعلق خواهد گرفت.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo