< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق نیا

94/07/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: جواب اشکال فخر بر برهان هشتم اثبات تجرد نفس ناطقه
أقول في الجواب:
أما عن الأول: فإن الاحتياج و الإمكان و ما أشبههما أمور عقلية و أحكام ذهنية تعرض الماهيات بحسب ملاحظة الذهن إياها من حيث هي هي و الكلام في‌ الأفعال و الأحكام الخارجية و الصور الحالة و الأعراض حاجتها إلى الموارد و الموضوعات ليست أمرا زائدا على وجوداتها و وجوداتها متقومة بالمحل فكيف تكون مستغنية عن المحل بنفس ما به الحاجة إلى المحل أعني الوجود الحلولي
و أما عن الثاني: فإنا لا نسلم أن محال القوى و الأعراض لا دخل لها في التأثير كيف و التأثير يحتاج إلى وضع خاص و نسبة معينة للمؤثر بالقياس إلى المتأثر و الوضع لا يقوم إلا بالجسم و الذي يذكر في الطبيعيات- أن الجسم بما هو جسم لا يكون سببا لفعل خاص كحرارة أو برودة أو شكل أو حركة- و إلا لكان جميع الأجسام متشاركة فيه لا ينافي هذا الحكم إذ المراد بنفي السببية عن الأجسام نفي سببيتها بالاستقلال لا نفي سببيتها مطلقا و إن كانت بالجزئية و الدخول- حتى لو فرض الحرارة مجردة عن الأجسام لكانت فاعلة لهذه السخونة و السواد لو فرض تجرده عن الأجسام لكانت أيضا قابضا للبصر كيف و المسألة أعني كون تأثير القوى- الحالة في محل بمشاركته برهانية قطعية لا يتطرق في مقدماتها شك أصلا.
الحجة التاسعة: القوى البدنية تكل بكثرة الأفعال‌
و لا يقوى على القوي بعد الضعيف‌ و علة ذلك أن القوى الجسمانية المادية موادها قابلة للتبدل و الاستحالة و الذبول و بسبب ذلك يعرض لها تبدل الأحوال أما كلالها و ضعفها فلتحلل المادة و ذبولها و أما عدم تمكنها من الفعل الضعيف أثر القوي فالسر فيه أن القوى يناسب الأفاعيل و أن هذه القوى لما كان من شأنها الاشتداد و التضعيف و التبدل بالاستحالة كما علمت فهي متفاوتة الحدوث حسب تفاوت الاستعداد فإذا استعملت الآلة الجسمانية في إدراك قوي أو فعل قوي فلا بد هناك من قوة قوية فيفيض من المبدإ القوة القوية على تلك الآلة ثم إذا استعملت أثر ذلك الفعل في فعل آخر ضعيف يعسر ذلك على تلك القوة لأنها لا تناسبه و إنما المناسب لهذا الفعل الضعيف قوة ضعيفة و القوة إنما تحدث تدريجا لا دفعة كما علمت فيما سبق و لأجل ذلك لا يمكن للقوة القوية الفعل الضعيف كما لا يمكن للقوة الضعيفة الفعل القوي أ لا ترى أن القوة المحركة التي في الحجر العظيم لا يمكن لها التحريك البطي‌ء لذلك الحجر في هوية و لا للحرارة الشديدة التسخين الضعيف لما يلاقيه- و أما القوى الغير الجسمانية فلكونها متساوية النسبة إلى جميع القوابل و غير متناهية القوة فلا جرم يجوز أن يصدر منها القوي و الضعيف من الأفعال بعضها عقيب بعض من جهة اختلاف الأسباب المخصصة فلأجل ذلك لا يضعف بكثرة الأفعال و يقوى على القوي بعد الضعيف و على الضعيف بعد القوي.
فإذا تقررت هذه المقدمة فنقول: القوة العاقلة لما كانت هكذا لأنها تدرك المعقولات القوية و الضعيفة بعضها عقيب بعض فهي ليست جسمانية كسائر القوى البدنية التي شأنها ما ذكرناه.

جواب ملا صدرا از اشکال نخست فخر رازی: گفتید: قوا و طبایع، مستقل از محل در فعل خوداند و در وجود مستقل نمی باشند باید گفت: احتیاج و امکان معقول ثانی فلسفی اند همانند شیئت و امکان حاجی سبزواری می فرماید:
فمثل شیئیة او امکان****معقول ثانٍ جاء بمعنی ثانِ

وقتی احتیاج معقول ثانی فلسفی شد در ذهن بر ماهیت عارض می شوند احتیاج در ذهن بر ماهیت، محتاج عارض می شود هر چند اتصاف آن ها در خارج است و در خارج امکان با وجود ممکن یکی است و احتیاج در خارج با وجود محتاج یکی است اکنون فخر می گوید: قوا و طبایع و اعراض در احتیاج بی نیاز از محلی اند که جسم است این حرف معنا ندارد این ادعا مانند این است که بگوئی در وجود بی نیاز از محل است که خود فخر هم این را نمی گوید که شیئ در وجود خارجی بی نیاز از محل نیست زیرا احتیاج و وجود در خارج یکی است و احتیاجی که قوا وطبایع به محل و جسم دارند در خارج یکی است مانند اعراض. و معنا ندارد که که بین این دو تفکیک کنی و بگوئی: در احتیاج بی نیاز از محل اند اما در وجود نیازمند به محل است اگر گفتی: در احتیاج بی نیاز از محل اند یعنی در همان وجودی که خود قبول دارید محتاج به محل است بی نیاز از محل است و این حرف بی معناست لذا اشکال نخست ایشان دفع می شود که قوا و اعراض در فعل بی نیاز به محل و در ذات و وجود محتاج به محل است
جواب ملا صدرا از اشکال دوم فخر رازی: آثاری که از قوا و طبایع صادر می شود مانند حرارت آتش و قبض نور بصر حاصله از سواد شکل است بی نیاز از محل و جسم است اما در وجودشان محتاج به محل است یعنی جسم هیچ گونه دخالتی در آثار صادره از قوا و اعراض ندارد! اما این ادعا باطل است و جسم آتش در طبیعت آتش که از آتش صادر می شود دخالت دارد بلکه جسم تأثیر و سببیت دارد در آثاری که از طبیعت جسم صادر می شود و هم در آثاری که از اعراض جسم صادر می گردد زیرا فاعل های جسمانی تأثیرشان محتاج به وضع است و به مشارکت وضع تأثیر می گذارند آتش وقتی می تواند در چیزی تأثیر بگذارد و ایجاد حرارت کند که بین آتش و آن جسم وضع و محازات مخصوصی برقرار باشد در اعراض و قوای جسمانی برای فاعل بودن تأثیرشان به وضع و محازات است وضع از اوصاف و لواحق جسم است و باید بین جسم آتش و آب وضع برقرار بشود تا آتش حرارت را در آب ایجاد کند یا مثلا وقتی بین چشم و جسم سیاه وضع و محازاتی برقرار باشد نور جمع می گردد. این مطلب برهانی و غیر قابل تشکیک است که تأثیر فاعل جسمانی به مشارکت وضع است
اما آنچه در طبیعیات در اثبات صور نوعیه بیان شده که فخر هم بدان اشاره ای کرد که اگر جسم دخالت در آثار قوا و عراض داشته باشد باید این آثار در همه ی اجسام باشد و از همه ی اجسام صادر شود زیرا جسمیت مشترک است، ملا صدرا می فرماید: معنای آن حرف نفی سببیت مستقل جسم نسبت به این آثار است نه نفی سببیت مطلقه و هر گونه سببیتی. بله جسم آتش مستقلا تأثیری در حرارت ندارد یا مثلا جسم سواد مستقلا اثری در قبض نور بصر ندارد و این به معنای نفی مطلق تأثیر و دخالت نیست.
برهان نهم در اثبات تجرد نفس ناطقه: در این دلیل به دو چیز تمرکز می شود؛
1-قوای بدنی با کثرت افعال خسته می شوند وقتی چشم زیاد نگاه کند خسته می شود و پا زیاد راه برود خسته می شود
2-قوای بدنی بلافاصله قدرت بر فعل ضعیف بعد از انجام قوی ندارد وقتی گوش صدای قوی و مهیب را بشنود بلافاصله نمی تواند صدای ضعیف را بشنود
اما نفس ناطقه و قوه ی عاقله نه از کثرت درک معقولات خسته می شود و نه این طور است که در پس معقول قوی نتواند معقول ضعیف را درک کند و عقل و درک و فهم خسته نمی شود و اگر معقولی قوی مانند واجب را درک کرد این طور نیست که بعد از آن نتواند معقول ضعیفی مانند انسان را درک کند پس نفس ناطقه مجرد است
اکنون بایستی چرائی این دو مطلب را تبیین کرد؛
تبییین مطلب نخست: طبیعت و هر چه در آن است از فعل زیاد خسته می شود از این روی که طبیعت و اجسام و مواد فرسوده و کهنه می شوند و ماده در معرض ذبول و کاهش و کهنگی و فرسودگی و فرسایش است لذا قوای طبیعی از فعل زیاد خسته می شوند زیرا ماده ی آنها به تحلیل می رود
تبیین مطلب دوم: اما این که چرا قوا و فاعل های جسمانی قدرت بر ضعیف بعد از قوی ندارند به خاطر یکی از این 3 مقدمه؛
مقدمه نخست: بین قوه و فاعل تناسب است و هر فعلی به فاعلی می خورد یعنی بین فاعل قوی و فعل ضعیف تناسب است و بین قوه ی فاعلی ضعیف و فعل ضعیف تناسب است یعنی فعل ضعیف نمی تواند از قوه ی فاعلی قوی صادر شود و بلعکس
مقدمه دوم: بر اساس حرکت جوهری در قوا و طبایع اشتداد و تضعف وجود دارد که همان حرکت است یعنی قوه و طبیعت ثابت نمی ماند «و تری الجبال تحسبها جامده و هی تمر مر السحاب» در نتیجه قوا و طبایع به شدت و ضعف مختلف می شوند
مقدمه سوم: قوه تدریجیة الوجود است و در بستر زمان وجود می یابد و دفعی و آنی بوجود نمی آید یکباره و آنا قوه ضعیف به قوه قوی تبدیل نمی شود زیرا حرکت می کند و حرکت هم خروج تدریجی قوه به فعل است
اکنون با توجه به این 3 مقدمه، باید زمانی بگذرد و استعداد قوه ای در ماده پیدا شود تا به واسطه ی پیدا شدن آن استعداد در ماده از مبدأ فیاض قوه ای به ماده افاضه گردد چه شدید و یا ضعیف. اگر قوه ی شدیدی باشد که تناسب با فعل شدید دارد بلافاصله فعل ضعیفی از آن صادر نمی شود این زمان می خواهد باید زمانی بگذرد و حرکتی صورت بگیرد و استعدادی در ماده برای قوه ی ضعیف پیدا شود و از مبدأ فیاض آن، قوه ی ضعیف صادر شود تا بعد آن فعل ضعیف از آن فاعل و قوه صادر گردد مثلا به همین خاطر است که طبیعت یک صخره بزرگ که با شتاب از بالای کوه در حال غلطیدن است این توانائی را ندارد که با حرکت آهسته بغلطد و پایین بیاید زیرا طبیعت قوی با فعل سریع و شدید تناسب دارد یا مثلا آتش عظیم نمی تواند حرارت اندکی مانند شمع ایجاد کند این با فعل قوی و زیاد و بزرگ تناسب دارد مگر با گذر زمان و افول آتش و ضعیف شدن آن.
قوای جسمانی این گونه اند اما مجردات خسته نمی شوند و قدرت بر فعل ضعیف و قوی پشت سر هم دارند «فالذین عند ربک یسبحون له بالیل و النهار و هم لا یسئمون» مثلا وقتی رستمی به دنیا بیاید موجود مجرد صورت او را به ماده افاضه می کند و همان لحظه پشه ای هم به دنیا بیاید باز هم صورتش را به آن پشه افاضه می کند و رستم آفرین می تواند پشه هم بیافریند. زیرا نسبت موجودات مجرده و به تمام مواد و قوابل و اجسام علی السویه است یعنی فاعلی است که با هر فعلی تناسب دارد زیرا مادی نیست که فاعل قوی با فعل قوی تنها فقط تناسب داشته باشد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo