< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق نیا

94/02/30

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بررسی برهان پنجم تجرد نفس ناطقه
أقول: أن التجريد عن العوارض المقارنة للماهية ليس من شرائط معقولية تلك الماهية إذ للعقل أن يتصور ماهية الإنسان مثلا مع جميع عوارضه و صفاته و نعوته- من كمه و كيفه و أينه و وضعه و متاه و كذا بشكله و أعضائه و جوارحه كل ذلك على الوجه العقلي الكلي كما ثبت في باب علم الباري بالجزئيات و الشخصيات على وجه عقلي‌ بل شرط الإدراك العقلي للشي‌ء الخارجي أن يجرد حقيقته عن نحو الوجود الجسماني إلى نحو الوجود العقلي فالفرق بين السماء المعقولة و السماء المحسوسة ليس بشي‌ء إلا بنحو الوجود و كل ما وجوده ذلك الوجود النوري الواحد الحقيقي الغير القابل للاحتجاب و الكثرة و الافتراق فهو معقول الذات في نفسه و كل ما وجوده هذا الوجود الجسماني المادي فهو مجهول غائب عن نفسه فضلا عن غيره إلا بلمعة «1» يسيرة تقع عليه من القوى الفائضة عليه من ذلك الوجود.
و اعترض أيضا: بأنه لا يلزم من كون العاقلة متعلقة لمحلها بصورة مساوية لمحلها- اجتماع صورتين متماثلتين في محل لأن إحداهما حالة في العاقلة و الأخرى محل لها.
و الجواب عنه: كما في شرح الإشارات أن العاقلة لو كانت محلا للصورة من غير أن يحل تلك الصورة في محلها كانت القوة الجسمانية ذات فعل من غير مشاركة المحل- و لما كان «3» كل فاعل جسماني فاعلا بمشاركة الجسم فكل فاعل من غير مشاركة الجسم فهو غير جسماني فكانت العاقلة غير جسماني هذا خلف و لو كانت محلا لصورة حملت في محلها عاد المحال المذكور.
فإن قيل: الفرق بينهما باق لأن إحداهما حالة في العاقلة و محلها و الأخرى حالة في محلها فقط قلنا هذا النوع من الحلول اقتران و اقتران الشي‌ء بأحد الشيئين المتقاربين‌ دون الآخر غير معقول و مع ذلك فالمحال باق بحاله للقول بحلول صورتين متحدتي الماهية في محل واحد.
و قال أيضا: الجسم قد يحل فيه أعراض كثيرة و لا شك أن وجوداتها الزائدة على ماهياتها متماثلة و حالة في الجسم و يلزم من ذلك اجتماع المثلين.
و الجواب عنه: أن وجود كل ماهية عين تلك الماهية في الأعيان و مغايرته إياها بحسب الذهن و ماهيات الأعراض متخالفات فوجوداتها كذلك.
و قال أيضا: هذه الحجة بعينها تقتضي إما كون النفس عاقلة بصفاتها و لوازمها أبدا أو غير عاقلة بشي‌ء منها في وقت من الأوقات بالبيان المذكور الذي ذكرتم.
و أيضا: تقتضي دوام علمها بجميع عوارضها ما دامت تلك العوارض حاصلة و إلا لكان علمها بعارضها لأجل صورة مساوية لعارضها فيها فيلزم اجتماع المثلين.
و أجاب عنه المحقق: للإشارات أن الصفات و اللوازم منقسمة إلى ما يجب للنفس لذاتها ككونها مدركة لذاتها و إلى ما يجب لها بعد مقايستها بالأشياء المغايرة لها ككونها مجردة عن المادة و غير موجودة في الموضوع و النفس مدركة للصنف الأول دائما كما كانت مدركة لذاتها دائما و ليست مدركة للصنف الثاني إلا حالة المقايسة لفقدان الشرط في غير تلك الحالة.
أقول: ما ذكره غير واف بحل الإشكال على التقرير الثاني و يمكن أن يجاب عنه بأن عوارض النفس ليست إلا علومه و إدراكاته و ما يلزمها و تلك العلوم ما دامت‌ حاضرة كانت مدركة لها بنفس صورتها الحاضرة و ما دامت النفس ذاهلة عنها فهي زائلة عنها و كذا لوازم تلك العلوم من الانفعالات التي تلحقها بمشاركة البدن كالغضب و الشهوة و الخجل و الوجل و غيرهما.

ملا صدرا با عبارت "اقول" یا به عنوان اعتراض بر خواجه و یا به عنوان تأیید و موافقت با ایشان می فرماید: شرط معقول تجرد از عوارض نیست بلکه معقول عوارض را هم دارد منتها بر وجه کلی مثلا ماهیت انسان معقول دارای عوارض از قبیل کم و کیف و ... را دارد شکل و اعضاء وجوارح انسان را بر وجه کلی دارد و علم حق تعالی به جزئیات علی وجهٍ عقلیٍ به همیبن گونه تبیین می شود همه ی عوارض را معقول بر وجه عِلیِّ و کلی دارد اما آن چیزی که شرط معقول است تجرید از وجود مادی است و معقول، مجرد از وجود مادی است وجود مادی معقول وجودی مجرد است نه مادی و فرق بین سماء معقول و سماء خارجی به همین نحوه وجود است
بعد می فرماید: هر چیزی که وجودش مجرد باشد معقول و معلوم است و هر چیزی که مادی باشد مجهول است علم به وجود مجرد تعلق می گیرد نه وجود مادی زیرا وجود مجرد نور است و وحدت دارد و روشن است محتجب و مخفی نیست وجود مجرد وجود جمعیت و وصال است بر عکس وجود مادی که مختفی و است و غیبوبت و کثرت و ترکیب و افتراق دارد خودش از خودش غایب است چه رسد نسبت به غیرش
البته در یک صورت علم به وجود مادی هم تعلق می گیرد و آن وقتی است که درخشش و برقی از همان وجود مجرد بر آن وجود مادی بتابد مثل این که ما عالم ماده را تصور کنیم در این صورت با لُمعه ای از عالم عقل وجود مادی معلوم می شود.
اشکال: فخر رازی اشکالی به دلیل 5 کرده است؛ در دلیل گفته شد: اگر صرف وجود محل برای علم نفس به محل کافی نباشد بلکه نیاز به صورتی از محل باشد اجتماع مثلین لازم می آید که محال است فخر اشکال کرده اجتماع مثلین لازم نمی آید زیرا صورت محل در عاقله پیدا می شود نه در خود محل. اگر بنا باشد صورت مثلین در محل باشد اجتماع مثلین لازم می آید اما اگر بنا بود صورت محل در عاقله و نفس پیدا شود اجتماع مثلین نخواهد بود زیرا آن صورت خارجی محل در محل است و صورت علمی آن در عاقله و نفس است نه در محل تا محذور پیش بیاید
جواب خواجه از اشکال فخر: ایشان جواب داده که اگر صورت محل در عاقله پیدا شود بدون این که در محل تحقق بیابد لازم می آید نفس فاعل مجرد باشد نه فاعل جسمانی زیرا فاعل جسمانی فعلش به توسط محل است که در مقدمه سوم از 4 مقدمه ای که گفتیم دلیل متوقف بر آن است گذشت و این خلاف فرض است فرض این است که نفس فاعل جسمانی است و فعلش باید به مشارکت محل باشد نمی شود که نفسی علم به محل داشته باشد بدون این که صورت محل در محل پیدا شود و فقط این صورت در عاقله و نفس پیدا شود.
اشکال اول فخر: بین صورت خارجی محل با صورت علمی محل هم فرق است زیرا صورت خارجی محل فقط در محل است اما صورت علمی در عاقله و در محل در هر دو است برای این که طبق جواب خواجه فعل نفس را به مشارکت محل بدانیم
جواب ملا صدرا: با وجود همین فرق باز هم اجتماع مثلین لازم می آید زیرا اگر صورت علمی محل در عاقله یا همان نفس است یعنی مقارن با عاقله است -زیرا حلول در اینجا به معنای اقتران است - و این در مقدمه اول هم گذشت که ادراک به مقارنت صورت مدرَک برای مدرِک است
از طرف دیگر نفس هم مقارن با محل است و مقارن با مقارن، مقارن است و اجتماع مثلین لازم می آید
اشکال دوم فخر: اعراض زیادی حالّ در جسم است و وجودات این اعراض متماثل با هم اند گر چه ماهیاتشان مختلف است مثلا جسمی کم و کیف و وضع و شکل دارد و سایر اعراض را دارا می باشد اما وجوداتشان باهم فرقی ندارد اجتماع امثال در وجودات اعراض جسم لازم می آید
جواب: وجود در ذهن غیر از ماهیت است و الا در خارج عین ماهیت است
ان الوجود عارض الماهیة ****تصورا و اتحدا هویة

اگر وجود و ماهیت در خارج اتحاد دارد به تبع اختلاف ماهیات وجودات هم مختلف می شوند و جودات اعراض جسم مثل هم نمی شوند و متماثلات نمی باشند بلکه اینها متخالفات است البته تخالفشان بالعرض است یعنی به واسطه اختلافی است که بین ماهیاتشان است و چون وجود و ماهیت باهم اتحاد دارند و « حکم احد المتحدین یسری الی الآخر » پس اختلاف و تخالف ماهیات به وجودات سرایت می کند و وجودات اعراض با هم تماثل ندارند.
فخر دو اشکال دیگر دارد که یک مربوط به صفات نفس است و یکی هم راجع به اعراض نفس است؛
اشکال سوم فخر: این دلیل 5 در مورد صفات نفس هم کاملا جاری می شود و نفس به صفات خود هم؛
- یا باید همیشه علم داشت باشد
-و یا هیچ وقت علم نداشت باشد
زیرا اگر وجود صفات برای علم نفس کافی است باید نفس همیشه به صفات علم داشته باشد و اگر وجود صفات برای علم نفس کافی نیست و صورت صفات لازم است اجتماع مثلین لازم می آید و هیچ وقت نباید نفس به صفات خود علم داشته باشد.
اشکال چهارم فخر: عوارض نفس هم مادامی که موجودند نفس باید به آنها باید همیشه علم داشته باشد و الا اگر همیشه علم نداشته باشد و علم نفس به عوارض از طریق صورت عوارض باشد که اجتماع مثلین می شود
خواجه جواب داده اما ملا صدرا می فرمایند: جواب ایشان از اشکال به صفات درست است اما جواب از اشکال به عوارض خیر لذا خود ملا صدرا جواب می دهد
جواب خواجه: صفات نفس دو دسته اند؛
1-صفات خود نفس: مانند ادراکی که نفس نسبت به خودش دارد نفس این دسته صفات را همیشه می داند و علم به آنها دارد
2-صفات نفس در قیاس با غیر خودش: مانند تجرد نفس، جوهریت نفس که صفات مقایسه ای نفس است هر گاه مقایسه صورت بگیرد نفس توجه و علم به آن ها می یابد
جواب ملا صدرا از اشکال به عوارض: عوارض نفس ادراکات نفس و لوازم ادراکات نفس است یعنی انفعالاتی که برای نفس به مشارکت بدن پیدا می شود مثل شهوت و غضب و خجالت و ترس که پیرو ادراک برای نفس پیدا می شود اما با مشارکت بدن.
این عوارض مادامی که موجود اند معلوم به علم حضوری نفس هستند و علم نفس به آنها به واسطه صور علمیه آنها می باشد بلکه به صور خارجیه آنهاست و صورت های خارجی آنها پیش نفس حاضر است و نفس به آنها علم دارد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo