< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق نیا

94/02/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: دلیل پنجم بر تجرد نفس ناطقه
أقول: هذا إنما يلزم لو كان الوسط في التأثير قوة واحدة بالعدد أو ضميمة واحدة بالعدد و أما إذا كانت الواردات من العقل المفارق على مادة الفلك قوى متجددة كما رأيناه أو كيفيات مستحيلة فلا يلزم شي‌ء من المحذورين و قد مر نظير هذا الكلام فيما سبق.
و لكن بقي الكلام هاهنا: بأنه إذا جاز ذلك في القوى الفلكية مع كونها جسمانية- فلم لا يجوز أن تكون القوة الناطقة جسمانية لكنها بما يسنح عليها من نور العقل الفعال- تقوى على الأفعال الغير المتناهية.
و أقول: و يؤيد هذا البحث أن قوة التخيل مع كونها غير عقلية أيضا تقوى على تصويرات غير متناهية لا تقف عند حدود ذلك لأنها مستمدة من عالم العقل.
الحجة الخامسة:
لو كانت القوة العاقلة منطبعة في جسم‌ كقلب أو دماغ لكانت إما دائمة التعقل لذلك الجسم أو غير عاقلة له مطلقا و التالي باطل فالقول بأنها منطبعة في جسم باطل.
أما بيان الملازمة:
فنقول: إن تعقلها لذلك الجسم إما لأجل أن صورته الموجودة في الخارج حاضرة عند العقل كافية في تعقله أو لأجل أن صورة أخرى من تلك الآلة- تحصل للقوة العاقلة فإن كان الأول وجب أن تكون دائمة التعقل لتلك الآلة
و إن كان‌ الثاني: فيلزم اجتماع المثلين في محل واحد الصورة المنطبعة العاقلة و الصورة المنطبعة المعقولة فيلزم امتناع التعقل و أيضا ليست إحداهما أولى بأن تكون عاقلة و الأخرى بأن تكون معقولة.
فإن قيل: الصورة الثانية حالة في الأولى لا في مادتها فهي لكونها حالة في الصورة الأولى أولى بأن تكون معقولة و الأولى عاقلة دون العكس.
نقول: يعود الكلام في كون إحداهما أولى بالحالية من الأخرى دون العكس- فثبت أن إدراك ذلك الجسم إن كان بصورة أخرى فيمتنع إدراك تلك القوة له و أما بطلان التالي أي المفهوم المردد بين القسمين فلثبوت ما هو مقابل للمعنى المردد بينهما لأنا تارة نعقل ذلك العضو و تارة لا نعقله فصورة هذه الحجة استثنائية مركبة من متصلة مؤلفة من حملية و منفصلة و هي قولنا لو كانت القوة العاقلة منطبعة في جسم لكانت إما دائمة التعقل لذلك الجسم أو غير متعلقة له أصلا و الملازمة إنما تتبين بإبطال قسم آخر- على تقدير المقدم حتى يصير به المنفصلة حقيقية ثم يتبين بحقية ذلك القسم في الواقع استثناء نقيض التالي ليثبت نقيض المقدم و هو المطلوب.

ملا صدرا می فرمایند: ما شق دوم را می پذیریم که عقل به فلک قوه حرکت می دهد و این اشکال که قوه جسمانی غیر متناهی التأثیر باشد در صورتی لازم می آید که واسطه یک قوه یا یک کیفیت باشد و عقل یک قوه یا یک کیفیت به فلک ببخشد.
کیفیت یعنی تصور یا تعقل یا ادراک کمال فعلیت عقل یا تشبه فلک به عقل در کمال فعلیت است اگر واسطه عقل و جرم فلک یک قوه جسمانی بود یعنی یک نفس منطبعه یا یک کیفیت بود یعنی یک ادراک کمال فعلیت عقل یا یک تشبه به عقل در کمال فعلیت بود در این صورت اشکال لازم می آمد و قوه ی جسمانی غیر متناهی التأثیر می بود زیرا همین یک قوه باید تحریکات غیر متناهیه از آن صادر می شود در حالی که این طور نیست عقل به فلک قوای متجدده می بخشد و در هر آن و لحظه ای یک قوه به نفس فلک اعطاء می کند و نفس منطبعه مرتباً عوض می شود قوای متجدده را بنابر قول به حرکت جوهری ملا صدرا، عقل به فلک می بخشد.
یا این که عقل یک قوه به فلک می بخشد اما این قوه هر لحظه یک ادراکی از کمال فعلیت فلک و عقل دارد و لحظه ی بعد یک ادراک جدید از کمال فعلیت عقل دارد در لحظه اول یک ادراک و تصور از کمال فعلیت عقل لذا جرم فلک را به حرکت در می آورد تا تشبه به عقل در کمال فعلیت بیابد وقتی جرم فلک به درجه بعدی منتقل شد نفس فلک یک ادراک جدیدی از کمال فعلیت عقل دارد و جرم فلک را برای تشبه به کمال فعلیت عقل یک درجه جلو می برد این بنا بر نظر قدما که قایل به حرکت جوهری نبودند
در این صورت که واسطه بین عقل و بین جرم فلک قوای متجدده شد و کیفیات مستحیله و متجدده شد نه یک کیفیت واحده در این صورت نه لازم می آید قوه جسمانی غیر متناهی التأثیر و غیر متناهی التأثّر باشد بلکه هر حرکتی مستند به یک قوه است.
و لازم نمی آید قوه جسمانی غیر متناهی التأثّر باشد و مرتب از عقل متأثر شود و کمال فعلیت آن را بیابد و تشبه به آن در کمال فعلیت عقل بکند
همان طور که ملا صدرا در ذیل و ضمن جواب اشکال 2 از 3 اشکال دلیل 4 راجع به هیولای عالم عناصر هم همین را فرمود که هیولای ثابت در ذهن است و در خارج هیولا متجدد است بنا بر حرکت جوهری زیرا تحصل هیولی در خارج به صورت است که مدام در حال عوض شدن است.
در پایان ملا صدرا می فرماید اشکال دیگری بر دلیل 4 باقی مانده است؛
اشکال: عین همین جوابی از اشکال 3 داده شد را می توان راجع به نفس انسانی گفت؛ نفس انسانی مجرد نیست بلکه قوه جسمانی است و این که قدرت بر درک غیر متناهی دارد مانند درک عدد به خاطر سنوح انوار عقل فعال است و در نتیجه با دلیل 4 نمی توان اثبات تجرد نفس انسانی کرد.
اقول: ملا صدرا در این بخش مؤیدی برای این اشکال بیان می دارند؛
مؤید: قوه خیال با این که تجرد عقلی تام ندارد اما در عین حال قدرت بر تصویرات غیر متناهی دارد و این قدرت به خاطر استمداد از عالم عقل است و با استمداد از مرتبه بالاتر قدرت بر تصورات غیر متناهی داشت باشد و مرتب صورت های غیر متناهی را تصور کند هکذا نفس انسانی هم جسمانی باشد و به خاطر استمداد از عقل فعال قدرت بر درک غیر متناهی داشته باشد
وجه تأیید: قوه خیال تجرد برزخی دارد لذا ملا صدرا مؤید می گوید. تأیید هم از این روی است که خیال تجرد عقلی و تام ندارد.
برهان پنجم بر اثبات تجرد نفس انسانی:
اگر نفس انسانی مجرد نباشد و حالّ در جسم و بدن باشد؛ حالّ در کل بدن یا در عضوی از بدن مانند قلب و دماغ در این صورت؛
- یا باید همیشه این محل را تعقل کند یعنی دایمة التعقل نسبت به آن باشد
-یا باید هیچ وقت این محل را تعقل نکند و ممتنعة التعقل به آن باشد
در حالی که هیچ کدام از دو فرض درست نیست زیرا عقل ما محل که قلب و دماغ است را گاهی تعقل می کند و گاهی تعقل نمی کند پس نفس انسانی مجرد است
توضیح: اگر نفس جسمانی بود تعقل دایمی یا عدم تعقل داشت زیرا در این صورت؛
-یا صرف وجود محل برای تعقل نفس کافی بود تا محل را تعقل کند؛ در این صورت باید همیشه محل را تعقل می کرد زیرا این محل همیشه موجود است
-یا صرف وجود محل کافی نمی بود؛ لازم بود صورت محل دوباره در این محل وجود پیدا می کرد تا این که نفس محل را تعقل کند و در این صورت دو اشکال لازم می آید؛
1-اجتماع مثلین: صورت عاقله محل که اولی است و محل برای خود دارد و دیگری صورت معقوله محل که باید در محل بوجود بیاید تا نفس محل را تعقل کند و این اجتماع مثلین است
2-ترجیح بلا مرجح: چرا آن صورت اولیه از محل عاقله باشد و صورت دوم معقوله باشد و بر عکس نباشد؟ بلآخره هر دو صورت محل است.
ان قلتَ: مرجح این است که صورت اولیه در ماده محل است و آن عاقله است و صورت دوم در صورت اولیه پیدامی شود و آن معقوله است و این خود مرجح است.
قلتُ: محلیت صورت اولی و حالّیت صورت دوم خود ترجیح بلا مرجح است چرا بر عکس نباشد.
با توجه به این دو اشکال ترجیح بلا مرجح و اجتماع مثلین لازم می آید نفس هیچ گاه نتواند محل را تعقل کند در حالی که نفس ناطقه گاهی بدن یا عضوی از بدن را تعقل می کند و گاه هم خیر. لذا نفس مجرد است.
صورت منطقی برهان پنجم: یک قیاس استثنایی اتصالی است که در آن استثناء نقیض تالی برای نتیجه دادن نقیض مقدم می شود
قیاس استثنایی از یک شرطیه و یک حملیه تشکیل می شود که اگر شرطیه متصله باشد قیاس استثنایی اتصالی می شود و اگر شرطیه منفصله باشد قیاس استثنایی انفصالی خواهد بود و در مقدمه حملیه قیاس استثنایی 4 صورت متصور است،
1-عین مقدم با لکنّ استثناء می شود
2-نقیض آن استثناء می شود
3-عین تالی استثناء می شود
4-نقیض تالی استثناء می شود
در منطق بیان می کنند که کدام صورت منتج و کدام عقیم است و در اینجا در مقدمه حملیه قیاس استثنایی اتصالی نقیض تالی استثناء می شود تا نقیض مقدم را نتیجه بدهد و مقدمه ی شرطیه این قیاس که شرطیه متصله است خود باز از یک حملیه و یک متصله تشکیل می شود به این صورت؛
قیاس: لو کانت النفس جسمانیة (این قضیه حملیه است قبل از ادات اتصال وشرط به قول حاجی سبزواری در حاشیه ) لکانت اما دایمة التعقل او ممتنعة التعقل (این خود منفصله است) لکنَّ النفس نه ممتنعة التعقل است و نه دایمة التعقل است بلکه گاهی تعقل می کند در نتیجه نفس جسمانی نیست بلکه مجرد است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo