< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق نیا

94/02/16

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بررسی برهان سوم بر اثبات تجرد نفس
و لقائل أن يقول: الصورة الكلية المعقولة من الإنسان هل لها وجود أم لا فإن لم يكن لها وجود فكيف يمكن أن يقال إن محلها يجب أن يكون كذا و إن كان لها وجود فلا محالة هي صورة شخصية حالة في نفس إنسانية شخصية لاستحالة أن توجد المطلقات في الأعيان و هي من حيث إنها صورة شخصية قائمة بنفس شخصية غير مشترك فيها بين الأشخاص أما أولا فلأن الأمر الشخصي لا يكون مشتركا فيه و أما ثانيا فلأن الصورة عرض قائم بالنفس و الأشخاص جواهر مستقلة بذواتها فكيف يمكن أن يقال إن حقيقة الجواهر القائمة بذاتها عرض قائم بالغير.
فإن قالوا: إن المعني بكون تلك الصورة كلية أن أي شخص من الأشخاص‌ الإنسانية سبق إلى النفس كان تأثيره في النفس ذلك التأثير و لو أن السابق إليها هو الفرس لما كان أثره فيها ذلك الأثر بل أثر آخر.
فنقول: إذا كان المعني بكون الصورة كلية ذلك فلم لا يجوز أن يحصل هذه الصورة- على هذا الوجه في محل جسماني فيرتسم مثلا في الدماغ من مشاهدة إنسان معين صورة- بحيث لو كان المرئي بدل ذلك الشخص أي إنسان شئت لكانت الصورة الحاصلة منه في الدماغ تلك الصورة.
فإن قالوا: لأن تلك الصورة لو حصلت في الجسم لكان لها بسبب الجسم مقدار معين و شكل معين و ذلك يمنع من كونها كلية.
قلنا: و كذلك الصورة الحاصلة في نفس الشخص تكون صورة شخصية و تكون عرضا قائما بمحل معين و ذلك يمنع عن كونها كلية فإن كان ما يحصل للصورة- بسبب حلولها في الجسم من الشكل و المقدار بالعرض مانعا من كونها كلية فكذلك ما يحصل للصورة بسبب حلولها في النفس من الوحدة الشخصية و العرضية وجب أن يكون مانعا من الكلية و إن أمكن أن يؤخذ الصورة القائمة بالنفس باعتبار آخر حتى تصير كلية بذلك الاعتبار و إن كان اعتبار وحدتها و شخصيتها و حلولها في النفس الشخصية مانعا من كون الصورة كلية جاز أيضا أن يؤخذ الصورة القائمة بمادة جسمانية كالدماغ و غيره باعتبار يكون هي بذلك الاعتبار كلية و إن كان باعتبار مقدارها و شكلها و وضعها جزئية و بالجملة فالصورة سواء كانت في النفس أو في الجسم فهي لا يكون مشتركا فيها من كل الوجوه- لأن وحدتها الشخصية مانعة من العموم و الكلية ثم إنها مع ذلك يكون مشتركا فيها باعتبار آخر.
أقول: هذا إشكال صعب الانحلال مذكور في مبحث الماهيات في العلم الكلي- و مباحث الكليات في علم الميزان‌.

بر برهان سوم در اثبات تجرد نفس اشکال صعب الانحلال و سختی وارد می شود که در دو جای دیگر هم این ایراد مطرح شده است؛
1-در باب کلی در منطق
2-در باب ماهیت در فلسفه
اشکال: مفهوم کلی آیا موجود است یاخیر؟
نمی توان گفت وجود ندارد زیرا در این صورت بحث از محل آن فایده ای ندارد و تجرد محل که ذهن و نفس است بی مورد خواهد بود
در صورتی که بگویی: مفهوم کلی وجود ندارد، باید گفت مفهوم کلی وجود دارد اما در خارج است یا در ذهن؟
نمی توان گفت: در خارج است زیرا « الشیئ ما لم یتشخص لم یوجد» شیئ تا تشخص و جزئیت نیابد در خارج وجود نمی یابد و کلی تشخص ندارد
پس باید گفت: مفهوم کلی در ذهن و نفس است و در ذهن و نفس وجود می یابد یعنی در نفس پیدایش می شود و قایم به نفس و عارض بر آن است در این صورت نفس یک موجود شخصی و جزئی است این مفهوم کلی هم که قایم و عارض بر آن است باید شخصی و جزئی باشد و مشترک بین اشخاص و افراد و کثیرین باشد لذا مفهو برای کلیت دو مانع دارد؛
مانع1: شخصیتی که به تبع شخصیت محل که ذهن است می یابد مانع از کلییت مفهوم کلی می شود
مانع2: برای کلی بودن مفهوم کلی مانع دیگری هم هست که عرض بودن کلی بر نفس است در حالی که افراد و اشخاص جواهر اند مفهوم کلی انسان عارض بر نفس و عرض است و اشخاص و افراد که زید و عمرو و بکر است جوهر می باشند پس چطور عرض می تواند مشترک بین جواهر باشد؟
بنابر این اشکال 2 مانع بر سر راه کلیت مفهومی که ارداک می کنیم وجود دارد؛
1-شخصیتی که به تبع شخصیت محل می یابد
2-عرضیتی که دارد و بر نفس عارض می شود
پس این که در دلیل گفته شد: ما مفهوم کلی را ادراک می کنیم و آن مجرد است و در ذهن است و ذهن هم مجرد است این را از ریشه قبول نداریم زیرا مفهوم انسانی که ما ادراک می کنیم شخصی و عرض است و شخصیت و عرضیت آن مانع کلیت مفهوم انسان است
جواب قوم: اگر عده ای در پاسخ بگویند: مقصود از کلیت این مفهوم عبارت از این است که این مفهوم اثر واحد تمام اشخاص و افراد است و این مفهوم کلی اثر واحد ادراک همه ی اشخاص و افراد است تأثیری که ادراک زید در نفس ما می گذارد همین مفهوم است یعنی ما از زید همین مفهوم و از بکر و از عمرو و... هم همین مفهوم را می فهمیم یعنی مفهوم شخصی و عرض است اما مقصود این است که این مفهوم اثر ادراک همه ی افراد و اشخاص مصادیق در نفس است یعنی تأثیری که ادراک زید در ما می گذارد همین مفهوم است و تأثیری که ادراک عمرو هم در ما می گذارد همین است اما تأثیری که مثلا رخش؛ اسب رستم در نفس ما می گذارد این نیست مفهوم فرس است و این مقصود از کلیت است نه این که انکار شخصیت و عرضیت این مفهوم باشد.
اشکال: بر این جواب ایراد می شود که اگر مقصود از کلیت این است چرا محل آن جسمانی نباشد و مجرد باشد؟ چه دلیلی بر مجرد بودن محل آن وجود دارد؟ مانند نقشی که از انسان کشیده شود به گونه ای که منطبق بر همه ی افراد و اشخاص داشته باشد نفس و ذهن مجرد نباشد جسم و مادی باشد و از ادراک تمام افراد انسان یک نقشی در او انتقاش بیابد و رسم گردد اگر مقصود از کلیت این است چرا باید محلش مجرد باشد؟
ان قلتَ: جسمانی بودن این مفهوم مانع کلیت آن می شود زیرا اگر جسمانی بود وضع و مقدار و شکل معین می یابد و کلی نخواهد بود
قلتُ: در ما نحن فیه هم ما می گوییم شخصیت و عرضیت مفهوم انسانی که ما ادراک می کنیم مانع کلیت آن است
و اگر بنا است به اعتبار اثر واحد بودن ادراک همه ی افراد و اشخاص کلیت داشته باشد در این صورت نقشی هم که در ذهنی که جسم باشد از همه ی افراد انسان پیدا شود آن هم به اعتبار اثر واحد ادراک همه ی افراد است آن هم به همان اعتبار کلی خواهد بود.
پس اگر جسمانیت مانع کلیت است شخصیت و عرضیت هم مانع کلیت است و در غیر این صورت که کلیت بنا باشد از یک اعتبار دیگری درست شود که اثر واحد ادراک همه ی افراد باشد پس جسمانیت هم نباید مانع کلیت باشد زیرا کلیت هم به اعتبار اثر واحد ادراک همه ی افراد بودن درست می شود و به این دلیل سوم و با توجه به این اشکال نمی توان تجرد نفس را اثبات کرد.
ملا صدرا می فرماید: این اشکال صعب الانحلال است و در دو جا هم مطرح می شود؛
1-در باب ماهیت در فلسفه: در اینجا این طور از این اشکال جواب می دهند که ما وقتی ماهیت جوهری مانند انسان را تصور می کنیم این ماهیت انسانی که در ذهن ما پیدا می شود عرض است و آن ماهیت جوهر خارجی نیست زیرا ماهیت انسان در خارج تکیه بر موضوع ومحل ندارد و وقتی که در ذهن ما می آید عرض می شود و تکیه بر موضوع و محل می یابد
جواب: در این باب فلسفه گفته می شود ماهیت انسانی که ما تصور می کنیم جوهر ذهنی و عرض خارجی است ایشان می گویند: عرض هم شامل اعراض تسع می شود و هم شامل جوهر ذهنی می شود زیرا جوهر؛ « ماهیة اذا وُجدت فی الخارج وُجدت لا فی الموضوع » است و این منافاتی ندارد با « اذا وجدت فی الذهن وجدت فی الموضوع» که ذهن باشد.
بنابرین ماهیت انسان و ماهیت جوهری که ما ادراک می کنیم جوهر ذهنی است نه جوهر خارجی که اذا وجدت فی الخارج لا فی الموضصوع باشد بلکه در ذهن که موضوع است پیدا می شود عرض خارجی و جوهر به اعتبار ذهن است.
2-در بحث کلی منطق: برخی جواب داده اند: این مفهوم انسانی که ما ادراک می کنیم به لحاظ وجود در ذهن و نفس جزئی است و شخصیت دارد و به لحاظ ماهیت کلی است و مشترک بین افراد کثیرین است.
جواب ملا صدرا به این اشکال صعب:

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo