< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق نیا

93/12/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بررسی تعریفات نفس
و أما من قال إنها ليست هي النفس‌:
بل إن محركها هو النفس و هي فيها و تدخل البدن بدخولها فكلام حق لا غبار عليه و يرجع إلى ما أولنا به الكلام السابق عليه فيتوافقان من غير تناقض.
و أما من قال إن النفس نار:
و إن هذه النار دائمة الحركة فلم يرد بها هذه النار الأسطقسية بل في الوجود نار أخرى هي حرارة جوهرية يتصرف في الأجسام بالإحالة و التحليل و هي الطبيعة و فوقها نار النفس الأمارة بالشهوة و الغضب و هي التي تطلع على الأفئدة كما أشير إليها في الكتاب الإلهي و إذا كسرت سورتها بفعل الطاعات و الرياضات صارت النار نورا و النفس الأمارة مطمئنة.
و أما السالكون مسلك الإدراك‌:
فقولهم: إن الشي‌ء إنما يدرك ما سواه لأنه متقدم عليه في غاية القوة و الاستقامة فإن المعلوم بالذات هو الصورة الحاضرة عند المدرك و قد علمت أن إدراك الشي‌ء هو وجوده للمدرك و وجود شي‌ء لشي‌ء لا يكون إلا بعلاقة ذاتية بينهما و ليست العلاقة الذاتية إلا العلية و المعلولية و لكن نسبة الصورة المدركة إلى الذات العالمة نسبة المجعول إلى الجاعل لا نسبة الحلول و الانطباع كما علمت ذلك في مباحث الوجود الذهني و في مباحث الإبصار و غيرهما.
و أما جعل بعضهم النفس من الجنس:‌
الذي كان يراه المبدأ إما نارا أو هواء أو أرضا أو ماء فلعله أراد من المبدإ المبدأ القريب لتدبير الأجسام و تصريفها فمن جعلها نارا أراد بها ما مر ذكره- و من جعلها هواء فلعله أراد به الشوق و المحبة فإن النفس عين المحبة ثم التعبير عن المبدإ الأول بالعشق مما شاع في كلام العرفاء و للناس فيما يعشقون مذاهب‌و من جعلها ماء فأراد به عين ماء الحياة الذي به حياة كل شي‌ء ذي نفس- كما قال تعالى وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْ‌ءٍ حَيٍّ و النفس حياة الجسم كما أن العقل حياة النفس و لهذا عبر بعض الأوائل عن العقل الكل بالعنصر الأول و جعله ماء و ربما كان المراد بالعنصر الأول الوجود الفائض منه تعالى على الموجودات كلها على الترتيب- و من سماها أرضا فلكونها في ذاتها قابلة للعلوم و الصور الإدراكية الفائضة عليها من سماء العقل فالنفس القابلة للصور العلمية أرض الحقائق في مرتبة كونها عقلا هيولانيا- فيفاض عليها المعارف العلمية النازلة من سماوات العقول الفعالة كما تنزل الأمطار التي بها يحيى الأرض بعد موتها و قد ورد في الحديث‌: إن القلوب يحيى بالعلم كما يحيي الأرض بوابل السماء.
و من رأى أن المبادي هي الأعداد:
و جعل النفس عددا أراد من العدد كما أراد أصحاب فيثاغورث و تأويل كلامهم أن المبدأ الأول واحد حقيقي و هو مبدأ الأشياء كما أن الواحد العددي مبدأ الأعداد لكن المبدئية و الثانوية و الثالثية و العشرية في هذه الأعداد الجسمانية الكمية ليست ذاتية لهذه الوحدات فكل ما صار أولا يمكن له أن يصير ثانيا و الثاني منها يجوز أن يكون أولا بخلاف المبدإ الأول تعالى فمبدئيته و أوليته عين ذاته و كذا ثانوية العقل الأول عين ذاته لا يتبدل و كذا مرتبة النفوس بعد مرتبة العقول فإطلاق العدد على المبادي العقلية و النفسية من جهة ترتيبها في الوجود ترتيبا لا يمكن تبدله فالعددية فيها ذاتية و في غيرها عرضية فهي الأعداد بالحقيقة كما أن الوحدة و الأولية ذاتية للحق الأول و فيما سواه إضافية فهو الواحد الحق- و ما سواه زوج تركيبي.

کسانی که از راه حرکت به معرفت نفس نایل می شدند دو گروه بودند؛
1- کسانی که نفس را جسم نمی دانستند
2-و کسانی که نفس را جسم می دانستند: قایلان به جسمانیت نفس 3 گروه اند؛
-نفس اجرام صغار لایتجزاء است: ایشان 3 نکته بیان داشتند که ملا صدرا برای هر 3 تا تبیین و توجیه دارند؛
أ‌-نفس اجرام لایتجزاء است: ملا صدرا فرمود مراد ایشان اجرام مثالی است و جسم مثالی هم قابل تجزئه و تقسیم نیست حتی تقسیم وهمی
ب‌-کروی بودن اجرام: این کنایه از بساطت اجرام است جرم فلک هم کروی است زیرا نفس فلک در عالم طبیعت به صورت جرم فلک در می آید و این که کروی شکل است از باب اتصاف نفس است به صفات جسم زیرا کروی بودن صفت جسم است اما چرا جرم فلک این صفت را دارد؟ برای این که دوام حرکت جرم فلک تسهیل شود زیرا با حرکت جرم فلک است که کمالات نفس فلک یکی پس از دیگری از قوه به فعلیت تبدیل می شود، اما چرا نفس به صفت جسم می شود و بر عکس، به دلیل اتحاد بین نفس و جسم و ماده و صورت است که اتحاد بین جنس و فصل است.
ت‌-نفَس غذای نفس است: و نفس با نفَس استنشاق می شود و این گرد و غبار با تنفس وارد بدن می شود و نفس این گونه بقا می یابد
-نفس را محرک اجرام لایتجزاء می دانند
-نفس نار و دایم الحرکة است
نکته: کسانی که نفس را جسم و اجرام لایتجزاء و کروی شکل می دانستند بر این باور اند که نفَس غذای نفس است و نفس با تنفس استنشاق می شود زیرا نفس همین اجرام و گرد غبار در جو و هوا است و با تنفس داخل بدن می شود و با بازدم خارج می شود و به این ترتیب نفس بقاء می یابد و محفوظ می ماند
تبیین ملا صدرا: مراد ایشان از نفس در اینجا روح بخاری است و این که نفس با تنفس استنشاق می شود از این روی است که روح بخاری با هوای معتدل که تنفس می شود اعتدالش حفظ می گردد
اما این که به روح بخاری نفس می گویند از دو جهت است؛
جهت نخست: روح بخاری محل ادراکات و تحریکات نفس است البته محل به معنای مظهر در حکمت متعالیه است اما در حکمت مشاء به معنای خود است روح بخاری مظهر ادراکات و تحریکات نفس است ظهور ادراکات و تحریکات و قوای مدرکه و محرکه در خود روح بخاری است
جهت دوم: روح بخاری مفاض نفس است و از ناحیه نفس افاضه می شود به تعبیر دیگر روح بخاری متعلق دوم بین نفس و بدن است متعلق اول جسم مثالی است و دومی روح بخاری یعنی بین نفس و بدن طبیعی و عنصری دو واسطه می خورد؛
-از طرف بدن متعلق اول روح بخاری و دومی بدن مثالی است
-و از طرف نفس متعلق اول بدن مثالی و متعلق دوم روح بخاری است
و نفس به واسطه بدن مثالی و روح بخاری تعلق به این بدن عنصری طبیعی تعلق می یابد لذا به روح بخاری نفس گفته شده است چنان که ابن سینا در یکی از کتاب های خود این جمله فارسی را فرموده است: « روح بخاری را جان گویند و نفس ناطقه را روان »
گروه دوم: کسانی که نفس را جسمی می دانند که محرک این اجرام لایتجزاء است و این اجرام در آن جسم است و با دخول آن جسم در بدن این اجرام لایتجزاء هم در بدن داخل می شوند همین بخار ها و غبار هایی که در هوا دیده می شود
توجیه ملا صدرا: نظر ایشان نیز مانند گروه اول توجیه می شود یعنی مراد ایشان از آن جسمی که محرک اجرام لا یتجزاء است جسم مثالی است مانند اجرام لایتجزاء بودن نفس که مراد جسم مثالی بود و اگر آن بدن مثالی نباشد و اگر نفس به واسطه آن جرم و جسم و بدن مثالی تعلق به این بدن نیافته بود تنفس و استنشاق هم نبود و انسان نفس بکشد و با تنفس این اجرام لا یتجزاء و غبار های دایم الحرکة جو را به بدن خود داخل کند و بدون آن جسم مثالی چطور شخص تنفس می کرد و اجرام لایتجزاء و غبار های دیده شده در جو را در بدن خود داخل کند و این هوای معتدل را داخل ریه کرده و به این وسیله اعتدال روح بخاری را حفظ کند چنان چه در توجیه نظر قبل هم گفته شد که مراد ایشان از نفس جرم مثالی است و این دو نظر مثل هم اند وتقابل و تعارضی باهم ندارند و هر دو یک چیز را می گویند
گروه سوم: کسانی که نفس را جسم و نار و دائمة الحرکة می دانستند
توجیه ملا صدرا: مراد ایشان از آتش نار عنصری و معروف نیست بلکه مرادشان نار طبیعت است طبیعتی که بر اساس حرکت جوهری دایم الحرکة است به طبیعت هم آتش گفته شده زیرا همان طور که آتش جسم را به تحلیل می برد و تغییرش می دهد طبیعت هم با حرکتی که دارد باعث تحلیل و تغییر جسم می شود لذا به طبیعت آتش گفته شده است
بعد می فرماید: بالاتر از نار و طبیعت آتش نفس امّاره بالسوء است نفسی که به شهوت و غضب امر و فرمان دهد زیرا آتش طبیعت با حرکتی که دارد جسم را به تحلیل می برد و تغییر می دهد اما آتش نفس اماره بر جان ها سر می کشد « نار الله المؤقدة التی تطلع علی الافئدة » و اگر نفس اماره مهار و کنترل شود شخص با فعل طاعت و ریاضت جلوی سرکشی نفس اماره را گرفته و نفس اماره به نفس مطمئنه تبدیل و نارش به نور بدل می گردد
دسته ای که از راه ادراک به معرفت نفس رسیده بودند که خود دو گروه عمده اند؛
1-کسانی که از راه تقدم مدرک بر مدرَک پیش رفته بودند: ایشان بر این باورند که، نفس ماسوای خود را ادراک می کند و چون غیر خود را ادراک می کند باید بر غیر خود مقدم باشد و اگر بخواهد بر غیر خود مقدم باشد باید علت و مبدأ برای غیر خود باشد لذا آنهایی که مبدأ اجسام را آتش می دانستند می گفتند: نفس آتش است و برخی آب و برخی هوا و برخی هم خاک می گفتند
توجیه ملا صدرا: این سخن بسیار درست است که نفس مدرک غیر خود است و چون مدرِک غیر خود است باید بر غیر خود مقدم باشد و لذا باید مبدأ و علت باشد زیرا مدرَک و معلوم بالذات صورت مدرَک خارجی است و ادراک هم عبارت است از حصول مدرَک برای مدرِک است حصول چیزی برای چیزی مستلزم علیت و معلولیت بین آن دو است وجود معلول است که برای علت حاصل است یعنی وجود معلول برای علت است و همان طور که در مباحث وجود ذهنی و در مباحث ابصار گذشت نفس مُنشِأ و جاعل صور جزئیه است نفس باذن الله تعالی انشاء و جعل مدرَک جزئی را در صقع خود می کند لذا مدرَکی نفس است مقدم بر معلوم بالذات است و علت آن است و این حرف درستی است
اما این که ایشان خود چند گروه می شوند؛
-مبدأ اجسام آتش است لذا نفس آتش است
-مبدأ اجسام هوا است لذا نفس هوا است
-مبدأ اجسام آب است لذا نفس آب است
-مبدأ اجسام خاک است لذا نفس خاک است
توجیه ملا صدرا: مراد ایشان از مبدأ، مبدأ قریب و مباشر تدبیر و تصرف نفس در جسم است و با تدبیر تصرف جسم که توسط نفس صورت می گیرد
-نار: مراد نار طبیعت است که نفس با این طبیعت در جسم تصرف می کند و مبدأ قریب برای این تدبیر و تصرف جسم، طبیعت است زیرا طبیعت با حرکت جوهری و ذاتی که دارد جسم را به تحلیل می برد و باعث تغییر آن می شود همان طور که آتش جسم را تغییر می دهد موجب تغییر آن می شود
-هوا: مراد ایشان شوق و محبت است زیرا نفس عین شوق است « النفس فی وحدته کل القوا » یکی از قوا هم شوق است و نفس عین شوق است شوق به خود و به افعالش است
-آب: مراد آب حیات است که حیات جسم به نفس است چنان چه حیات نفس به عقل است و حیات همه ی موجودات به وجود منبسط است همان وجود واحد امکانی که از حق تعالی صادر شده است و همه ی موجودات و ماهیات و ممکنات به برکت او متحقق شده است
-ارض: مراد نفس در مرتبه عقل هیولانی و بالقوه است که ارض و زمینه افاضه علوم از عقل فعال و مبادی عالیه است و زمینه افاضه علوم از عقل فعال به نفس به همان عقل هیولانی و عقل بالقوه بودن آن است.
-عدد: که نظریه فیثاغورث است و ایشان بر این باور است مبادی اعداد است و نفس هم عدد است زیرا نفس در سلسله ی مبادی علل اجسام است
توجیه ملا صدرا: حاجی سبزواری در باب حدوث اجسام درباره ی نظریه فیثاغورث این ابیات را دارد
و عند فیثاغورث المبادی****اعداد انشأت من الاحادی
و ذلک العظیم رمزٌکَلمَتُه****فلا یُردُّ فلیُحلَّ عقدته

فیثاغورث بر این باور است که مبادی و علل اجسام اعدادی اند که از آحاد ناشی می شوند بعد ایشان می فرماید: این بزرگوار رمزی سخن گفته است و رمز را نمی توان رد کرد بلکه باید رمز گشایی نمود که ملا صدرا رمز گشایی می کند
رمز گشایی: نفوس و عقول در سلسله ی مبادی و علل اجسام و اعداد اند عقول عدد 2 و نفوس عدد 3 است جایگاه اینها در نظام ترتیب وجود است و بعد نوبت به اجسام می رسد اعداد خود از واحد ناشی می شود که حق تعالی است مانند خود عدد که از یک شروع می شود و واحد عدد ساز است و عدد نیست نفوس و عقول هم در سلسله علل اعداد اند که خود از واحد که حق تعالی است ناشی می شوند بین این اعداد در نظام ترتیب وجود یعنی عقول و نفوس اند با این اعداد کمی که عارض بر اجسام می شود مانند یک گروه دانش آموز به صف می شوند و به ترتیب از عدد یک و دو و سه و ... و به هر کدام عددی مترتب و عارض می شود
تفاوت: بین اعداد در نظام وجود مانند عقول و نفس با این اعدادی کمی که بر اجسام عارض می شود تفاوت در این است که اعداد در عقول و نفوس ذاتی است و جایشان را نمی توان باهم عوض کرد و در اجسام اعداد عرضی است و جای دانش آموزان در صف را می توان باهم عوض کرد و قابل تغییر است چنان که وحدت و اولیت یعنی تقدم ذاتی حق تعالی است اما در غیر حق اضافی و نسبی است زیرا غیر حق زوج ترکیبی است « اعلم ان کل ممکن زوج ترکیبی له ماهیة و وجود » بله عقول نسبت به مادون خود وحدت دارند چون ترکیب کمتری دارند یا نفوس نسبت به اجسام عقول نسبت به نفوس اولیت و تقدم دارند و نفوس نسبت به اجسام اولیت و تقدم دارند
وحدت ( بساطت ) و اولیت ( تقدم ) در حق تعالی ذاتی است و در غیر حق اضافی و نسبی است زیرا ماسوای حق زوج ترکیبی است و واحد حقیقی منحصر در حق تعالی است.
2-کسانی که از راه شباهت مدرِک با مدرَک پیش رفته بودند

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo