< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق نیا

93/12/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بررسی تعریفات نفس
و أما قولهم إن المحرك الأول يكون لا محالة متحركا بذاته:‌
فهو أيضا صحيح لأن مرادهم من المحرك الأول هو الفاعل المباشر للتحريك و هو إما الطبيعة أو النفس فيما له نفس و قد مر بيان هذا المطلب في مباحث القوة و مباحث الحركة أي بيان أن العلة القريبة للحركة الطبيعية العرضية كالكمية و الكيفية و الأينية و الوضعية لا بد أن تكون جوهرا متبدل الهوية و الوجود و إن كانت ثابت الماهية و المراد من الحركة الطبيعية في قولنا هذا ما يشمل الحركة النفسانية الوضعية التي في الأفلاك لأنها أيضا صادرة من طبيعة الفلك التي هي نفسه باعتبار أن لها الإدراك و الإرادة و الحركة النفسانية الكمية التي في النبات و الحيوان لأن هذه الحركات طبيعية بوجه و نفسانية أيضا.
و بالجملة؛ فما من حركة ذاتية إلا و مباشرها طبيعة سارية في الجسم و هذه الطبيعة قد ثبت تجددها و تبدلها بحسب الهوية الوجودية كما علمت بالبرهان و لا ينفك جسم طبيعي من هذا الجوهر إلا أن هذا الجوهر في الفلك و الحيوان و النبات لا ينفك عن النفس بمعنى أن النفس كمال هذا الجوهر و تمامه لا أن الطبيعة في ما له نفس شي‌ء له وجود و النفس فيه جوهر آخر له وجود آخر حتى يكون في شخص واحد جوهران متباينان في الوجود أحدهما طبيعة و الآخر نفس فإن ذلك ممتنع جدا بل كل شخص‌ طبيعي له ذات واحدة و صورة واحدة و هي وجوده و بها هويته و شخصيته فمن حيث كونها مبدأ الحركات و الانفعالات المادية طبيعة و من حيث إدراكها و تدبيرها نفس.
و أيضا: قد علمت في الفصل السابق أن النفس التي فينا هي بعينها مبدأ الحس و الحركة و التخيل و الوهم و التعقل كل ذلك بالبرهان فقد ثبت و تحقق حقية كلام الأقدمين أن المحرك الأول للحركات الذاتية أمر متحرك لذاته يعني بهويته و وجوده- و أن النفس هي المحركة الأولية فيما له نفس إليها يتراقى التحريك من الأعضاء بالعضل و الأعصاب و ذلك من حيث كونها عين الطبيعة المتجددة الهوية لذاتها و بها يقع جميع الحركات و الاستحالات حتى القسرية و الاتفاقية و الإرادية لما مر أن مرجعها إلى الطبيعة و النفس‌

ملا صدرا 3 مطلب مشترک قول اول که معرفت نفس از راه حرکت بود را توجیه می کنند و وجه صحیحی برای آن بیان می دارند مطلب نخست گذشت که متحرک اول بودن نفس بر مبنای حرکت جوهری درست است اما بین نفس پیامبرص با نفوس بُلهاء و صبیان تفاوت است و تنها به اعراض و اوصاف نیست ملای رومی در این باب گوید:
عقل های خلق عکس عقل او****مظهر حق است ذات پاک او
عقل او مشک است و عقل خلق بو****زو بجو حق را رو از دیگر مجو
عقل جزئی عقل را بد نام کرد****کام دنیا مرد را ناکام کرد
این تفاوت عقل ها را نیک دان****در مراتب از زمین تا آسمان
هست عقلی از ضیاء چون آفتاب****هست عقلی کمتر از زهره و شهاب
گر به صورت آدمی یکسان بُدی****احمد و بوجهل هم یکسان بُدی
احمد و بو جهل در بتخانه رفت****زین شدن تا آن شدن فرقی است زفت
این در آید سر نهند آن را بتان****و آن در آید سر نهد چون امتان

همین فضیلت و شرافت و امتیازی که برای نفس نفیس پیامبر اکرم ص است که حاجی سبزواری در تعلیقه فرمودند: درباره ایمه اطهار ع هم این ویژگی وجود دارد چنان که در زیارت جامعه می خوانیم: « ذکرکم فی الذاکرین و اسمآءکم فی الاسماء و انفسکم فی النفوس وارواحکم فی الارواح و اجسادکم فی الاجساد » و همین تفاوت در مؤمنین از امت پیامبر اکرم ص هم وجود دارد که در حدیث وارد شده « المؤمن مرآة المؤمن » البته استشهاد به این حدیث به قول حاجی سبزواری "علی بعض الوجوه" است در صورتی که مؤمن دوم از اسمآء حق تعالی باشد که در قرآن آمده « المؤمن المهیمن » و این که آمده است « النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم » تعبیر به مؤمنین بجای ناس نکته دارد یعنی مؤمنینی که خود آن شرافت و امتیاز را دارند و مرآت حق تعالی اند و امتیاز بر سایر نفوس دارند پیامبر اولی به تصرف در نفوس آنها است.
نَفَس هم که برخی بر این باور بودند که نفس برودت است نفس شیئ مبرِّد است یا مبرَّد
مطلب دوم:
محرک اول متحرک بالذات است: مباحث حرکت توجه و دقت بیشتری می طلبد مدعا این است که محرک اول متحرک بالذات است لازم است با قیود و تفصیل بیشتری این را باز کنیم لذا می گوییم؛
مدعا: محرک حرکات طبیعی کمی و کیفی و اَینی و وضعی متحرک بالذات است یعنی حرکت ذاتی آن است و علت نمی خواهد
ملا صدرا فرماید: این مطلب صحیحی است و با دو دلیل هم ثابت می شود؛
1-دلیل اثبات حرکت جوهری:
2-دلیل النفس کل القوی: که در فصل قبل بحث شد و به همان حرکت جوهری بر می گردد که دلیل نخست است و ما فقط باید تبیین حرکت جوهری کنیم که مدعای ما را اثبات می کند که محرک اول متحرک بالذات است
اثبات مدعا: محرک اول حرکات طبیعیه کمی و کیفی و اَینی و وضعی و همان 4 مقوله ای که مشهور به حرکت در آن 4 مقوله قایل است در این ها حرکت به ذات است زیرا محرک اول طبیعت و نفس است (نفس که می گوییم نسبت به نبات به بالاتر است) یعنی مراد از طبیعت نسبت به مرحله پایین تر از نبات است و به مرتبه بالاتر از نبات را نفس می گوییم این طبیعت (صورت نوعیه جسم) و حرکت نفس بالذات است
لذا دو کلمه دیگر به مدعا اضافه شد؛ "نفس" و "طبیعت" باشد لذا مدعا به این صورت در آمد که؛
«محرک اول حرکات طبیعی کمی و کیفی و اَینی و وضعی که نفس و طبیعت باشد متحرک بالذات است و حرکت ذاتی آن است»
عمده در این جا این است که مدعا با بیان حرکت جوهری تبین گردد اما قبل از تبیین باید دو نکته را درباره آن باید بیان کنیم؛
نکته نخست: این حرکات طبیعی وضعی و اَینی و کیفی و کمی در مدعا گفته شد از دو جهت عمومیت دارد؛
-این حرکات طبیعی شامل حرکات نفسانی هم می شود مانند حرکت وضعی دوری فلک که محرکش نفس فلک است یا مانند حرکت کمی نبات و حیوان مثل رشد نهال و نمو نوزاد انسان
-حرکات طبیعی شامل حرکات قسری و اتفاقی و ارادی هم می شود مانند سنگی که به بالا پرتاب کنی یا حرکت از سر ارادی و یا حرکت اتفاقی انسان، زیرا این حرکات به حرکات طبیعی بر می گردد؛
أ‌-حرکت طبیعی سنگ: از بالا به پایین به اقتضای خود آن است زیرا سنگ از ثقیلان است و به اقتضای خود به طرف پایین حرکت می کند
ب‌-حرکت قسری: همان حرکت طبیعی سنگ است اما بر خلاف اقتضای میل و طبیعت سنگ است و به همان حرکت طبیعی بر می گردد
ت‌-حرکت ارادی: که نفس با استخدام طبیعت حرکت ارادی را انجام می دهد
نکته دوم: نفس و طبیعت از نبات به بعد جوهر واحد است زیرا نبات و حیوان و انسان هویت واحده دارند اما فرقشان در این است که نفس کمال جوهر طبیعت است و طبیعت کمال یافته است به تعبیر دیگر نفس و طبیعت ذاتا و حقیقة و وجودا یک چیز اند بنا بر اصالت وجود ذات هر چیزی را وجودش تشکیل می دهد نه ماهیت آن و اینها یکی اند و تفاوت آنها به اعتبار است؛
- به اعتبار حرکتی که طبیعت دارد طبیعت می شود
-و به اعتبار ادراک و اراده ای که دارد نفس می شود
حال دلیل این که چرا محرک اول حرکات طبیعی کمی و کیفی و اَینی و وضعی، متحرک بالذات است و طبیعت و نفس متحرک بالذات است و حرکت ذاتی آنها است، دلیل عمده در این جا اثبات حرکت جوهری است
برای بیان دلیل باید 3 مطلب را توضیح بدهیم؛
1-چرا محرک اول این حرکات طبیعی موجودات مجرده و واجب تعالی نباشند؟
2-چرا محرک طبیعت باشد؟ و چرا در جایی که نفس هست نفس محرک است؟
3-بعد از آن که ثابت شد محرک اول طبیعت و نفس است حال باید بحث کرد که چرا باید حرکت این طبیعت و نفس ذاتی آن باشد؟ یعنی حرکت جوهری که از ذاتش حرکت بجوشد و در حرکت باشد
اما مطلب نخست: محرک واجب و وجودات مجرده نیست زیرا محرک باید مباشر و درگیر با حرکت و تحریک باشد یعنی باید خودش حرکت داشته باشد در حالی که واجب تعالی و مجردات ثابت اند پس محرک اول نمی تواند واجب و مجردات باشد زیرا اینها نمی تواند سیال و متحرک باشد اما واجب ثبات دارد و به تعبیر واضح تر ما نمی توانیم سیلان را به ثابت استناد دهیم اگر بخواهیم سیال را به ثابت ربط دهیم؛
- یا باید سیال ثابت باشد
-و یا باید ثابت سیال بشود
اما مطلب دوم: طبیعت محرک اول است زیرا این حرکات اعراض اند و حرکات کمی و کیفی و وضعی و اَینی مانند خود کم و کیف و وضع عرض و عارض اند و عرض تابع طبیعت و جوهر است و باید استناد به طبیعت داده شود لذا محرک اول را طبیعت و نفس می گوییم
اما مطلب سوم: محرک اول متحرک بالذات است و حرکت ذاتیِ آن است زیرا این حرکات کمی و کیفی و اَینی و وضعی عرض است و « کل ما بالعرض لابد و ان ینتهی الی ما بالذات » این حرکات عرضی هم باید به حرکتی ذاتی منتهی شود که همان حرکت طبیعت و نفس است فارابی گوید: اگر علم به ذاتی نبود علم به عرضی هم در کار نبود اگر اراده ی بالذاتی نبود اراده بالعرضی هم در کار نبود و هکذا قدرت که علم و اراده و قدرت ذاتی از واجب است و بدون آن علم و اراده و قدرتی عرضی بر انسان عارض نمی شود
تتمه: خود این طبیعت و نفس متحرک بالذات که حرکت آن ذاتی است و ذات و جوهرش حرکت دارد چطور به واجب تعالی مستنند می شود؟ این خود حرکت دارد و به واجب ثابت چطور ربط می یابد؟
جواب: حرکت در جوهر و طبیعت جسم اگر چه معروف به حرکت جوهری شده است اما این حرکت در وجود جسم و طبیعت و جوهر است نه حرکت در ماهیت بلکه جوهر در ماهیت آن ثابت است ماهیت جوهر که حرکت نمی کند ثابت است بلکه وجود آن است که حرکت می کند و این حرکت در وجود جوهر و جسم ذاتی آن است طبق قاعده « کل ما بالعرض لابد و ان ینتهی الی ما بالذات » این حرکت ذاتی این وجود است یعنی نحوه وجود جوهر و جسم و نفس و طبیعت سیلان و بی قراری و کش داری و نا آرامی است و در این صورت « الذاتی لا یعلل » و ذاتی معلل به علتی ورای علت ذات نیست یعنی واجب و مبادی عالیه، وجود این طبیعت و جسم و جوهر را جعل می کنند که خود این وجود متجدد است یعنی علت جعل المتجددة نه جعل المتجددة متجددةً خود تجدد دارد و نحوه وجودش این است که سیلان داشته باشد و حرکت کند و این گونه خود جوهر و طبیعت و نفس به واجب تعالی و مبادی عالیه استناد می یابد
دلیل دوم: محرک اول باید متحرک بالذات باشد زیرا النفس کل القوی و لذا نفس قوه عامله هم هست و قوه محرکه هم هست همان طور که قوه مدرکه است قوه محرکه هم هست یعنی نفس همان طور که عقل و وهم و خیال است همان طور هم حس و طبیعت است و در این صورت طبیعت هم طبق حرکت جوهری یکپارچه حرکت است و لذا دلیل دوم به دلیل اول باز می گردد.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo