< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق نیا

93/10/30

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: پاسخ ادله منکران وجود حس مشترک
أقول:
أما الأول: فلا يرد علينا لأنا لا نقول بانطباع الصور المدركة و حلولها في جرم من الأجرام بل هي قائمة بالنفس قياما غير الحلول و الانطباع
و كذا الثاني: فإن الدماغ ليس محل الانطباع و لا أيضا إليه حاجة في إدراك النفس للصور بعد حصولها من طريق الحواس و لا في إدراك المغيبات بعد حصول الاستعداد لها إنما الحاجة إليه في كونه محل القوة و الإمكان لحدوث الصورة بسبب الرجحان و حامل استعداد النفس للاتصال بمبدإ التصوير و التمثيل أما كون تلك الصور العظيمة منطبعة في جزء من الدماغ- فنحن ننكره غاية الإنكار إذ قد أقمنا البرهان على كون الصور الخيالية غير موجودة في هذا العالم إذ ليست من ذوات الأوضاع و مع ذلك لا بد من إثبات قوة أخرى غير النفس لمغايرة مدرك الجزئيات لمدرك الكليات لأن الجزئي بما هو جزئي تباين في الوجود للكلي بما هو كلي أي عقلي و المدرك أبدا من نوع المدرك بل عينه كما علمت- فمدرك الجزئي غير مدرك الكلي‌.
فصل (2): في الخيال‌
قوة الخيال و يقال لها المصورة هي قوة يحفظ بها الصورة الموجودة في الباطن.
و استدلوا على مغايرتها للحس المشترك بوجوه ثلاثة؛
الأول: أن الحس المشترك له قوة قبول الصور
و الخيال له قوة حفظها و قوة القبول غير قوة الحفظ بوجهين‌ أحدهما أن القبول قد يوجد من غير حفظ كما في الماء إذ فيه قوة قبول الأشكال دون حفظها فلو كان أحدهما عين الثاني لم يجز الانفكاك.
و ثانيهما: أن القبول منشؤه الإمكان و الاستعداد و الحفظ منشؤه الوجوب و الفعلية فهما حيثيتان متخالفتان مكثرتان لذات الموضوع.
و الاعتراض عليه: بأن هذا مبني على قاعدة أن الواحد لا يصدر عنه إلا الواحد نشأ من قلة التدبر و قصور البضاعة في الحكمة كما مر ذكره.
الثاني: أن الحس المشترك حاكم على المحسوسات مذعن لها و الخيال غير حاكم بل حافظ فقط و الشي‌ء الواحد لا يكون حاكما و غير حاكم.
و اعترض: بأنه لم لا يجوز أن يكون القوة الواحدة تارة تكون حاكمة و تارة تكون حافظة.

منکران وجود حس مشترک دو دلیل بر ادعای خود داشتند؛ یکی استحاله انطباع کبیر در صغیر و نقش بستن صورت های عظیم مانند کوهی در حس مشترک که مادی و در مقدم بطن مقدم است و دوم این که هر حس مادی مدرَک خاص به خود را دارد
جواب از دلیل اول منکران: صورت های بزرگی که نایم در خواب می بیند حلول و انطباع در حس مشترک ندارد و ما این سخن مشهور را قبول نداریم که صور ادراکی در مغز سر حلول می کند بلکه ما بر این باوریم که قیام صور ادراکی قیام صدوری و قیام فعل به فاعل است نه قیام حلولی که قیام عرض به جوهر است یعنی نفس مصدر و علت برای صور ادراکی است و ما قیام را صدوری و صادر به مصدر و فعل به فاعل می دانیم و این معنا را که این صور عظیمه مانند کوه یاقوت و دریای جیوه در جزئی از مغز سر حلول کند را به شدت انکار می کنیم زیرا ما این صور را مجرد می دانیم و در فصل 2 از باب 2 از همین جلد تجرد نفس حیوانی و خیال را اثبات کردیم (البته خیال به معنی اعم که همه ی حواس باطنه را شامل می شود.)
جواب از دلیل دوم منکران: قرار نیست مغز سر مدرِک باشد و ما قبول نداریم دماغ و مغز سر بخواهد صور محسوسات را ادراک کند مغز اصلا ادراک کننده نیست مغز متفکر ترکیب غلطی است و مغز ابدا نقش ادراک کننده ای ندارد
نقش دماغ و مغز سر: مغز صورت هایی که از طریق حواس و از راه چشم وگوش، حاصل می شود و در بدن انسان نقش می بندد را بر می گیرد نه این که ادراک کند مثلا چشم نگاه می کند و صورت درختی در ملتقی العصبتین انطباع می یابد اما این صورت که صورت ادراکی نیست و صورتی که ما از درخت می بینیم همان صورتی نیست که از طریق حواس در مردمک چشم انطباع یافته است طبق نظریه حکمت متعالیه این صورت مدرَک نیست و با آن ادراک حاصل نمی شود بلکه وقتی این صورت در جلیدیه و مردمک چشم انطباع یافت نفس آماده می شود تا صورت ادراکی را در صقع خود بیافریند پس نقش دماغ و مغز و سر به این اندازه است که از طریق حواس صورت محسوس در جسمی که بدن است حاصل شود اما این صورت ادراکی نیست و با این صورت کار ادراک سامان نمی یابد باید نقش آمادگی برای این را بیابد تا صورتی مماثل با صورت خارجی در صقع خود باذن الله بیافریند پس صورت ادراکی اصلی صورت مُنشأه نفس در صقع خود است و دماغ و نفس سر، حامل استعداد نفس برای احداث و ایجاد صورت ادراکی باذن الله است.
دماغ و مغز سر، مرجح و مُخصِص برای ایجاد و احداث صورتی خاص توسط نفس باذن الله تعالی می شود مثلا وقتی ما زید را می بینیم نفس صورت او را ادراک و ایجاد می کند نه صورت درختی را زیرا مُرجِّح و مُخصِص آن دماغ و مغز سر است که از طریق حواس صورت زید را برای جلیدیه چشم حاصل نموده است و این مرجح شده تا نفس صورت مثالی زید را ایجاد کند
نقش دماغ و مغز سر در مغیبات و صورت های غایب از حواس، این است که حامل استعداد نفس به عالم غیب و ملکوت است زیرا انسان استعداد اتصال به عالم غیب را دارد اما درخت این استعداد و قابلیت را ندارد و این بخاطر دماغ و مغز سر در انسان است که می تواند با این بدن و مغز که حامل این استعداد برای نفس است نفس به عالم ملکوت و غیب اتصال بیابد در رؤیاهای صادقه مثلا صورتی به نفس افاضه گردد و یا درباره ی وحیی که به انبیاء و الهامی که به اولیاء می شود صورتی از عالم غیب به نفس افاضه می شود و حس مشترک آن صورت را ادراک می کند و می بیند مغز سر ادراک و تفکر نمی کند اما در عین حال نفس مجرده و ذات نفس که عقل است آن هم صورت ها را ادراک کند زیرا عقل مدرک کلی است و صورت جزئی است و جزئی غیر از کلی و مغایر با آن است و بنا به اتحاد مدرِک و مدرَک این دو باید از جنس هم باشند و باید مدرِک و مدرَک باهم هم رتبه و هم پایه باشند لذا نفس مجرده و ذات نفس که عقل است مدرِک صورت ها نیست البته نفس در مرتبه حس باطنی که قوه حس مشترک باشد مدرِک صور است یعنی حس مشترک صُوَر جزئیه را ادراک می کند نه نفس و عقل مجرد.
با این جواب هایی که ملا صدرا دادند حس مشترک ثابت شد و بحث فصل اول هم به پایان رسید.

فصل 2: قوه خیال یا مصوّره
خیال خزانه صورت هایی است که در باطن پیدا می شود تمام صورت هایی که در درون ما پیدا می شود و ومدرِک آن حس مشترک است خزانه و انبار آنها خیال است حال این صَور باطنی اعم از صوَری است که از خارج گرفته می شود یا از داخل گرفته می شود مثلا صورتی که نایم در خواب می بیند آن صورت را حس مشترک از خیال می گیرد و از این جهت به خیال قوه مصوِّره گفته می شود حاجی سبزواری گوید: مصوَّره هم درست است به جهت نگهداری صورت هایی که حس مشترک می گیرد و در خیال حفظ می شود.
حس مشترک از خارج و از باطن صورت می گیرد زیرا حس مشترک دو رو دارد یک رو به درون دارد و یکی به خارج در لحظه بیداری صورت را از حس ظاهر و بیرون می گیرد و در خواب صورت ها را از درون اخذ می کند.
به هر حال، همه ی این صوَر را حس مشترک به خیال تحویل می دهد حتی همان صورتی که در خواب دیده را دوباره به خیال تحویل می دهد و لذا است که انسان رؤیاهایی را که می بیند را به خاطر می آورد صورت زید را هم که در خارج می بیند به خیال تحویل می دهد و بعد از مدتی همان را به خاطر می آورد.
اثبات وجود قوه خیال و به تعبیر دیگر ادله مغایرت حس مشترک با خیال: در این باره 3 دلیل اقامه شده است؛
دلیل نخست: کار حس مشترک قبول صورت است و کار خیال حفظ همان صورت های حس مشترک است و قبول غیر از حفظ است به دو جهت؛
1-انفکاک: قبول و حفظ از هم جدایند زیرا گاهی قبول هست و اما حفظ نیست مانند آب که شکل را قبول می کند اما حفظ نمی کند
2-تقابل: قبول و حفظ متقابلان اند زیرا نسبت مقبول به قابل به امکان است و نسبت فعل به فاعل به وجوب است و حفظ فعل است و فعل و قبول مقابل هم اند و نسبت مقبول به قابل به امکان است دیوار قابل سفیدی است و جسم قابل بیاض است ممکن است آن را قبول کند یا خیر. اما علت موجب معلول است و « الشیئ ما لم یجب لم یوجَد » تا فعل وجوب و ضرورت از ناحیه فاعل نیابد وجود نمی یابد نسبت فعل به فاعل به وجوب است
وجوب و امکان و باهم منافی اند زیرا وجوب ضرورت وجود است و امکان لاضرورة وجوب و عدم است و ضرورة و لا ضرورة متناقضان اند لذا حفظ و قبول مغایر باهم اند.
بنا بر امتناع اجتماع متقابلان یک چیز و یک موضوع و یک قوه نمی تواند هر دو نقش را ایفا کند یعنی قبول و حفظ صور از یک قوه بر نمی آید لذا قوه ای غیر از حس مشترک که قابل و مدرک صور است نیاز است که کار حفظ صور را به عهده دارد و آن خیال است.
اشکال: این دلیل اول مبتنی بر قاعده الواحد است؛ « الواحد لا یصدر منه الا الواحد» و اگر کسی قاعده الواحد را قبول نداشته باشد پایه این دلیل متزلزل خواهد بود لذا برای تمامیت دلیل نخست باید قاعده الواحد پذیرفته شود.
جواب: ملا صدرا فرماید: پایه این دلیل قاعده الواحد نیست ما در فصل 5 باب 2 در ص 60 گفتیم مجرای قاعده ی الواحد، واحد حقیقی است نه هر واحدی و لذا نمی توان گفت: قوه واحده دو کار از آن بر نمی آید و پایه دلیل قاعده الواحد نیست بلکه همان طور که حاجی سبزواری فرموده: پایه این دلیل، امتناع اجتماع متقابلان است.
دلیل دوم اثبات قوه خیال: حس مشترک حاکم است و حکم و تصدیق از او بر می آید اما خیال غیر از حاکم است و فقط حافظ است و حکمی نمی کند حس مشترک حکم می کند عسل شیرین است و تصدیق شیرینی عسل می کند اما خیال حافظ است و یک قوه نمی تواند حاکم باشد و نباشد لذا باید قوه ی دیگری غیر از حس مشترک باشد که غیر حاکم و کارش حفظ باشد.
اشکال: چرا یک قوه نتواند هم حاکم باشد و هم حافظ؟ در اینجا که تقابل مانند قبول و حفظ نیست تا اجتماع متقابلان ممتنع باشد حکم هم فعل است حفظ هم فعل است و یک قوه هر دو کار را بکند چه می شود؟
جواب: حاجی سبزواری در حاشیه می فرماید: به همان دلیل انفکاک- که قبلا گذشت- اینجا هم باید دو قوه باشد یک حاکم و یکی حافظ زیرا حکم و حفظ هم انفکاک وجودی دارند مثلا عقل فعال که فرشته ای حافظ مطالب باطل و غلطی است که ما یاد گرفته ایم و از یاد می رود و دوباره از عقل فعال استرجاع می شود عقل فعال حافظ آن صورت های غلط است اما مصدِّق آن ها نیست زیرا این مطالب که در عقل فعال است و آنها را حفظ کرده است اما آن ها را قبول ندارد زیرا غلط است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo