< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق نیا

93/10/22

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: محسوسات مشترکه
و إذا عرفت ذلك فنقول: إن البصر يحس بالعظم و العدد و الشكل و الوضع و الحركة و السكون بتوسط اللون.
و قال قوم إن الحركة غير محسوسة و إن السكون غير محسوس.
و احتجوا على الأول بأن الجالس على سفينة جارية لا يحس بحركتها و إن كانت في غاية السرعة.
و على الثاني بأن السكون أمر عدمي فكيف يحس به.
و اعلم أن معنى كون الحركة و السكون محسوسين أن العقل بإعانة الحس يدركهما- فإن الحس يدرك الجسم تارة قريبا من شي‌ء و تارة بعيدا و هكذا على التدريج فيحكم العقل بأن ذلك الجسم متحرك خارج من القوة إلى الفعل و أما معنى خروج الشي‌ء من القوة إلى الفعل فليس من مدركات الحس لأنه أمر نسبي إضافي و كذا الحس يدرك جسما واقفا في مكانه غير زائل فالعقل يحكم باتصافه بالاستقرار و عدم الانتقال و ليس للحس أن يدرك استقرار الجسم أو غير انتقاله و زواله عن المكان الأول لأن الأول إضافي و الثاني عدمي و شي‌ء من الأمور الإضافية و العدمية ليس من مدركات الحس و لذلك راكب السفينة لما لم يدرك حسه باختلاف أوضاع السفينة و قربها و بعدها بالنسبة إلى جسم آخر خارج عنه لم يشعر بالحركة فيشبه أن يكون إدراك الحركة و السكون أمرا ذهنيا بشركة الحس كالبصر.
و أما اللمس فيدرك أيضا جميع الأمور المعدودة «1» بتوسط إدراك الصلابة و اللين‌ و الحر و البرد و نحوها و كذا الذوق يدرك الطعم و بتوسط الطعم يدرك بالعظم- بأن يدرك طعما كثيرا و يدرك بالعدد بأن يجد طعوما مختلفة فأما إدراكه «1» للحركة و السكون فضعيف جدا بل لا يكون إلا بالاستعانة باللمس.
و أما الشم فإنه لا يدرك شيئا من ذلك إلا العدد بإعانة من العقل و هو أن يعلم أن الذي انقطعت رائحته غير الذي حصلت ثانيا.
و أما السمع فإنه لا يدرك العظم و لكنه يدل العقل بشركته بأن الأصوات القوية لا يحصل في غالب الأمر إلا من الجسم العظيم و بالجملة فإدراك البصر لهذه الأشياء المعدودة أقوى و إن كان إدراكه أيضا بإعانة من العقل و إن سألت الحق فاعلم أن لا شي‌ء من الإدراك الحسي إلا و قوامه بالإدراك الخيالي و لا شي‌ء من التخيل إلا و قوامه بالتعقل كما أن الحس لو جرد عن العقل لم يكن موجودا و لا أمكن وجوده منحاذا عن العقل و ليس الحواس بالقياس إلى مستعملها كالآلات الصناعية بالقياس إلى مستعملها حيث يتصور للقدوم و المنحت وجود و إن فرض عدم النجار و لا يتصور للسمع و البصر وجود مع قطع النظر عن القوة العقلية في الإنسان و عن النفس الحيوانية في غيره من الحيوان و كذا لا يتصور للنفس وجود إلا بالعقل و لا للعقل وجود إلا بالباري جل ذكره و قد انجر الكلام إلى هذا المطلب و ليس هاهنا محل تحقيقه و كأنه قد مرت الإشارة إليه سابقا فإذا كان الأمر في الحواس ما ذكرناه فهكذا يجب أن يعلم الحال في المحسوسات فكل محسوس فهو معقول بمعنى أنه مدرك للعقل بالحقيقة لكن الاصطلاح قد وقع على تسمية هذا الإدراك الجزئي الذي بوساطة الحس بالمحسوس قسيما للمعقول أعني إدراك المجردات الكلية هذا.
و ربما توهم بعض الناس أنه لا بد للحيوان من حس آخر غير هذه الخمسة لإدراك تلك الأمور المعدودة و هذا باطل لما علمت أن تلك الأمور من المحسوسات المشتركة- التي يدرك بكل واحد من هذه الخمسة فهي غير محتاجة إلى حس سادس بل لو كان في الوجود حس آخر كان معطلا من جهة أن الحواس الخمس بل بعضها وافية بإدراك هذه الأمور و التعطيل مستحيل كما علمت في الوجود

آخرین فصل باب 4 درباره محوسات مشترکه بین حواس است یک دسته از محسوسات اند که اختصاص به حس خاصی ندارند و همه حواس آنها را ادارک می کنند مانند بزرگی و عدد و شکل و حرکت و سکون و وضع البته همه حواس همه ی اینها را ادراک نمی کند بلکه برخی از حواس برخی از اینها را ادراک می کنند
احساس حواس نسبت به این ها احساس ثانوی است یعنی بعد از این است که حواس به حس اولی، محسوسات مختص خود را ادراک می کنند یعنی باصره بعد از ادراک الوان محسوسات مشترکه را ادراک می کند و هکذا بقیه حواس
همه ی این کیفیات محسوسه حواس کیفیت اند کیفیات مبصر و ملموس کیفیات ملموسه هم عبارت از؛
-حرارت و برودت
-و رطوبت و یبوست
-و صلابت و لینت (سفتی و نرمی)
-و خشونت و لطافت می باشند
-البته برخی ثقیل و خفیف را هم افزوده اند که 5 دسته می شود
آنچه در باقیمانده ی این فصل بحث شده را در 5 محور می توان تبیین کرد؛
مطلب نخست: همه ی حواس همه ی این محسوسات مشترکه را احساس نمی کنند بلکه برخی را بعضی ادراک می کنند که بیان می شود؛
1-حس بصر: همه ی محسوسات مشترکه را ادراک می کنند
2-حس لمس: این حس هم همه ی محسوسات مشترکه را ادراک می کند با این تفاوت که احساس بصر از حس لامسه در احساس این محسوسات مشترکه قوی تر است
3-حس ذوق: 4 تا از این ها را احساس می کند؛
-عِظَم و بزرگی: غذای شور را که می چشید زیادی نمک را هم می چشد
-عدد
-حرکت
-سکون
4-حس شمّ: عدد را ادراک می کند
5-حس سمع : این حس هم بزرگی را ادراک می کند
مطلب دوم: عده ای گفته اند: حرکت و سکون محسوس نیست و این دو را مثلا نمی توان دید زیرا؛
-حرکت: کسی که سوار کشتی شده و در حال حرکت است اگر وی به جسمی در خارج کشتی نگاه نکند حرکت را احساس نمی کند پس حرکت محسوس نیست
-سکون: از این روی که سکون امر عدمی است و لذا احساس نمی شود
نظر ملا صدرا: معنای این که حرکت و سکون از محسوسات مشترک بین 3 حس بصر و سمع و ذوق است این است که به کمک عقل محسوس است و حس تنها حرکت و سکون را ادراک نمی کند
حرکت: مثلا حس بصر، ابتدا وقتی شخص سوار قطار نگاه می کند می بیند که این قطار از جسمی دور و به جسم دیگری نزدیک می شود مثلا از درختی دور و به خانه ای نزدیک می شود بعد حرکت را -که یک امر اضافی و نسبی است - استنباط می کند
حرکت «خروج الشیئ من القوة الی الفعل تدریجا» است و این خروج نسبی است به نسبه ی آن چیزی که خارج می شود و آن شیئ ایی که این شیئ به سوی آن خارج می گردد و اضافه هم امری اعتباری و ذهنی است لذا حس نمی تواند اضافه را در خارج ببیند زیرا در خارج نیست و این را عقل می فهمد
سکون: حس بصر همیشه جسمی را می بیند که از مکانی تکان نمی خورد و مکانش عوض نمی شود بعد عقل به کمک حس می آید و سکون را که عبارت از استقرار جسم در مکان اول و یا عدم انتقال جسم از مکان اول است را ادراک می کند بنا بر استقرار سکون امر نسبی و اضافی بین مستقر و مستقرٌ فیه است امر اضافی اعتباری و ذهنی است و در خارج نیست تا آن را ادراک کند
و بنا بر تعریف دوم که سکون عدم انتقال از مکان اول باشد ه متعریف سکون عدمی است و عدم هم چیزی نیست تا ادراک گردد و عقل است که آن را ادراک می کند
مطلب سوم: پس احساس این حس به کمک عقل است و عقل به همه ی حواس کمک می کند؛
- چنان که ادراک ذوق نسبت به حرکت و سکون به واسطه لمس است حرکت غذا یا سکون غذا را حس ذایقه به کمک لمس زبان ادراک می کند که ادراک ضعیفی است
-چنان که ادراک شمّ نسبت به عدد رایحه به کمک عقل است مثلا عقل می فهمد آن رایحه ای که قطع شده رایحه ای است و آن که جدید است رایحه دیگری است
-چنان که ادراک سمع نسبت به بزرگی و عِظم به کمک عقل است و عقل دلالت می کند که صوت عظیم از شیئ بزرگ حاصل می شود
مطلب چهارم: احساس همه ی محسوسات -چه محسوسات مختص حواس و چه محسوسات مشترکه بین حواس- به دو چیز نیاز دارد؛
-احساس محسوسات بدون عقل نمی شود کمک عقل که در مطلب قبل خاطر نشان کردیم را اکنون تعمیم می دهیم حس بدون کمک عقل نمی تواند احساس کند
- همچنین احساس بدون خیال -که برزخ بین حس و عقل است- امکان پذیر نیست زیرا نسبت حس به خیال و عقل نسبت تیشه و ارّه به نجار نیست بدون وجود نجار، تیشه و اره وجود دارند اما نسبت حس این طور نیست و بدون خیال و عقل حسی هم وجود ندارد
-چنان که همه ی این ها بدون وجود کارگزاران حق یعنی ملائکة الله نمی توانند وجود داشته باشند یا همان عقولی که در اصطلاح حکماء گفته می شود
-چنان که همه ی این ها بدون خالق و بارئ نمی تواند وجود داشته باشد
پس عقل معین و مُمِدّ برای احساس همه ی محسوسات توسط حواس است و بدون خیال و عقل حسی نمی تواند وجود داشته باشد چنان که در جانب محسوس هم هر محسوسی معقول و مدرَک عقل است وقتی عقل معین و ممد حس در احساس باشد بدون آن احساسی صورت نمی گیرد و هر محسوسی معقول خواهد بود
فرق: تفاوت این دو مدرَک این است که، طبق اصطلاح مدرَک جزئی محسوس نامیده می شود و مدرَک کلی هم معقول گفته شود و الا عقل جزئیات را هم ادراک می کند و تفاوت در این است که؛
-عقل مدرَک کلی را بدون واسطه ادراک و بذاته کلیات را ادراک می کند
-و عقل مدرَک جزئی را با واسطه حواس درک می کند و حس آلت و ابزار برای عقل است اما نسبتش مانند اره و تیشه به نجار نیست که بدون عقل وجود داشته باشند
مطلب پنجم: برخی یک حس ششم در حیوان قایل شده اند که ادراک محسوسات مشترکه می کند و این غیر از حواس 5 گانه است
نظریه ملا صدرا: با توجه به این که بیان شد محسوسات مشترکه توسط همان حواس خمسه ظاهره ادراک و احساس می شوند اگر حس ششمی در حیوان باشد لازمه ی آن تعطیل در دار هستی است در حالی که « لا معطل فی الوجود » و لذا حس ششمی در حیوان وجود ندارد و همان 5 حس ظاهره کافی برای ادراک محسوات مشترکه است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo