< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق نیا

93/08/26

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نقد ملا صدرا بر نظریه سهروردی در حقیقت ابصار
و قد نص على ما اخترناه في باب الإبصار الفيلسوف المعظم في كتابه المعروف بأثولوجيا بما نقلنا من كلامه هناك‌و أيضا ما سوى هذا المذهب المنصور من المذاهب الثلاثة المشهورة يرد على كل منها مفاسد شتى أما مذهب الانطباع في الجليدية و مذهب خروج الشعاع فالكتب مشحونة بذكر ما يرد على كل منهما.
و أيضا: ما سوى هذا المذهب المنصور من المذاهب الثلاثة المشهورة يرد على كل منها مفاسد شتى أما مذهب الانطباع في الجليدية و مذهب خروج الشعاع فالكتب مشحونة بذكر ما يرد على كل منهما.
و أما الذي اختاره صاحب المطارحات فيرد عليه أيضا أمور؛
منها: أن البرهان قائم على أن الجسم المادي و ما يعرضه من الصفات لا يمكن أن يتعلق به الإدراك إلا بالعرض كما مر ذكره سابقا.
و منها: أن الأحول يدرك صورتين فلو كان المدرك هو بعينه الأمر الخارجي لزم أن يدرك ما لا وجود له في الخارج و القول بأن إحداهما في الخارج و الأخرى في الخيال أو في عالم المثال مما لا وجه له.
و منها: أن الصورة الواحدة الخارجية إذا نظر إليها جماعة كثيرة لزم على هذا الرأي أن تكون مدركة لتلك النفوس كلها و الإدراك ليس إلا حصول صورة الشي‌ء للمدرك و حصول الشي‌ء لأمر لا بد فيه من خصوصية و علية و العلة بالذات إنما هي فاعل و غاية و صورة و مادة و الشي‌ء لا يكون حاصلا بالذات إلا لشي‌ء من علله و أسبابه الذاتية فلو حصلت و وجدت تلك الصورة للنفس لكان النفس إحدى العلل الذاتية لوجوده لها لكنها ليست مادة و لا صورة لها و هو ظاهر و لا فاعلة إياها و إلا لزم تكثر العلل الفاعلة لشخص واحد و لا غاية أيضا إذ الشي‌ء الواحد لا يكون له غايات كثيرة.

اما نسبت به نظریه شیخ اشراق 4 ایراد وارد می کند؛
اشکال نخست: جسم و جسمانی (اعراض) نمی تواند مدرَک بالذات باشد فقط می تواد مدرَک بالعرض باشد سراغ مدرِک و مدرَک و ادراک را نباید در محیط ماده گرفت علم و ادراک را به طور کلی نباید در محیط ماده جستجو کرد زیرا جسم خودش برای خودش حضور ندارد فضلا از این که برای چیز دیگری حضور داشته باشد و از طرفی ادراک حضور مدرَک برای مدرِک است و این حضور برای جسم مهیا نیست و جسم به جهت تفرقه زمانی و مکانی بین اجزاء آن است برای خودش حاضر نیست و از خودش هم غایب است اجزاء جسم در مکان های مختلف است و از نظر زمانی هم به لحاظ حرکت جوهری جسم در هر زمان در مسافتی و زمانی وجود دارد و در یک جا و به صورت جمعی برای خودش حضور ندارد و هر جزء جسم؛
- از جزء دیگر
-و از کل جسم
-و کل آن از اجزاء جسم بی خبر است
جسم محیط غیبت و خفا و بی خبری است بعد به طریق اولی برای مدرِکی نمی تواد حضور بهم برساند و لذا جسم نمی تواند خود مدرَک بالذات باشد و خودش مدرِک باشد اما مدرِک بالعرض که از باب تطبیق و انطباق مدرَک بالذات بر جسم خارجی ایراد ندارد که معلوم بالعرض باشد.
این ایراد اول است که شما چطور می فرماید: در ابصار نفس علم به خود مبصر و جسم خارجی می یابد و با احاطه به آن و علم حضوری که می یابد آن را می بیند
اشکال دوم: در باره شخص احول و دوبین است که باید به دو چیز در خارج احاطه بیابد اما در خارج یک چیز بیشتر نیست اگر ابصار علم حضوری به شیئ خارجی است فرد احول باید به دو چیز در خارج علم حضوری بیابد اما در خارج یک چیز است نه دو چیز و آن دومی کجاست؟
ان قلتَ: که شیئ دوم در خیال متصل یا منفصل و عالم مثال است
قلتُ: ملا صدرا گوید: این توجیه و وجهی ندارد با چه حساب شیئی دومی که فرد احول می بیند باید آن دومی در عالم مثال باشد؟ این دلیلی ندارد
البته حاجی سبزواری گوید: بودن شخص دوم در ادراک دو بین در عالم مثال وجه عقلی دارد
اشکال سوم: در علم حضوری به غیر باید حساب علیت و معلولیت باشد اگر عالم بخواهد به غیر خود علم حضوری بیابد باید علیت در کار باشد و علت هم 4 قسم است؛ فاعلی و صوری و مادی و غائی
حال اگر نفس بخواهد علم حضوری به جسم بیابد باید علت آن باشد و نفس یکی از این 4 علت برای جسم خارجی باشد؛
-علت مادی: این بی معنا است که نفس علت مادی جسم باشد چطور نفس مجرد ماده برای جسم مادی می شود؟!
-علت صوری: این نیز بی معنا است و نفس مجرد نمی تواند صورت مادی جسم باشد زیرا نفس مجرد است نه مادی بلکه صورت مادی جسم در آن منطبع است
-علت فاعلی: در جایی که جماعتی یک جسمی را می بینند نمی توان گفت: نفوس همه جماعت علت فاعلی و غایی برای آن جسم است زیرا اگر علت فاعلی بیش از یکی باشد با قاعده الواحد نمی سازد
-علت غایی: وقتی طبق قاعده الواحد فاعل بیش از یکی نبود غایت هم نمی تواند بیش از یکی باشد زیرا غایت، علت فاعلیت فاعل است آنچه یک فاعل دارد یک غایت هم بیشتر ندارد
اشکال چهارم: این اشکال مشتمل بر چند بند و فراز است؛
بند نخست: نفس اگر بخواهد اضافه و ارتباط با مبصر خارجی بیابد بدون بدن امکان ندارد زیرا شیخ اشراق می گوید ابصار به اضافه اشراقی نفس به مبصر خارجی و علم حضوری یافتن است پس نفس باید تعلق به بدن بیابد و با آن به مبصر خارجی اضافه شود و بدن خود از اجسام است
بند دوم: اضافه به اجسام همیشه اضافه وضعیه است اضافه و نسبت و رایطه ای که اجسام با هم دارند یکی از انواع عرَض است که وضع نامیده می شود مثلا دو جسم اضافه و ارتباط آنها با هم به یکی از صورتهای ذیر است؛
- مساوی و موازی با هم اند
-محازات با هم دارند
-یا مجاور هم اند
-و یا تداخل است و جسمی داخل دیگری است مانند آب در کوزه
-و یا تماس است یعنی سطح آنها با هم برخورد دارد
- و یا تباین است و کاری به هم ندارند
بند سوم: اضافه ی وضعیه مانع ادراک است و اوضاع اجسام از ادراک جلوگیری می کند زیرا وضع از اعراض و لوازم جسم مادی و ماده است لذا به اعراض جسمانیات می گویند در حالی که ادراک در حوزه تجرد تحقق می یابد
بند چهارم: غیر از بیانی که در وجه نخست گذشت که حوزه ادراک حوزه تجرد است نه جسم و جسمانی، و این 2 دلیل و بیان دارد؛
1-بیانی برای این مطلب قبلا گذشت که جسم تفرق اجزای مکانی و زمانی دارد و از خودش غایب است چه رسد که برای غیر حضور داشته باشد
2-ادراک در حوزه ماده اتفاق نمی افتد زیرا ماده همان طور که ماده ی وجود شیئ است ماده عدم و فساد شیئ هم هست نطفه همان طور که ماده ی وجود انسان است ماده فساد انسان هم هست و موجب فساد و تغیر و فرسایش آن می شود و در نهایت از بین می رود عدم، خفا است کما این که وجود ظهور است اما عدم ناپیدایی و نیستی است پس ماده مبدأ خفای شیئ می شود علم که ظهور است چطور می خواهد در حوزه ماده تحقق پیدا کند؟
حال قبل از گذر از بند 4 نکته ای خاطر نشان می شود؛
نکته: وضع و سایر عوارض جسم مانند مقدار و کم عوارض جسم مادی اند و بر مادی بودن جسم تأکید کردیم حال ممکن است کسی بگوید: مگر نمی گویند: جسم مثالی مقدار و شکل دارد و این دو کم و کیف اند پس چطور می گویید عوارض 9 گانه همه مربوط به ماده اند در حالی که می گویند: جسم مثالی هم مقدار دارد؟
جواب: مقداری که در جسم مثالی است با مقدار جسم مادی فرق می کند فرقش این است که در جسم مادی مقدار آن عرضی است اما در جسم مثالی مقدارش جوهری است و حقیقت آن مقدار است یعنی جوهر مثالی و یا مقدار جوهری است و این که مشهور و مشاء 5 قسم برای جوهر بیان می کردند اعم از عقل و جسم و صورت و نفس و هیولی به این خاطر است که مشاء منکر عالم مثال اند و جسم مثالی را قبول ندارند و الا باید جواهر را 6 قسم دانست و جوهر مقداری را به آن افزود یعنی جوهری که مقدار است و غیر از جواهر خمسه و همان جسم مثالی است که مقدار آن عرضی نیست بلکه به عنوان ذات و جوهر حقیقت جسم مثالی است
بند پنجم: اضافه اشراقی که اضافه وجودی است یعنی رابطه وجودی است نه رابطه وضعی مانند محازات و مجاورت و... این رابطه وجودی بین علت وجود شیئ و شیئ اضافه اشراقی و رابطه وجودی است و علت شیئ یعنی فاعل شیئ است
بند ششم: ملا صدرا می فرماید: علم ظهور معلوم برای عالم و کشف و انکشاف معلوم برای عالم است و وجود عین ظهور است هر ظهوری مرهون وجود است و با وجود پیدا می شود و رهین وجود است.
نتیجه گیری: اضافه اشراقیه باید بین علت وجود مبصر و خود مبصر باشد یعنی اگر علم بخواهد اضافه اشراقیه باشد که شیخ الاشراق به آن قایل است باید این اضافه بین علت وجود مبصر و خود مبصر باشد که طبق نظریه ملا صدرا این گونه است یعنی ادراک و علم و ابصار به اضافه اشراقیه بین نفس و مُبصر است اما مبصر جسم خارجی نیست بلکه صورت ذهنیه است زیرا نفس به مبصر بالذات علم حضوری دارد و در نتیجه اگر بخواهیم علم و ابصار را اضافه اشراقیه بدانیم باید اضافه اشراقیه را بین علت وجود مبصر و مبصر بدانیم و در قول ملا صدرا این طور است و بین نفس که مُنشأ و علت مبصر بالذات است و مبصر بالذات که همان صورت ذهنیه است و نفس آن را پدید آورده و رابطه علیت و معلولیت دارند رابطه و اضافه اشراقیه است. و ابصار را به همان انشاء صورت مبصر در محیط نفس بدانیم که ملا صدرا به آن قایل است.
سپس فرماید: گویا قدمای مشاء -که به گفته صاحب تمهید القواعد تمام ایشان عارف بوده اند- هم به نظریه ی ما قایل بوده اند اما در دست متأخرین مشاء تحریف شده است.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo