< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق نیا

93/07/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: قواي ظاهري و منافع آن
الباب الرابع‌:
من علم النفس في أحوال القوى المختصة بالنفوس الحيوانية التي منها مبادي الإدراكات الظاهرة و منها مبادي الإدراكات الباطنة و هي أشد قربا من عالم الملكوت «1» و منها مبادي الحركات الإرادية و هي أنزل درجة من مبادي الإدراكات جملة و فيه فصول‌
فصل (1): في الإشارة إلى تلك القوى و منفعة كل منها على الإجمال‌
اعلم: أن الله لما خلق من المواد الأرضية جوهر النبات الذي هو أكمل وجودا من العناصر و الحجر و المدر و من الجواهر المعدنية كالحديد و النحاس و غيرهما لأنه خلق فيه قوة تجذب الغذاء من جهة أصله و عروقه التي في الأرض و أعد له آلات و قوى هي خوادم له أما القوى فقد مر ذكرها و أما الآلات فهي العروق الدقيقة- التي تراها في كل ورقة يغلظ أصولها ثم ينشعب و لا يزال يستدق إلى عروق شعرية- تنبسط في أجزاء الورقة حتى تغيب عن البصر لكن لما كان النبات مع هذا الكمال الذي يفوق به على العناصر و المعدنيات ناقص الخلقة غير تام الوجود و لا مستقلا في وجوده- فإنه لو أعوزه غذاء يساق إليه و يماس أصله جف و يبس و فسد و لم يمكنه طلب الغذاء من موضع آخر فإن الطلب إنما يكون بمعرفة المطلب و بالانتقال إليه و بقدر الطلب يكون المعرفة و على قدر المعرفة يمكن الانتقال إلى المعروف به و النبات عاجز عن ذلك فلو كانت فيه معرفة الطلب لكان معطلا وجودها فيه و الله سبحانه أجل من أن يخلق أمرا معطلا و البرهان قائم على أن لا معطل في الكون و لو فرض شعور في النبات‌ لكان شعوره لا يتعدى عما جبل عليه فعناية الله تعالى تعلقت بخلق ما هو أكمل وجودا من النبات فأنعم على الحيوان قوة الإحساس و قوة الحركة في طلب الغذاء فأول مراتب الحواس هي حاسة اللمس لأن الحاجة بها أمس و لهذا يعم الحيوانات كلها و يسري في الأعضاء كلها إلا نادرا لأن الحيوان الأرضي مركب من عناصر متضادة الكيفيات الأولية قد اعتدلت و تصالحت و استقرت على كيفية واحدة بضرب من الوحدة و صلاحه باعتدالها و فساده بانحرافها عن ذلك الاعتدال فلا يتصور حيوان إلا و أن يكون له هذا الحس لأنه و إن لم يحس أصلا فليس بحيوان و أنقص درجات الحس أن يحس بما يلاصقه و يماسه فإن الإحساس بما يبعد منه إحساس أتم و أقوى و هذا الحس تجده في كل حيوان حتى الدود التي في الطين فإنه إذا غرز فيها إبرة انقبضت للهرب لا كالنبات يقطع فلا ينقبض إذ لا يحس بالقطع إلا أن الحيوان اللمسي كالدود ناقص الحياة لا يقدر على طلب الغذاء من حيث يبعد عنه فافتقر في كماله إلى حس يدرك ما بعد عنه فأفادت له العناية قوة الشم لكنه يدرك به الرائحة و لا يدرى أنها جاءت من أي ناحية فيحتاج إلى أن يطوف كثيرا من الجوانب فربما يعثر على الغذاء الذي شم ريحه و ربما لم يعثر فيكون في غاية النقصان أيضا لو لم يخلق فيه غير هذا فخلق له البصر ليدرك ما بعد عنه و يدرك جهته فيقصد تلك الجهة بعينها إلا أنه مع ذلك يكون ناقصا إذ لا يدرك به ما وراء الجدار و الحجب فلا يبصر غذاء يحجب عنه و لا يبصر عدوا يحجب عنه و قد لا ينكشف الحجاب إلا بعد قرب العدو فيعجز عن الهرب فخلق له السمع حتى يدرك به الأصوات من وراء الجدران عند جريان الحركات و لأن الإنسان لا يدرك بالبصر إلا شيئا حاضرا و أما الغائب فلا يمكن معرفته إلا بكلام ينظم من حروف و أصوات يدرك بحس السمع فاشتدت الحاجة فينا إليه فخلق لنا ذلك و ميزنا بفهم الكلام عن سائر الحيوانات و كل ذلك ما كان يغنينا و لا للحيوان لو لم يكن قوة الذوق إذ يصل الغذاء فلا يدرك أنه موافق أو مخالف فيأكله و ربما يكون مهلكا كالشجرة يصب في أصلها كل مائع و لا ذوق لها فتجتذبه و ربما يكون ذلك سبب جفافها.

سفر چهارم اسفار اربعه در باب نفس و معاد است که 11 باب دارد 7 باب آن در جلد 8 و 4 باب در جلد 9 اسفار آمده است باب 1 در احکام نفس و باب 2 در ماهيت نفس و باب 3 هم در قواي نفس نباتي و خوادم آن بود و گذشت و اکنون به باب 4 رسيديم که راجع به قواي نفس حيواني است.
قواي نفس حيواني:
1-  مدرکه:
-  ظاهره:
-  باطنه:
2-  محرکه:
-  شوقيه:
-  عامله:
قواي مدرکه اعم از ظاهره و باطنه، مجرد به تجرد غير تام است يعني تجرد برزخي و مثالي دارد و از عالم ملکوت اسفل به حساب مي آيد نه ملکوت اعلي که جبروت است ولي قواي محرکه نفس حيواني که شوقيه و عامله اند مادي اند البته متأله سبزواري در حواشي شرح منظومه حکمت در مباحث نفس گويد: به نظر من قوه شوقيه مجرد است و مشاء هم براي اين قوه محلي تعيين نکرده اند و اگر بنا باشد محلي براي قوه شوقيه تعيين شود مؤخّر بطن مؤخر دماغ است که جاي هيچ قوه اي نيست.
بحث در اين باب در قواي نفس حيواني است اين باب هم مشتمل بر 12 فصل است
فصل نخست: يک اشاره کلي به قواي نفس حيواني و منفعت هر کدام از اين قوا است در اين فصل ملاصدرا خلاصه اي از کلام يکي از علماي اسلام -که احتمالا غزالي باشد - را نقل کرده و مي گويد: به اين علت کلام ايشان را نقل کردم که نظم و انتظام خوبي در اين سخن وجود دارد لذا در اين فصل به همين نقل قول بسنده مي شود.
نقل خلاصه: خداوند نبات را از همين ماده ارضي و خاکي خلق فرموده است نباتات موجودات کامل تري نسبت به معادن و جمادات است زيرا نبات داراي قوايي است که معادن و عناصر از آن قوا بي بهره اند
نبات قوه جاذبه دارد که يکي از خوادم قوه غاذيه است جاذبه از ريشه گياه غذا و آب را براي گياه جذب مي کند و به وسيله عروق و رگهايي که در برگ هاي است به تمامي اجزاء و بر گهاي گياه مي رساند
ابتداي برگ ها کلفت است و بعد شعبه شعبه و مويرگي و باريک مي شود تا جايي که به چشم نمي آيد و تمام برگ گياه را مي گيرد اين قوه جاذبه در نبات هست اما در عنصر و معدن نيست لذا نبات کامل تر از معدن است. اما همين نبات نسبت به موجود کامل تر و مرتبه بالاتر که حيوان است ناقص تر است زيرا نبات در وجود خود استقلال ندارد و اگر پاي ريشه گياه و درخت کود و غذا و آب نريزند خودش نمي تواند در پي تحصيل آب و غذاي خود برود و به حيات خود ادامه دهد و الا خشک مي شود زيرا درخت و گياه نمي تواند حرکت کند لذا گياه نمي تواند دنبال غذا و آب راه بيفتد معلوم مي شود که درک و معرفتي هم نسبت به آب و غذا ندارد زيرا اگر معرفتي به غذا داشت و نمي توانست خود را به آن برساند ومنتقل به آن شود وجود معرفت به آن غذا و آب در او عبث و بيهوده مي بود در حالي که درک و معرفت به غذايي که دارد و نمي تواند به سوي آن برود آن درک معرفت عبث و معطل مي باشد اما خداوند هيچ چيز را عبث و بيهوده نيافريده و « لا معطل في الوجود »
قطره اي کز جويباري مي رود****از پي انجام کاري مي رود
به قول حاجي سبزواري:
و کل شيئٍ غايةً مستتبعُ****حتي فواعلَ، هي الطبايعُ
البته درک و شعور عمومي که در همه موجودات است و بر اساس آن همه موجودات مسبّح حق تعالي اند « و ان من شيئ الا يسبح بحمده » تسبيح فرع بر شعور و درک نسبت به مسبَّحٌ له است اين شعور عمومي در نبات هم هست اما الان بحث ما در درک و شعور خاص است درک نسبت به غذايي که در فاصله با آن گياه قرار دارد و اين درک را نبات و گياه فاقد است پس نبات با اين که موجود کامل تر از عناصر و معادن است باز نسبت به مرتبه بالاتر که حيوان است ناقص است لذا علم عنايي، فعلي و معلوم آفرين حق تعالي اقتضاء ايجاد و خلقت يک موجود کامل تر و بالاتري را کرد که حيوان است و خدا حيوان را به عنوان موجود کامل تر از نبات آفريدو
حيوان افزون بر کمالات نباتي قواي ديگري هم دارد که قواي ادراکي و قواي تحريکي باشد حيوان درک و معرفت نسبت به نيازهاي خود دارد و آنچه که بقاي حيوان را تأمين يا تهديد مي کند را مي شناسد يعني نسبت به دوستان و دشمنان خود معرفت دارد قواي ادراکي ظاهري و باطني دارد و قواي تحريکي هم شوقيه و عامله است
کيفيت مزاجيه: حيوان اين دو دسته قوا را نياز دارد زيرا جسم حيوان واجد يک کيفيتي است که کيفيت مزاجيه نام دارد اين کيفيت از اختلاط و امتزاج و ترکيب عناصر متضادّه حاصل شده است که عنصر آب و آتش و خاک و هوا و يا 108 عنصري که در جدول مندليف ترسيم و تبيين شده است اين عناصر ضد و دشمن هم اند اما با ترکيب اين عناصر مزاج درست شده است و اين کيفيت مزاج متشابه بين عناصر و متوسط بين کيفيات عناصر است يعني؛
-  کيفيت مزاج در جسم حيوان همان طور که در عنصر آب است، در عنصر آتش هم هست و در بقيه عناصر هم هست
-  و متوسط بين کيفيات عناصر است يعني نسبت به حرارت صدرصد برودت است و بالعکس و نسبت به يبوست صدرصد رطوبت است و بالعکس
اين کيفيت مزاجيه حيوان تا زماني که اعتدال داشته و از توسط بين عناصر بهرمند باشد، جسم حيوان باقي است و هر وقت از اعتدال و توسط منحرف شود حيوان دچار سُقم و بيماري مي شود و جود و بقايش مورد تهديد قرار مي گيرد براي حفظ اين تعادل و توسط مزاج حيوان بايد نياز هاي خود را تأمين کند و دشمنان و مزاحم هاي وجودي خود را که بقاي او را تهديد مي کنند و منافي و منافر باطبيعت اويند را از خود دور کند تا اين اعتدال و توسط حفظ گردد لذا براي جذب نياز هاي حيوان و دفع منافرات و مضادات دشمنان آن، خداوند اين قواي نفس حيواني را به او ارزاني داشته است؛
-  پايين ترين مرتبه ادراک و احساس، قوه لمس است و قوه لامسه نازل ترين مرتبه ادراک است و اين قوه را خدا به همه حيوانات علي العموم حتي کِرم ها، و به همه اندام ها و پيکره آن ها بخشيده است قوه لامسه در پوست و جلد بدن حيوان است و تمام بدن آن را هم فرا گرفته است به استثناي اعضايي مانند مو و ناخن بقيه اعضاء بدن و اندام هاي حيوان از قوه لامسه برخوردار اند حتي کرم ها، شاهدش هم اين است که اگر خاري را در بدن کرمي فرو کنند بدنش را جمع مي کند و حالت تدافعي به خود مي گيرد بر خلاف نبات و درخت که اگر ارّه هم در پايش بگذارند عکس العملي از خود نشان نمي دهد
قوه لامسه براي جذب موافق و ملايم و دفع منافر و دشمن است و لازمه آن مجاورت و ملامست با آن قوه است لذا اگر غذا و يا دشمني مجاور و مماس با آن نباشد نمي تواند نسبت به آن ادراکي داشته باشد لذا اين قوه ناقص است
-  کامل تر از قوه لامسه قوه شامّه است که به ساير حيوانات ارزاني شده است و ديگر به کرم ها قوه شامه داده نشده است تا اگر غذا و دشمني مجاور و مماس با بدن حيوان نبود از راه قوه شامه و رايحه آن غذا و دشمن، حيوان بتواند به جذب غذا و دفع عدو خود اقدام کند
-  کامل تر از اين قوه باصره است زيرا اگر حيوان قوه شامه داشته باشد و بتواند بوي غذا و دشمن را از راه دور احساس کند اما نتواند آن غذا را ببيند بايستي در اطراف و پيرامون خود بگردد تا به آن غذا دست پيدا کند و گاه به آن دست مي يابد و گاهي هم محروم مي شود لذا قوه باصره که کامل تر است را خدا به حيوان اعطا فرموده است.
باز اگر داستان به همين جا ختم مي شد و قوه اي ديگر در کار نبود زندگي حيواني راحت تر مي نمود اما چه بسا با ديدن و استشمام،حيوان غذا و دشمن را ادراک کند اما آن غذا و دشمن خود را از آن حيوان مخفي کند
-  لذا خدا قوه سمع را به حيوان بخشيده است تا بتواند از طريق قوه سمع و درک صدا در اثر حرکت غذا و دشمن به آن غذا و دشمن برسد
و اگر آن حيوان انسان باشد مي تواند با شنيدن صداي آن صيد و يا دشمن خود مضمون و مفهوم کلام و سخن او را بفهمد و اين اختصاص به انسان دارد که از نعمت بيان و فهم بر خوردار است که «علمه البيان»
-  اگر همه اين قوا بودند و قوه ذائقه نبود باز ممکن بود بقاي انسان و حيوان مورد تهديد قرار گيرد مانند اين که نبات قوه ذائقه ندارد و اگر کسي به جاي آب، نفت در پاي درخت بريزد درخت آن را جذب مي کند و خشک مي شود اما حيوان با ذائقه غذا را مي چشد و بعد انتخاب مي کند که بخورد يا پس زند.
تا کنون فوائد و منافع قواي ظاهري ادراکي بحث شد تا به بيان فوائد قواي ادراکي باطني برسيم

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo