< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق نیا

93/01/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: شمارش صنفی قوای نفس انسان علی سبیل التصنیف لا تنویع
فصل (8)
في الإشارة إلى تعديد القوى النفسانية و ما دونها على سبيل التصنيف‌
و معنى التصنيف: هاهنا أن هذه القوى لا يتميز بعضها عن بعض بفصول ذاتية كما في الأنواع النباتية و الحيوانية بل امتيازها بعوارض إنسانية من تقدم بعضها على بعض و استخدام بعضها قبل بعض و هذه القوى بمنزلة أجزاء النفس الإنسانية قبل أن صدرت و انبسطت عنها و انفصلت في أجزاء البدن كل قوة في موضع يليق بها- فتنقسم النفس أولا إلى أجزاء ثلاثة هي نفوس ثلاثة في مواضع أخرى نفس نباتية موضعها الكبد و نفس حيوانية موضعها القلب و نفس إنسانية سلطانها في الدماغ- و هذه النفوس متعاقبة في الحدوث و البقاء فالجزء النباتي يحدث أولا ثم الحيواني ثم الإنساني و الأولان ينعدمان بفساد المزاج و بطلان الاستعداد دون الجزء الإنساني- فإنه يبقى في النشأة الآخرة إذ ليس حدوثه بواسطة الاستعداد و تعديل المزاج بل هو أمر رباني و سر سبحاني و نسبته إلى الحق نسبة الضوء إلى المضي‌ء بالذات- فالروح باق ببقاء الله كما ستعلم في مقامه.
و الغرض هاهنا الإشارة إلى تقسيم القوى و ترتيبها.
فالإنسانية مخدومة القوى:‌
كلها و هي تخدم العقول العالية كالعقل الفعال و الذي قبله و الذي بعده و هو العقل المستفاد و الذي يليه و هو العقل بالفعل و يليه المسمى بالعقل بالملكة
و الحيوانية تخدم الإنسانية و تستخدم الحيوانية النباتية و لها ثلاث قوى كما مر الغاذية و المنمية و المولدة.
و الحيوانية: أيضا لها قوتان؛ قوة محركة و قوة مدركة
و المحركة: إما باعثة أو فاعلة و المحركة الباعثة هي التي تسمى بالشوقية و لها شعبتان أحدهما شهوانية- و الأخرى غضبية تخدمها المحركة الفاعلة و هي تستخدم الأوتار و الرباطات المتصلة بالأعضاء المستخدمة للأعضاء ففي خدمة الشهوة يجذب الأوتار إلى جانب المبدإ و هو القلب- و في خدمة الغضب ترخيها و يمددها إلى خلاف تلك الجهة للدفع.
و أما المدركة الحيوانية: فتنقسم بقسمين قسم يدرك من خارج و قسم يدرك من داخل و المدرك الداخلي ألطف و أشرف من المدركات الخارجية و هي بمنزلة القشور و النخالات له و المدرك من داخل أيضا ينقسم إلى مدرك الصور و إلى مدرك المعاني- فمنها الحس المشترك ثم الخيال و المصورة ثم المتصرفة في الطرفين المسمى بالمتخيلة- بالقياس إلى الحيوانية و المتفكرة بالقياس إلى الإنسانية ثم الوهمية ثم الحافظة- ثم الذاكرة و المسترجعة.
و أما النفس الإنسانية:
فتنقسم إلى عاملة و عالمة فالعاملة هي التي بها تدبير البدن و كمالها في أن يتسلط على سائر القوى الحيوانية و لا يكون فيها هيئة إذ غايته انقهارية لهذه القوى بل يدبرها على حسب حكم القوة النظرية و أما العالمة فهي القوة النظرية و هي التي بسببها صارت العلاقة بين النفس و بين المفارقات لتنفعل عنها- و تستفيد منها العلوم و الحقائق فالعاملة يجب أن لا تنفعل عن قوى البدن و العالمة يجب أن تكون دائم التأثر عن المفارق دائم المراجعة إلى عالم الذكر الحكيم لتحصل لها ملكة الاتصال بالمبدإ الفعال فصارت نسبة اتصالها إلى المبدإ الفعال و الصورة المجردة بالفعل المطلق بعد ما كانت بالقوة المطلقة فكانت هيولانيا ثم بالملكة عند حصول الأوليات ثم بالفعل لكنها ليست تطالعها على اللزوم بل متى شاءت من غير كسب و إذا كانت صائرة إياها متصلة بها مطالعة تلك الصورة في ذاتها أو ذات مبدإها المقوم إياها على الدوام يسمى عقلا مستفادا و عنده يتم الجنس الحيواني بحسب كماله الإنساني البالغ- إلى كل كمال و مرتبة.

فصل هشتم از 15 فصل سفر نفس راجع به شمارش قوای نفس انسان بنا تصنیف قوا است نه تنویع آن ها یعنی در این فصل انواع قوا را بیان نمی کنیم.
در منطق بیان می شود که تفاوت انواع به فصولی است که ذاتی آن انواع است اما تفاوت صنوف و اصناف به عوارض است چون صنف نوع مقید به صفات عرضیه کلیه است مانند رومی و ایرانی که از صنوف نوع انسان اند.در این جا اصناف قوای نفس انسان بیان می شود چون در غیر انسان اختلاف قوای نباتی و حیوانی و انسانی، ذاتی است و هر کدام نوعی اند و اختلاف ذاتی دارند اما در انسان که همه این قوای نفس نباتی و حیوانی و انسانی وجود دارد اختلاف ذاتی و نوعی با هم ندارند و این طور نیست که سه نوع نفس نباتی و حیوانی و انسانی وجود داشته باشد بلکه اختلاف در انسان عرضی است؛
اختلاف به این که ابتدا کدام قوه و نفس حادث شود و بعد کدام یک حادث می شود مثلا ابتدا نفس نباتی و قوای آن پدید می آید و بعد نفس حیوانی و قوای آن پدید می آید و سپس نفس انسانی و قوای نفس انسانی حادث می گردد پس اختلاف به؛
-به تقدم حدوث بعضی از قوا بر بعض دیگر باشد
-و یا اختلاف به این است که کدام قوه خادم است و امر پذیر و کدام قوه مخدوم و آمر است.
پس اختلاف ذاتی در انسان و قوای آن نیست بلکه اختلاف به عوارض است چون پیش از تکثر و تشعب یافتن قوا و قرار گرفتن آن ها در مواضع اعضاء، همه در وجود نفس جمع اند و همه جزء و پاره نفس اند پس اختلاف ذاتی و جوهری در انسان نیست لذا عنوان بحث را تعدید قوای نفس علی سبیل تصنیف تعیین شده است.
با این مقدمه ملا صدرا به شمارش قوا می پردازد اما پیش از آن، بیان می شود که نفس در غیر انسان سه قسم است در خود انسان نفس سه قسم نیست و این بحث مستقلا در فصل بعد می آید اما در غیر انسان نفوس عبارتند از؛
1- نفس نباتی
2- نفس حیوانی
3- نفس انسانی
در انسان همه این ها هستند اما نه به عنوان سه نوع بلکه در انسان یکی است و هر کدام محلی دارد
-محل نفس نباتی در انسان کبد است یا روح بخاری ایی که در کبد قرار دارد بنا بر نظر مشاء
-محل نفس حیوانی در انسان قلب است یا روح بخاری ایی که در قلب است
-سلطان نفس انسانی در انسان دماغ و مغز سر است یا روح بخاری ایی که در مغز سر قرار گرفته است. چون این نفس مجرد است برای آن محل نمی آورد بلکه سلطان می گوید.
روح بخاری هم به گفته حاجی سبزواری در حاشیه، در دماغ است و در آن جا محل تحریکات و ادراکات قرار می گیرد اما اینکه ملا صدرا فرمود محل روح بخاری قلب است، از این روی است که روح بخاری از قلب شروع می شود.
فرق این سه نوع نفس: نفس نباتی و حیوانی به نظر مشاء مادی اند و با از بین رفتن بدن نابود می شود ولی نفس انسانی مجرد است و هیچ گاه فساد نمی یابد و از بین نمی رود و نابود نمی شود.
سپس ملا صدرا به بیان قوای هر یک از3 قسم نفس می پردازد و این که کدام خادم و کدام مخدوم است و می فرماید: همه قوایی که انسان دارد خادم عقل نظری اند حتی عقل عملی هم از خوادم عقل نظری است - با مراتب 4 گانه ای که عقل نظری دراد؛ بالقوه، بالملکه، مستفاد، فعال- بنابرین؛
-همه قوا خادم عقل نظری اند
-عقل عملی خادم عقل نظری است
-عقل نظری خادم عقل فعال است
-قوای نفس حیوانی خادم قوای نفس ناطقه انسانی است
- و قوای نفس نباتی خادم قوای نفس حیوانی اند
حال قوای نفس نباتی 3 قوه است:
-غاذیه
-منمیه
-مولده
و قوای نفس حیوانی هم دو دسته است:
-محرکه: خود دو دسته اند:
1- شوقیه: که بر دو بخش است؛
أ- شهویه: برای جذب منافع است
ب- غضبیه: برای دفع مضار است
2-عامله یا فاعله: اعضاء در خدمت این دسته از قوای نفس است شوقیه فرمان به عامله می دهد و عامله هم اعضاء را استخدام می کند؛
- در شهوت به جذب اوتار و رباطات به طرف قلب است
-و در مورد غضب به دفع اوتار و رباطات به طرف مخالف قلب است.
عذره از 5 چیز تشکیل شده از آن جمله: وتر و رباط و عصب و گوشت و پرده که قبلا گذشته است
-مدرکه: که خود دودسته اند:
1-از داخل ادراک می کنند: قوای مدرکه باطنه است؛ این دسته از مدرکات لطافت بیشتری دارد و به منزله مغز ادراکات است و خود بر 5 قسم است؛
أ‌- حس مشترک: که مدرک صور است
ب‌-خیال یا مصوره : که حافظ صور است
ت‌-متصرفه: در وسط مغز است و در صور و معانی تصرف می کند
ث‌-واهمه: که مدرک معانی جزئیه است
ج‌- حافظه: که حافظ معانی جزئیه است.
ح‌- ذاکره و یا مسترجعه: که برخی به آن قائل است و کارش را برگرداندن معانی جزئیه فراموش شده به واهمه می دانند البته برخی هم این را قبول ندارند و این بازگشت و ریکاوری را کار متخیله می دانند. متخیله همان متصرفه است که در انسان به آن مفکره می گویند از این روی که در خدمت عقل است و در حیوان به آن متصرفه می گویند از این رو که در خدمت وهم است.
2-از بیرون ادراک می کنند: قوای مدرکه ظاهره : که به منزله پوسته است
اما قوای نفس ناطقه انسانی هم دو دسته اند:
1- عالمه یا عقل نظری:
2-عامله یا عقل عملی: کمال و غایت این عقل به این است که تسلط بر قوای حیوانی پیدا کند و قوه شوقیه و عامله و قوای مدرکه حیوانی تحت سیطره عقل عملی قرار گیرد. این عقل خود از عقل نظری کمک می گیرد.
در کتاب های دیگری مانند شرح منظومه گفته ایم: عقل نظری از روی یک مقدمه اولی یا تجربی و مشهور یک حکمی را استباط می کند مانند این مقدمه کلیه؛ ( کل حسنٍ ینبغی ان یُؤتی به ) عقل نظری از روی این مقدمه نتیجه ای را استباط می کند و در قیاسی می گوید:
-الصدق حسنٌ
-و کل حسن ٍ ینبغی ان یُؤتی به
- و بعد عقل نظری نتیجه می گیرد: کل حسنٍ ینبغی ان یُؤتی به
در یک واقعه جزئی عقل عملی می خواهد یک سخن راستی را بگوید لذا این قیاس را تشکیل می دهد؛
-هذا صدقٌ
-و کل صدقٍ حسنٌ
-و کل حسنٍ ینبغی ان یُؤتی- به همان نتیجه عقل نظری از مقدمه کلی استنباط کرده بود-
-فهذا ینبغی ان یؤتی به
در همین جا هم ادراک، کار عقل نظری است نه عقل عملی چون ادراک شأن عقل نظری است و شأن و کار عقل عملی انجام و عمل کردن است.
سؤال: ادراک جزئی، کار قوای مدرکه جزئیه است و عمل هم کار قوه شوقیه و عامله است پس چرا می گوییم انجام کار عقل عملی است؟
جواب: حیوان و کسی که به مرتبه انسانیت نرسیده قوای مدرکه و محرکه آن زیر سیطره و سایه و چتر عقل نمی باشد اما کسی که نفس انسانیه پیدا کرده قوای حیوانی مدرکه و محرکه او تحت سیطره عقل است مثلا کسی که به عیادت مریضی می رود؛ گاه هدفش این است که در دل بیمار خود را جا کند "که مقصود توئی کعبه و بتخانه بهانه" این جا قوای حیوانی زیر سایه عقل و منور به نور عقل نیست. گاهی هم انسان به خاطر خدا به عیادت می رود که:
گر از دوست چشمت به احسان اوست****تو در بند خویشی نه در بند دوست
مروت نباشدکه اولیاء****تمنا کنند از خدا جز خدا

در این صورت قوه شوقیه با این اشتیاق زیر سایه عقل است و چون گام بر می دارد قوه عامله او زیر سایه عقل است.
کار عقل نظری: شأن آن ارتباط باعقل فعال است تا معقولات وعلوم و صور عقلیه را از عقل فعال بگیرد وقتی علوم و معارف را از عقل فعال گرفت خود این عقل نظری عقل بالفعل می شود بعد از آن که عقل بالقو ه و هیولانی بود که مرتبه قوه تعقل است البته عقل بالملکه واسطه این دو مرتبه عقل است یعنی ابتدا تعقل بدیهیات فعلیت پیدا می کند بعد تعقل نظریات. وقتی هم که عقل بالفعل عقل نظری می شود این طور نیست که هر وقت بخواهد بتواند صور عقل فعال را مشاهده و مطالعه کند تنها وقتی این توان را می یابد که اتصال به عقل فعال برایش ملکه شود در این صورت است که عقل نظری به عقل مستفاد رسیده و در این حال هر وقت که بخواهد می تواند صور عقل فعال را مشاهده و مطالعه کند.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo