< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق نیا

92/12/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بررسی اسباب وقوف غاذیه و عروض موت

الوجه الرابع‌:
أنه لو بقيت أشخاص الناس بلا نهاية لكان القوم الذين سبقونا بالوجود قد أفنوا المادة التي منها التكون فلم يبق لنا مادة يمكن أن نوجد و نتكون منها و لو بقيت لنا مادة لم يبق لنا مكان و رزق و إن قلنا نبقى نحن و الذين بعدنا على العدم دائما و يبقى الأولون على الوجود دائما دون اللاحقين فذلك مناف للحكمة إذ ليسوا بدوام الوجود أولى منا بل العدل يقتضي أن يكون للكل حظ من الوجود- فوجب أن يموت السابق بالوجود ليكون لوجود المتأخر إمكان و هذا الوجه أيضا إقناعي ضعيف لأنه لا يدل على وجوب الموت لكل أحد.
الوجه الخامس:‌
أنه لو لم يكن الموت واجبا لجاز أن يبقى الظالم المتحكم في الدنيا دائما فيدوم شره و إفساده و لم يطمع المظلوم في إنصافه من ظالمه و ذلك لا محالة مؤد إلى الفساد و هذا الوجه أيضا ضعيف لا يقتضي وجوب الموت لكل من في الدنيا- و وجود الظالم لا يخلو من مصلحة و كما جاز دوام نوع الظالم و ظلمه في هذا العالم- كما نرى و نعلم فليجز دوام شخص أو أشخاص منه و مكافاة المظلوم يمكن بطريق آخر غير موت الظالم.
الوجه السادس:‌
أنه لو لم يكن الموت و المعاد واجبين كان الأتقياء و الأخيار أشقى الناس لأنهم يكونون قد تركوا اللذات في الدنيا من غير عوض و ذلك مما يدعوا إلى الفسق و ارتكاب اللذات و الإعراض عما سواها و هو لا محالة شر و فساد- و هذا الوجه أيضا كالوجهين السابقين من الأسباب الغائية للموت و ليس شي‌ء منها سبب فاعلي و لا سبب غائي بالذات و كلامنا في السبب الذاتي الذي يصلح أن يكون وسطا في البرهان و هو إما سبب فاعلي قريب كما في العلم الطبيعي و إما سبب غائي أو فاعلي بعيد كما في العلم الإلهي و الوجوه الثلاثة ليست من الأسباب الفاعلية الطبيعية للموت و لا من الأسباب الغائية الذاتية بل العرضية اللاحقة و العرضي اللاحق لا يصح كونه مبدأ للبرهان بل للخطابة و ما يشبهها و إنما قلنا تلك الأمور من توابع غاية الموت لا عينها لأن غاية الموت بالحقيقة وجود النشأة الباقية و وصول النفوس إلى منازلها الذاتية و درجاتها أو دركاتها في السعادة أو الشقاوة لا لأجل أن مادة الأرض تبقى- لتكوين الباقين بموت السابقين و لا لأن المظلوم ينتصف من الظالم و ينتقم منه و لا لأن‌ الصلحاء الأتقياء يصل إليهم عوض آلامهم و محنهم في الدنيا بل هذه من التوابع اللاحقة لغاية الموت.
فإذا علمت ضعف هذه الوجوه فلنذكر وجها قاطع الدلالة لضرورة الموت و هو أن الموجودات الممكنة بحسب الاحتمال العقلي إما مبدعة أو كائنة و بعبارة أخرى إما تامة أو ناقصة و المبدع لا محالة باق لبقاء سببه الفاعلي و الغائي و أما الكائن فكل كائن فاسد لأن ما هو سببه التام أمر يدخل فيه الحركة و الزمان و كل حركة لا بد من انقضائها و عند انقضاء السبب أو جزئه لا بد و أن ينعدم المعلول المسبب فلا محالة جميع ما هو كائن فاسد و لا شك أن أبدان الحيوانات من الأمور الكائنة المتجددة- فلا محالة أنها فاسدة تعرض لها الموت‌.

وجه چهارم: اگر مرگی در کار نبود و موت ضرورت نداشت انسان هایی که قبل از ما بودند ماده عالم را تمام می کردند و دیگر ماده خلق و ایجادی برای ما باقی نمی ماند چون مرتب انسان ها می آیند و می روند و بدن ها خاک می شود و از خاک آن ها باز انسان هایی بوجود می آید برخی حساب کرده اند که در هر موضع قدم و جای پایی در روی زمین، خاک 12 نفر از افراد انسان است و از آن جای پا می توان 12 نفر را خلق کرد اگر مرگی در کار نبود انسان های پیشین ماده عالم را تمام می کردند و بر فرض ماده عالم هم تمام نمی شد جایی برای ما نبود و مکان تنگ و ضیق می نمود و چیزی برای خوردن پیدا نمی شد.
ان قلتَ: در ادامه این وجه گفته می شود: همان انسان هایی که قبلا آمده اند بمانند و بعدی ها نیایند و مرگی هم در کار نباشد و خلق جدیدی هم محقق نشود.
قلتُ: این خلاف حکمت و عدالت خداوند است چون همه می خواهند وجود پیدا کنند

ای که در روی زمینی، همه وقت آن تو نیست****دگران در رحم مادر و صلب پدر اند

و فقط ما نیستیم که از حظ و بهره وجود بهرمند می شویم و سر می دهیم

ما نبودیم و تقاضامان نبود****لطف او ناگفته ما می شنود

و باید موت ضروری باشد و به نوبت عده ای بیایند و بمیرند و بعد نوبت دیگرانی شود:

لشگری ز اصلاب، سوی امهات****بهر آن تا در رحم روید نبات
لشگری ز ارحام، سوی خاکدان****تا شود از مرد و زن پُر این جهان
لشگری از خاکدان، سوی اجل****تا ببنید هر کسی حسن امل

نقد وجه چهارم: این دلیل ضرورت موت را برای همه افاده نمی کند اگر عده ای بمانند و عده ای هم بمیرند چه می شود؟ از این دلیل « کل ُ نفسٍ ذائقة الموت » بدست نمی آید و اگر فقط عده ای از انسان ها بمیرند باز جا و مکان و ماده و رزق برای ایشان باقی می ماند.
وجه پنجم: اگر مرگ نباشد ظالم باید همیشه در دنیا باشد و ستم و شر و فساد کند و مظلوم هم هیچ امیدی به دادخواهی از ظالم نداشته باشد.
نقد وجه پنجم: ملا صدرا می فرماید: وجود ظالم بدون مصلحت نیست خیلی از کمالات با وجود ظالم حاصل می شود و تحقق می یابد اگر ظلم ظالم نبود مبارزه با ستم و کمک ستمدیده و التجاء به درگاه خداوند بی معنا بود و این ها همه ارزش و کمال است؛

خلق را با تو چنان بد خو کند****تا تو را ناچار، رو آن سو کند

این کمالات با وجود ظالم تحقق پیدا می کند و در این صورت همین طور که وجود نوع ظالم استمرار دارد و در هر زمانی ستمگرانی به جور و بیداد می پردازند به وزان آن، چه اشکالی دارد که وجود یک شخص ظالمی استمرار داشته باشد مکافات ظالم لازم نیست از راه مرگ ظالم باشد مثلا قیامی علیه ستمگری انجام شود و او را حبس و مجازاتش کنند.
پس این دلیل هم ضرورت موت را برای هر ظالمی افاده نمی کند و از این جهت این وجه هم مانند قبلی است.
وجه ششم: اگر مرگ نباشد اتقیائ و صلحاء مزد تقوای خود را در کجا بگیرند و در این صورت لازم می شود ایشان متحمل زحمت بدون مزد شوند و دیگر داعی بر تقوا و صلاح باقی نمی ماند.
نقد وجه ششم: اشکال ملا صدرا به این وجه و دو وجه قبلی مشترک است و می فرماید: این موارد بیان شده در این سه وجه اخیر، سبب غائی عرضی موت است نه سبب فاعلی (چه سبب قریب و چه سبب بعید) و نه سبب غائی ذاتی. پس در این جا 4 چیز داریم:
1-سبب فاعلی قریب موت
2-سبب فاعلی بعید موت
3-سبب غائی ذاتی موت
4-سبب غائی عرَضی موت که فقط همین مورد در وجوه سه گانه فوق بیان شده است.
و ما اگر بخواهیم برهانی بر ضرورت موت اقامه کنیم باید از سه مورد اول استفاده کنیم تا برهان ما مفید قطع و یقین باشد و استفاده از سبب غائی عرَضی برهان نخواهد بود بلکه جدل و خطابه است برای برهان شدن باید؛
-از سبب فاعلی قریب استفاده کرد مانند سبب طبیعی
-و یا باید از سبب فاعلی بعید استفاده کرد که سبب الهی است
-و یا از سبب غائی ذاتی مانند سعادت و شقاوت در نشأه باقی استفاده کرد سبب غائی بالذات مرگ وجود نشأه دیگر است و هر کسی به تناسب لیاقت و شایستگی خود به سعادت و شقاوت درخور می رسد.
البته وقتی مرگ حاصل شد ماده و مکان و رزق برای دیگر انسان ها پیدا می شود و ظالم همیشه در جهان نمی ماند و امید مظلوم هم بر باد نمی رود و زحمت اتقیاء و صلحاء هم بدون عِوَض نمی ماند و این ها اسباب غائی عَرَضی مرگ است و با این ها نمی توان بر ضرورت موت برهان اقامه کرد.
بعد از آن که ملا صدرا پاسخ این 6 وجه را فرمودند و معلوم شد هیچ کدام از وجوه شش گانه برای سبب وقوف غاذیه و ضرورت موت کافی نیست خود ملا صدرا برهان قطعی و یقینی اقامه می کند که بدن انسان و حیوان فساد و نابودی دارد و مرگ هم لازم و ضروری است.
برهان ملا صدرا بر ضرورت مرگ: این برهان از راه تقسیم موجود است و می فرماید ما دو گونه موجود داریم:
1-وجود مجرد: این نوع وجود از بین نمی رود و باقی به بقاء سبب فاعلی و غائی خودش است و آن نیز حق تعالی است و خدا هم باقی و ابدی است پس موجودات مجرده هم باقی و ماندگار است.
2-موجود مادی: ایشان علاوه بر سبب فاعلی و غائی که به آن ها سبب های خارجی می گویند دو سبب داخلی هم دارند؛
-سبب مادی: که همان ماده یا هیولا است
-سبب صوری: همان صورت در جسم است
موجودات مادی جسم اند و جسم هم مرکب از ماده و صورت است سبب مادی و صوری جسم حرکت دارند چون حرکت و زمان داخل در ذات جسم و جوهر جسم است و بنا بر حرکت جوهری و نهاد نا آرام در طبیعت می باشد و اگر حرکت و زمان خارج از حوزه وجود جسم می بود معنا نداشت که گذشت زمان، جسم را کهنه و فرسوده بکند پس حرکت و زمان داخل در ذات و جوهر و اجزاء ( ماده و صورت) وجود جسم است و در این صورت هر حرکتی منقضی است و پایان دارد؛

دعت مقولة و علتین****و الوقت ثم المتقابلتین

در هر حرکت 6 چیز لازم است؛ از آن جمله مبدأ و مقصد است و بلاخره در یک نقطه ای، حرکت به پایان می رسد و لذا حرکت در ذات و جوهر شیئ یک روزی تمام می شود و وقتی حرکت تمام شد خود شیئ و اجزاء آن تمام می شود و وجود جسم منقضی می گردد.
دیگر این که: با انقضاء دو سبب از اسباب وجود جسم؛ جسم نیز منقضی و تمام می شود و این دو سبب ماده و صورت است و جسم هم چیزی جز این دو سبب داخلی نیست و با انقضاء آن دو سبب، جسم هم به پایان راه خود می رسد و نابود می شود.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo