< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق نیا

92/12/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: سبب وقوف غاذیه و نامیه

فصل (6)
في سبب وقوف القوى كالنامية و الغاذية في ضرورة الموت‌:
و لنذكر أولا ما وقع الاحتجاج به من القوم في هذا الباب ثم نذكر قاعدة كلية- من العلم الإلهي و الفلسفة الكلية التي أفادنا الله ينكشف بها هذا المطلب و نحوه.
فالذي ذكروه في وقوف النامية:
أن الأبدان مخلوقة من الدم و المني فلا محالة يكون كل مولود جسما رطبا كما هو مشاهد في الأجنة التي في بطون أمهاتها ثم لا يزال يستولي عليه الجفاف يسيرا يسيرا و قد عرفت أن النمو لا يحصل إلا عند تمدد الأعضاء- و ذلك بنفوذ الغذاء في المسام كما هو المشهور و ذلك لا يمكن إلا إذا كانت الأعضاء لينة- فأما إذا صلبت و جفت لم يكن ذلك فلا جرم يستمر النمو من أول الولادة إلى آخر الوقت الذي تصلب الأعضاء و جفت فحينئذ تقف النامية هذا ما ذكر في سبب وقوف النامية.
و أما الذي قالوه في وقوف الغاذية و حلول الأجل فوجوه‌:
الأول أن القوة الغاذية قوة جسمانية:
فلا يكون أفعالها إلا متناهية و هذا منقوض بالنفوس الفلكية لأنها قوى جسمانية سيما عند أصحاب المعلم الأول القائلين بأن نفوسها قوى منطبعة في أجسامها مع أنها غير متناهية الأفعال عندهم و الذي وقع الاعتذار من الشيخ الرئيس عنه هناك أنها و إن كانت جسمانية لكنها لما سنح عليها من نور العقل المفارق- تكون قوية على الأفعال الغير المتناهية فكتب تلميذه بهمنيار إليه فقال إذا جوزت ذلك فلم لا يجوز أن تكون القوى البدنية و إن كانت متناهية إلا أنها تقوى على أفعال غير متناه لما سنح عليها من أنوار العقل المفارق «1» فأجاب عنه أن ذلك محال لكون البدن مركبا من‌ الطبائع المتضادة فقد علم من هذا الجواب أن التعويل على مجرد وجوب التناهي في القوى الجسمانية غير صحيح فلننظر إلى حال التعويل على كون البدن مركبا من الأسطقسات و لنحقق ما في هذا الوجه.

اصلاحیه: مطلبی در باره مشارکت حد و برهان از فصل 5 و نکته ای هم از فصل یک باب 3 اصلاح می شود:
در بحث منطقی مشارکت حد برهان، مراد از حد اعم از حد و رسم است و این بحث در مورد حدی است که به حسب وجود باشد چون حد دو گونه است:
1-حد به حسب ماهیت فی نفسها: در این قسم مشارکت حد و برهان مطرح نمی شود چون حد در این جا به واسطه جنس و فصل است
2-حد به حسب ماهیت وجود و ماهیت موجوده: مشارکت حد و برهان در این مورد است که حد به حسب وجود یا برای ماهیت موجوده است که گاه به عللش تعریف می شود و بعد هم با همین علل برهان بر آن شیئ اقامه می شود. ابن سینا فرمود: بهترین تعریف آن است که مشتمل بر علل اربع باشد که بحث آن گذشت.
ملا صدرا کاری به این بحث منطقی ندارد ایشان مشارکت حد و برهان را در مورد خود وجود من حیث هو نه ماهیت موجوده می داند و فرمود: «و قد علمت من طریقتنا» از روش خاص حکمت صدرایی پیاده کردن مشارکت حد و برهان در خود وجود است و در این باب هم؛
- گاه وجود مطلق بدون هیچ قید و اضافه به ماهیتی را در نظر می گیریم این وجود نه حد دارد و نه برهان. چون این وجود جزء و جنس و فصل ندارد تا بخواهی آن را تعریف کنی و نه علت دارد تا بخواهی بر مبنای علت برایش برهان بیاوری
-گاه هم وجود مقید را در نظر می گیریم که هم حد دارد و هم بررهان اما جنس و فصل حد وجود نیست این دو حد ماهیت است حد وجودد علت غایی و علت فاعلی است لذا وجود مقید هم حد دارد و هم برهان که همان علت غایی و فاعلی است و بر مبنای آن نیز برایش برهان اقامه می کنند.
حالا وجود محدود و مقید وجود علت باشد حدش وجود معلول می شود و حدش فعل آن می شود و اگر وجود معلول باشد حدش وجود علت فاعلی و غائی می شود منتها وجود علت حد تام معلول است و وجود معلول حد ناقص معلول است چون وجود معلول نمی تواند تمام وجود علت را نشان دهد بر عکس وجود علت که جامع وجود معلول است و احاطه بر وجود معلول دارد.
فصل (6)
علت توقف قوه نامیه و غاذیه
چرا در سن 23 سالگی نامیه از رشد باز می ایستد؟ و چرا غاذیه در پایان عمر متوقف شده و مرگ حاصل می شود و انسان می میرد؟ چرا فعالیت این دو قوه جاودانه و همیشگی نیست؟
عمده بحث این فصل سبب توقف غاذیه است و ملا صدرا ابتدا 6 سبب را از دیگران نقل می کند و بعد نظریه خود را از راه تقسیم موجودات بیان می فرمایند. اما ابتدا سبب وقوف نامیه را بیان می کنند؛
علت وقوف نامیه: بدن حیوان و انسان از خون و منی ساخته شده است لذا جنین در رحم داخل آب (مایع آمونیاتی) شناور است و نوزاد در ابتدای تولد نرم و شل است چون شیرازه بدن انسان در آغاز از مایعات و خون و آب است.کم کم بدن رو به سمت سفت شدن می رود تا به سن وقوف رشد برسد. از طرفی هم نمو به تمدد اعضاء است به نظر مشهور نامیه این اعضاء را متفرق و جدا می کند تا داخل عضو منافذی ایجاد شود و نمو و کشش عضو حاصل گردد اگر نمو بخواهد به نفوذ غذا در منافذ اعضاء باشد بایستی عضو خشک و محکم نباشد. تا سن وقوف رشد بدن این گونه است و بعد از آن بدن سفت می شود و نمو از راه نفوذ در اعضاء امکان ندارد.
علت وقوف غاذیه و ضرورت و حتمیت مرگ: شش وجه و سبب در این مورد بیان شده است:
سبب نخست: قوه غاذیه فاعل جسمانی است چون از قوای نفس نباتی است و آن مجرد نمی باشد لذا فواعل و قوای آن هم جسمانی است. تأثیر فاعل جسمانی هم محدود است،
قد انتهی تأثیر ذات مدّة****فی عدّة و مدّة و شدّة

با این وجود قوه غاذیه مادی فعلی محدود دارد و پس از آن مرگ حتمی می شود.
نقض وجه اول: نقض این دلیل به نفوس فلکی است؛ مشّائیان نفس فلک را مادی می دانند و به آن، نفس منطبعه مادیه می گویند و برای فلک نفسی منطبع در جرم و جسم فلک قائل اند و دلیل نخست را هم ایشان بیان کرده اند و بر سخن مشاء نقض می شود که چطور - در فعل نفوس فلکی که همان حرکت فلک است و به اذن الله دوام دارد- از یک فاعل جسمانی فعل نامتناهی صادر می شود؟ درباره قوه غاذیه هم همین را بگویید درست است که فعل غاذیه جسمانی است اما فعلش را دائمی بدانید.
جواب نقض: ابن سینا این گونه جواب می دهد: آن جا که فعل نفس فلک دائمی است -با این که به نظر مشاء نفس فلک مادی و منطبع در ماده است- به خاطر سنوح و عروض عقل فعال است و نور عقل فعال بر فلک تابیده و لذا فعل فلک دائمی شده است.
اشکال بهمنیار: وی که شاگرد ابن سینا بود به ایشان نوشت: همین حرف را درباره قوه غاذیه هم بگویید؛ نور عقل فعال بر غاذیه بتابد و عارض شود و به برکت عروض و تابش عقل فعال، فعل غاذیه دوام داشته باشد و انسان و حیوان نمیرد.
جواب ابن سینا: قوه غاذیه قابلیت آن را ندارد این حرف را باید در جایی زد که قابلیت آن باشد درباره فلک می توانیم این سخن را بگوییم: به خاطر اتصالی که فلک با نور عقل فعال دارد فعل دائمی از آن صادر می شود اما درباره بدن انسان و حیوان نمی توان این حرف را زد. چون به فلک "طبیعت خامسه" می گویند و فلک اوصاف و ویژگی های خاص خود را دارد اما انسان آن ویژگی ها را ندارد لذا انسان و حیوان چنین قابلیتی ندارند تا با اتصال به نور عقل فعال همیشه تکاپو و حیات داشته باشند و جرم آن هم این است که انسان و حیوان از طبایع متضاده تشکیل شده است:
چهار طبع مخالف سرکش****چند روزی بوند باهم خَش
چون یکی زان چهار شد غالب****جان شیرین بر آید از قالب

این بدن قابلیت دوام و جاودانگی ندارد چون از عناصر متضاده تشکیل شده است ثقیلان به دنبال این اند که پایین بیایند و خفیفان بنا در این دارند که به طرف بالا بروند و اگر اکنون باهم اجتماع یافته اند به قسر قاسر است و اجتماع آن ها طبیعی نیست نفس طبایع متضاد را دور هم جمع کرده است و قسر و حبس هم نمی تواند دائمی و همیشگی باشد چون خلاف حکمت و عنایت الهی است و گرنه، طبایع هیچ گاه به مقتضای طبیعتشان دست پیدا نمی کنند حاجی سبزواری می گوید:
و القسر لایکون دائما کما****لم یک بالاکثر فالینحسما
اذ مقتضی الحکمة و العنایة****ایصال کل ممکن لغایة

و بنا بر حکمت خدا بایستی هر موجودی به غایت و هدف وجودی خود دست یابد
تن خاکی آخر شود جزء خاک****خوش آن کس که پاک آمد و رفت پاک
تا کی می توانند این عناصر و اقتضاءاتشان به قسر دور هم باقی بمانند؟
ملا صدرا می فرماید: پس علت وقوف غاذیه چیز دیگری شد و علت وقوف مادی بودن آن نیست چون به نفس فلکی نقض می گردد در نهایت وجه نخست به این وجه وعلت رسید که چون غاذیه مرکب از طبایع متضاده است و بدن انسان و حیوان از عناصر ضد هم تشکیل شده اند غاذیه از تکاپو باز می ماند و مرگ عارض می شود سپس می فرماید: باید سراغ این وجه بیاییم و به نقد و بررسی آن بپردازیم.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo