< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق نیا

92/11/02

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: جواب اشکال فخر رازی
متن درس:
بل لما أقول و هو يحتاج إلى تمهيد أمور- أحدها أن العلم قد يكون فعليا و قد يكون انفعاليا و العلم الفعلي قد يكون سببا للمعلول و قد يكون عين «1» المعلول حتى يكون وجود المعلول بعينه هو علم العلة به و بالجملة كان الوجود عين الشعور في العلة و في المعلول فهذا أصل.
ثم الوجود قد علمت أنه مما يختلف بالشدة و الضعف و غاية ضعف الوجود هو أن يكون من باب الهيولى و الحركة و المقدار و العدد و اسم العلم لا يقع إلا على الوجود الذي هو من باب الصورة «2» لا الذي من باب المادة و ما ينغمر فيها و يستغرق جوهره في غشاوتها و قد علمت منا أيضا أن الجسمية و الامتداد المكاني أو الزماني أمور يتشابك فيها الوجود مع العدم و الوحدة مع الكثرة و الجمعية مع الفرقة و ذلك الاشتباك يمنع عن الحضور الجمعي و الشعوري و يكون مناط المجهولية فهذا أصل آخر.
ثم إن الشي‌ء قد يكون علما و لا يكون معلوما و قد يكون معلوما و لا يكون علما.
و بعبارة أخرى: العلم قد يكون أنقص من المعلوم و المعلوم أقوى و أظهر من العلم به و قد يكون بالعكس بيانه أن الوجود إذا كان في غاية الجلالة و العظمة فلا يمكن تعقله بعلم آخر زائد على ذاته و إن كانت ذاته علما بذاته و معلوما لذاته كالواجب تعالى و ما يقرب منه من العقول الصريحة فالوجود هاهنا علم و لا يكون معلوما لغيره و أن الوجود إذا كان في غاية الخسة و النقص فيمكن حضور صورته عند العالم و لا يمكن حضور ذاته كالهيولى الأولى و ما يقرب منها فالصورة هاهنا «1» أقوى من المعلوم في باب العلم بخلاف الأول- و الصورة الحاصلة «2» هاهنا علم و المعلوم ليس بعلم و في الأول المعلوم علم في نفسه- و علمنا به ليس علما به بل بوجه «3» من وجوهه.
إذا تقررت هذه الأصول فنقول: إن النفس التي لنا إذا فرض كونها مبدأ لجميع الإدراكات و التحريكات الحيوانية و النباتية حتى الجذب و الإحالة و الدفع لا يلزم من ذلك أن تكون عالمة بأفاعيلها الطبيعية الواقعة منها باستخدام المادة و الطبيعة و قولهم العلم بالعلة يوجب «4» العلم بالمعلول حق‌
به نام ایزد پاک
اشکال شد که اگر فعل قوا همان فعل نفس است پس چرا نفس به افعال خود علم ندارد؟ پس معلوم می شود فاعل این افعال نفس نیست بلکه فاعل قوایی عدیم الشعور اند و اطلاعی از این فعل ها ندارند. در پاسخ صدرا دو جواب نقل و رد کردند.
اکنون خود ملا صدرا جواب می دهند با بیان سه مقدمه؛
مقدمه نخست: علم از سنخ وجود است
با این توضیح که علم یا علم فعلی است و یا علم انفعالی است؛
علم فعلی: علمی معلوم آفرین است و علم خود منشأ معلوم می شود مانند علم حق تعالی به اشیاء که سبب اشیاء و ممکنات است.
علم انفعالی: در این قسم معلوم منشأ علم است مانند علمی که ما به زید داریم اول باید زیدی باشد تا حواس ما از آن انفعال بیابد و به آن علم بیابیم.
در علم فعلی بنا بر نظر مختار ملا صدرا در باب علم حق تعالی به ممکنات، علم عین وجود علتی است که همان حق تعالی است. اما بنا بر نظر شیخ اشراق علم عین معلوم است. نظریه مختار ملا صدرا که در جلد 6 اسفار گذشت، علم اجمالی در عین کشف تفصیلی است و علم عنایی نام دارد منتها عنایت به معنای اعم نه به معنای خاص آن که علم حصولی ارتسامی باشد و مشائین بر این نوع علم اعتقاد دارند.
علم اجمالی در عین کشف تفصیلی: یعنی این که علم خدا به ذات خودش، علم به همه چیز است اجمال در این جا به معنای وحدت و بساطت است؛ یک علم است اما همان، علم به همه چیز است.
به نظر ملا صدرا این علم از راه "قاعده بسیط الحقیقة" ثابت می گردد یعنی « بسیط الحقیقة کل الاشیاء و لیس بشیئ منها ». و به نظر مرحوم علامه طباطبایی این علم عنایی خدا از راه اطلاق ذاتی حق تعالی ثابت می گردد این نظر را ایشان در تعلیقه در جلد 6 فرمودند.
حال این علم اجمالی در عین کشف تفصیلی که منشاء پیدایش اشیاء و ممکنات است علمی ذاتی و عین ذات خداست و ذات او نیز چیزی غیر از وجود نیست؛
و الحقُّ ماهیتُه انّیتُه****اذ مقتضی العروض معلولیتُه
بنابرین، طبق نظر ملا صدرا در باب علم حق تعالی به اشیاء و ممکنات، علم عین وجود علتی است که واجب تعالی است. و ملا صدرا خدا را فاعل بالعنایة می داند اما به معنای اعم آن، نه معنای اخص مشّائیان که ایرادات فراوانی بر آن نظریه وارد است.
نظر اشراقیون درباره علم خدا: ایشان واجب را "فاعل بالرضا" می دانند یعنی علم حق تعالی منشاء و علت، معلوم خارجی است ولیکن این علم عین وجود معلوم است و شیخ اشراق در این باب جمله مشهوری دارد: « صفحات الاعیان عند الله کصفحات الاذهان عندنا » صفحه خارج نزد خداوند مانند صفحه ذهن است در نزد ما.
نقد ملا صدرا بر اشراقیون: صدرا این علم را به عنوان علم فعلی قبول دارد اما به عنوان علم ذاتی قبول ندارد یعنی نقص و کمبود نظر شیخ الاشراق این است که این علم، علم ذاتی حق را تبیین و تعمیم نمی کند و الا به عنوان علمی فعلی یعنی علمی که در مرتبه وجود معلول خارجی است و خدا به چنین معلولی علم دارد را ملا صدرا هم قبول دارد. اما سهروردی این را به عنوان یک علم ذاتی خدا معرفی می کند که درست نیست.
بنابر نظر صدرا علم عین وجود معلول است. علی ایِّ حالٍ در علم فعلی، علم از سنخ وجود است حال؛
-یا عین وجود علت است بنا بر نظر ملا صدرا درباره علم خدا به اشیاء و ممکنات،
-و یا عین وجود معلول می شود طبق نظریه اشراقیون در باب علم خدا به ممکنات.
در علم انفعالی هم ملا صدرا وجود صورت را علم می داند نه ماهیت و خود صورت را. این که مشهور مشائین علم حصولی را این گونه تعریف کرده اند: « هو الصورة الحاصلة عند العقل » و بعد هم قایل شدند که علم حصولی کیف نفسانی و از مقوله کیف است، ملا صدرا برای علم ماهیت قایل نیست یعنی صورت را که ماهیت است علم نمی داند بلکه وجود صورت را علم می داند صورتی که از زید در نفس ما حاصل می شود که کیف نفسانی هم می باشد، علم نیست بلکه به نظر ملا صدرا وجودی که این صورت در ذهن ما دارد و در نفس ما پیدا می شود، علم است. بنابرین علم انفعالی هم به نظر ایشان از سنخ وجود می شود.
مقدمه دوم: حال که علم از سنخ وجود است این گونه نیست که هر وجودی علم باشد بلکه تنها وجود مجرد علم است و وجود مادی نمی تواند علم باشد.
الان این صورتی که مثلا زید دارد و در خارج حلول در ماده دارد این صورت نمی تواند علم باشد و همین وجود مادی زید در خارج علم نیست با این که گفتیم علم از سنخ وجود است.
پس کی این صورت علم می شود؟ وقتی که صورت زید و درخت و انسان، وجود مجردی شد و از ماده تجرید و تعریه یافت آن وقت است که علم می شود مانند صورتی که از زید در نفس و ذهن ما وجود می یابد در این هنگام است زید علم (معلوم) می شود نه در زمانی که زید وجود خارجی دارد.
پس خلاصه این که علم از سنخ وجود مجرد است و وجود مادی و اجسام نمی تواند علم باشد، چرا؟ چون موجود مادی دارای ماده و عوارض ماده است؛ عوارضی مانند حرکت و عدد و مقدار و جهت در موجود مادی است و چنین وجودی به جهت دارا بودن هیولا و ماده و عوارض مادی نمی تواند علم باشد چون موجود مادی و جسم با داشتن این موارد بین اجزایش تفرقه مکانی و زمانی پیدا می شود و اجزای جسم پخش در زمان و مکان می شود و در امتداد و گستره زمان و مکان اجزایش وجود می یابد و هر جزئی از آن در زمانی و مکانی وجود پیدا می کند در نتیجه وجود و عدم، وحدت و کثرت، اجتماع و فراق در وجود جسم و مادی، در هم می آمیزد؛
-وجود و عدم در موجود مادی در هم می آمیزد به خاطر حرکتی که جسم دارد
-وحدت و کثرت در موجود مادی به هم در می آمیزد به خاطر عددی که موجود مادی پیدا می کند
-و اجتماع و جمعیت و فرقت هم در موجود مادی، به خاطر مقداری که جسم دارد با هم آمیخته می شود.
این تفرقه زمانی و مکانی در اجزای جسم و موجود مادی مانع می شود از این که موجود مادی و جسم به صورت یک جا و یکپارچه و به طور جمعی برای خودش حاضر شود و وجود بیابد. علم هم چیزی جز حضور معلوم برای عالم نیست. بنابرین موجود مادی و جسم نه به خود و نه به غیر خود و نه هم برای غیر خود علم ندارد و به خاطر همین فقدان حضور جمعی و یک جا برای خود، وقتی علم به خود ندارد "به غیر" خود هم به طریق اولی علم ندارد علم "برای غیر خود" هم ندارد و اصلا به طور کلی علم از محدوده وجود مادی رخت بر می بندد و در این حوزه نباید سراغ علم را گرفت چون علم از سنخ و نوع وجود مجرد است.
مقدمه سوم: این مقدمه خود دو تعبیر دارد؛
تعبیر نخست: شیئ گاهی علم است ولی معلوم برای غیر خود نیست و گاهی هم برعکس شیئ معلوم بالعرض هست اما علم نیست.
تعبیر دوم: گاهی معلوم قوی تر و بالاتر از علم است و گاهی وقت ها علم بالاتر از معلوم است.
مثال مورد اول: مثال شق اول تعبیرها مانند واجب تعالی و عقول است. ملا صدار پیشتر در چندین موضع عقول را به جهت قرب وجودی که به حق دارند از صقع و ناحیه ربوبی به حساب آوردند نه از زمره ماسوی الله و عالَم. و این به این معنا نیست که عقول و فرشتگان خدا باشند! خیر، عقول فقط قرب به درگاه حق تعالی دارند و به خاطر علو و شرافت رتبه وجودی که دارند از ماسوی الله به شمار نمی روند.
واجب علم به خود و اشیاء دارد و علمش نیز عین ذات و وجود اوست بنابرین واجب علم است. عقول هم علم اند.ولی هیچ گاه ذات حق تعالی معلوم برای احدی غیر خودش نیست و کسی به ذات و کنه خدا علم پیدا نمی کند؛
خرد برد پی به کنه ذاتش*****اگر رسد خس به قعر دریا
کسی جز خود خدا به ذات و کنه او علم ندارد و کسی به ذات و کنه واجب تعالی علم نمی یابد لذا بالذات و بالکنه خدا برای غیر خود معلوم نیست بلکه "بالوجه" برای غیر، معلوم است. یعنی بالعنوان و با مفهومی که حاکی از ذات مقدس خداست. پس خدا علم است و معلوم برای غیر خود نیست یا به عبارت دیگر معلوم از علم بالاتر است. و این معلوم اعز و اجلّ و اشرف است از این که برای غیر خود معلوم باشد.
مثال مورد دوم: وقتی که شیئ معلوم بالعرض باشد ولی علم نباشد مانند صورت مادی یا صورتی که حالّ در ماده و جسم در عالم طبیعت است. این ها وجود بالعرض در ذهن و نفس پیدا می کنند و معلوم بالعرض اند اما علم نمی باشند چون در مقدمه دوم گفته شد که علم به طور کلی از وجود مادی رخت بر می بندد و رحل اقامت در وجود مجرد می افکند و علم از سنخ وجود مجرد است.
جواب اشکال فخر: اشکال این بود که اگر فاعل تمام افعال قوا، نفس است چرا نفس به این افعال علم ندارد؟ حال با توجه به سه مقدمه ای که بیان شد، ملا صدرا می فرماید: نفس نباید به این افعال قوا علم داشته باشد چون نفس در مرحله نباتی و طبیعی و مادی و جسمی فاعل طبیعی و جسمی و نباتی نسبت به این افعال است و علم نمی تواند در این حوزه وجود بیابد و نباید توقع داشت نفس علم به فرایند تغذیه در بدن داشته باشد این حوزه جسمانیت و مادی است و علمی در این حیطه وجود ندارد.
اشکال: اگر کسی بگوید: مگر نفس به خودش علم ندارد؟ و مگر حکما نگفته اند: «علم به علت علم به معلول است ». و مگر نفس علت و فاعل این افعال قوا نمی باشد؟ پس نفس باید علم به این افعال داشته باشد.
پس؛
1-نفس علم به خود دارد
2-نفس علت و فاعل افعال قوا است
3-علم به علت مستلزم علم به معلول است
در نتیجه نفس باید به افعال قوا نیز علم داشته باشد.
جواب: آن نفسی که به خودش علم دارد نفس مجرد است نه نفس در مرحله طبیعی و مادی. و نفس مجرد است که به خود و به افعال خودش علم دارد مانند علمی که نفس به ادراکات خود دارد منتها این علم نفس به افعال عین علم به خودش است و به تعبیری " اتحاد مُدرک و مُدرَک و ادراک" است و این علم عین وجود تجردی نفس می باشد و هیچ ربطی به علم در مربته نباتی و طبیعی و جسمی نفس ندارد.
حل یک معما: سپس ملا صدرا می فرماید: از این جواب، معنای یک لُغَز و سخن معماگونه ارسطو هم روشن می شود که فرمود: «عقل اول جهل به مادیات دارد و این جهل بالاتر از علم است».
یعنی اگر عقل اول، علم به مادیات داشته باشد وجودش به مرتبه مادی می آید و حالا که جهل به مادیات دارد یعنی در مرتبه ماده نیست بلکه در افق و فراخ نای تجرد است و این مرتبه جهل به ماده از مرتبه علم به مادیات و در رتبه آن ها بودن برتر است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo