< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق نیا

92/10/22

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ایراد سرمستانه فخر رازی و جواب دندان شکن مرحوم ملا صدرا به او
متن درس:
و من جملة ما يباهي به صاحب الملخص و يبحج في هدم قاعدة الحكمة في تعديد القوى و حسن ترتيب الوجود في كل جمعية طبيعية يترتب عليها آثار مختلفة تستدعي مباد مختلفة تستند إلى وحدة جمعية نفسانية و يظن أنها بذلك تزلزلت و اضطربت تلك القوانين و انهدمت أصولها هو قوله إن لنا مقدمة صادقة يقينية لا يشك فيها عاقل‌ و هي أن الحاكم على الشيئين يجب أن يكون مدركا لهما لأن الحكم عبارة عن التصديق بثبوت أمر لأمر أو سلبه عنه و ذلك لا يتم إلا بتصور الطرفين فلا بد أن يكون الحاكم يتصور لذينك الأمرين الذين حكم على أحدهما بالآخر حتى يمكنه ذلك الحكم إذا ثبت هذا فنقول إذا أدركنا شخصا من الناس و علمنا أنه فرد من الإنسان الكلي و ليس بفرد من الفرس الكلي فالحاكم على الإنسان الجزئي بكونه جزئيا للإنسان الكلي- و غير جزئي للفرس الكلي لا بد و أن يكون مدركا لموضوع الحكم و هو جزئي و لمحموله و هو كلي فإذن المدرك للجزئيات بعينه هو المدرك للكليات قال فهذه نكتة قاطعة لا يرتاب فيها من له قليل فهم و لا أدري كيف ذهل عنها السابقون مع حذاقتهم هذا كلامه.
أقول سبحان الله هل وجد آدمي في العالم بلغ إلى حده في وفور البحث و التفتيش- و كثرة التصانيف و الخوض في الفكر ثم بعد عن الحق «1» هذا البعاد و احتجب عن البصيرة هذا الاحتجاب حتى عمي عن ملاحظة نفسه في أفاعيلها المختلفة بعضها من باب التفكر و بعضها من باب الحس و بعضها من باب الحركة و لم يعلم أن النفس هي المدرك العاقل الشام الذائق الماشي النامي المتغذي المشتهي الغضبان و غير ذلك و هي الفاعلة لهذه الأفاعيل الكثيرة بآلات مختلفة و لها أيضا أفعال و انفعالات بلا آلة كتصورها لذاتها و تصورها للأوليات و استعمالها للآلات إذ لا آلة بينها و بين استعمالها للآلة فأي مفسدة ترد على الحكماء في أن تفعل أو تدرك النفس بعض الأشياء بذاتها و بعضها بالآلة فتدرك هذا الشخص الإنساني بالحس و تدرك الإنسان المعقول بالذات ثم تحكم على ما أدركته بالحس بما أدركته بالذات فتقول هذا الشخص إنسان و كأنه بطول إمامته و عرض مولويته ظن إدراك الشي‌ء بالآلة معناه أن المدرك حينئذ يكون هي آلة النفس و لا شعور و لا خبر للنفس عن ما تدرك بالآلة و هذا من أسوإ الظنون حيث «2» زعم أحد أن في‌ شخص واحد من الإنسان يوجد و يتحقق جماعة كثيرة من أهل الإدراك كل واحد منها يختص بنوع من الإدراك أحدها يسمع و الآخر يرى و الثالث يذوق و الرابع يشم- و الخامس يلمس و السادس يتخيل و السابع يتوهم و هكذا في باب الحركة بعضها يتصرف و بعضها يجذب و بعضها يدفع و بعضها يهضم و بعضها يشتهي و بعضها يغضب- و هكذا في سائر القوى و ليس للنفس اطلاع على هذه الأفعال و الانفعالات إلا إدراك ذاتها و صفاتها الحالة بجوهر ذاتها و هذا خلاف الوجدان و البرهان.
أما الوجدان: فلأن كل واحد منا يعلم أنه العاقل المتخيل الشام الذائق الكاتب المتحرك الجالس و أما البرهان فلأن النفس بإرادتها تبصر و ترى و تلمس و تستعمل آلاتها الجزئية- عند أغراض كلية أو جزئية أما الأغراض الجزئية فظاهرة كمن يريد الحركة لرؤية فلان و أما الغرض الكلي فكمن يريد الحركة إلى المعلم لأن يتعلم منه علوما عقلية- و المستعمل للآلة الجزئية بالإرادة و لا بد أن يدركها.
و أيضا البرهان: قائم على أن المدرك للصور الجزئية الحاصلة في الحواس ليس هو إلا النفس دون الحس و دون آلته إذ المدرك للشي‌ء لا بد و أن يدرك ذاتها «1» في ضمن ذلك الإدراك كما مر بيانه و ليس للجسم و لا قوة يقوم به إدراك ذاته و كل راجع إلى ذاته «2» في إدراكه فهو روحاني البتة فثبت بهذه الوجوه و أمثالها أن النفس الناطقة في الإنسان هي المدركة للجزئيات و الكليات جميعا فلها أن تحكم بالكلي على الجزئي كما بالجزئي على الجزئي.
به نام ایزد پاک
مبنای اثبات تعدد قوای نفس قاعده الواحد نیست و حکما از این راه اثبات تعدد قوای نفس نمی کنند چتان چه متکلمین چنین توهمی در این باره کرده اند لذا نقض هایی که از جانب ایشان بر قاعده الواحد ذکر شده درست نیست از آن جمله نقضی است که فخر رازی بیان کرده و خیلی هم از این نقض خود شادمان است و پنداشته با این نقض قاعده الواحد را به مبنای حکما در تعدد قوای نفس را در هم شکسته است؛
نقض فخر رازی بر قاعده الواحد: عقل حکم می کند زید انسان است و فرس نیست این حکم انسان کلی بر زید و حکم به سلب فرس کلی از زید را عقل انجام می دهد چون ادراک کلیات توسط عقل صورت می گیرد. حال این عقل مدرک انسان و فرس کلی باید مدرک زید جزیی و شخصی هم باشد چون حاکم به چیزی بر چیزی باید قبل از حکم آن چیز را ادراک کند تا عقل انسا کلی و فرس کلی و زید را ادراک نکند نمی تواند حکم کند به ثبوت انسان کلی بر زید یا سلب فرس کلی از زید. پس عقل هم ادراک کلی می کند و هم مدرک جزیی مانند زید است پس از عقل که یک قوه است دو کار و ادراک انجام می گیرد ادراک کلی و ادراک جزیی. و این نقض قاعده الواحد است که فخر وارد کرده و بسیار شادمان و سرمست است که چطور حکما با فراست و مهارتی که دارند متوجه این نقض نشده اند!
ملا صدرا می فرماید: سبحان الله! آیا آدمی پیدا می شود که این قدر اهل بحث باشد و این همه هم کتاب داشته باشد و اما این قدر از حق دور باشد؟! مانند فخر رازی که:
بیهوده سخن بدین درازی*****تفسیر کبیر فخر رازی
جواب ملا صدرا: مدرک کلی و جزیی نفس است نه تنها مدرک بلکه متحرک هم نفس است همه قوا مربوط به نفس است و الان ما به مناسبت این جا از مدرک بودن نفس سخن می گوییم. نفس کلی است بالذات و مدرک جزیی است بالآلة. و این مطلب بغرنج و معمای لاینحلی نیست که فخر چنین سرمست شده است!
نفس کلی را بدون واسطه ادراک می کند چون عقل ذات نفس را تشکیل می دهد که همان مرتبه عقل و قوه عاقله است و ذات همان خود است پس نفس کلیات را خودش بدون واسطه ادراک می کند و جزئیات را هم با واسطه حواس ادراک می کند آن گاه به آن چیزی که بالذات ادراک کرده حکم می کند بر آن چیزی که بواسطه حواس ادراک کرده است یعنی به انسانی که بالذات ادراک کرده حکم می کند به زیدی که با حواس ادراک کرده است.
نکته: نه تنها نفس کلیات را بالذات ادراک می کند بلکه خودش را هم به ذات ادراک می کند هم چنین نفس استعمالی که نسبت به قوا و آلات دارد را هم بالذات انجام می دهد و آلات و قوا را به خدمت می گیرد این هم بالذاتاست و با واسطه قوا و آلات دیگری نیست.
پس سه کار را نفس بالذات و بدون واسطه انجام می دهد:
1-ادراک خودش
2-ادراک کلیات
3-استعمال و به خدمت گرفثن آلات و قوا
سپس ملا صدرا می فرماید: گویا فخر رازی ( با طول امامت و عرض مولویتی که دارد!) گمان می کرده که حکما که می گویند نفس استعمال می کنند قوا و آلات را و به وسیله آن ها افعالی را انجام می دهد مثلا نفس باصره را استخدام می کند وباآن فعل ابصار را انجام می داده است، و حکما از این سخن قصدشان این است که مدرک آلت است و نفس از فعل آلت هیچ گونه اطلاع و خبری ندارد! و حالا این نقض را بر حکما وارد کرده که عاقله خود که همان ذات نفس است کلی و جزئی را خود ادراک می کند و با کلی بر جزیی حکم می کند و اگر آن ها قبلا ادراک نکرده باشد نمی تواند چنین حکمی را صادر کند!
چنین مطلبی از نقض و حرف فخر رازی بدست می آید که در موارد فاعل و مدرک خود آلات و قوا اند و نفس هم هیچ اطلاعی از فعل آلات و قوای خود ندارد و گویا فخر در طول زندگی خود چنین پنداری داشته و حال چنین کشفی را کرده است!
در حالی که معنای حرف حکما این نبوده که فخر پنداشته است حکما که می گویند نفس با آلات و قوا ادراک جزئیات می کند یا در باب حرکت و همه قوای نباتی نفس استخدام هاضمه و غاذیه و جاذبه و... می کند و با آن افعالی را انجام می دهد معنایش این نیست که فاعل و مدرک در این موارد آلت است نه نفس و نفس هم هیچ اطلاعی از فعل آن ها ندارد! خیر این معنای سخن حکما نیست چون این برداشت فخر هم خلاف وجدان است و هم خلاف برهان.
اما وجدان: چون همه ما این معنا را در می یابیم که همه انسان ها باصر و شامّ و هاضم و متحرک و... اند و همه این افعال به نفس منتسب می باشد و نفس هم از این افعال آلات و قوایش بی خبر نیست و بالوجدان همه در می یابیم که همه ما سامع و باصر و ذائق و ... ومتحرک ایم و همه این ها فعل نفس است با واسطه قوای شوقیه و عامله و باصره و سامعه و...
اما برهان: این که نفس قوا را استخدام می کند و فاعل و مدرک هم خود نفس است دو برهان اقامه می کند:
برهان نخست: نفس با اراده ای که دارد آلات و قوا را استخدام و استعمال می کند به خاطر اغراضی که گاه اغراض نفس جزئی و محسوس است و گاه هم کلی و معقول است مثلا نفس باصره را استخدام می کند برای غرض جزئی که دیدن صدیق است. یا غرض کلی ای که کسب علوم و معارف است حال این نفس مرید می تواند به کارهای آلات و قوای خود علم نداشته باشد؟ اراده بدون علم و آگاهی و شعور معنا دارد؟
پس نفس نسبت افعال آلات و قوا و کارهای آن ها علم و آگاهی دارد.
برهان دوم: اگر در مواردی که نفس آلات و قوا را استعمال می کند فاعل و مدرِک در آن افعال خود آلات و قوا باشند نه نفس، لازمه این سخن این است که ابتدا آلات و قوا به خودشان علم داشته باشند و بعد چیز دیگری را ادراک کنند یعنی اگر بنا باشد قوه باصره و چشم خود مدرِک مبصَرات باشد نه نفس لازم می آید اول چشم خودش را ادراک کند و بعد مبصَرات را ادراک کند آن چه خود را ادراک نکند که نمی تواند غیر خود را ادراک کند چون ادراک حضور است و چیزی که خودش از خودش مخفی است دیگری می تواند از او مخفی نباشد؟! در حالی که موجود مادی درباره خود ادراکی ندارد و قوای نباتی و حیوانی نفس مادی و جسمانی و منطبع در جسم تند به گفته مشّاء، و فقط قوه عاقله مجرد است. و با این وجود قوای نباتی و حیوانی ادراکی نسبت به خود ندارند چه برسد به ادراک غیر خود.
این مطلب پیشتر چندین بار در گذشته بیان شده و ملا صدرا فرموده است: وجود جسم متفزق و منتشر و پخش در مکان است و هر جزء از جسم در یک جایی است و این تفرقه مکانی که بین اجزاء جسم و موجود مکانی است مانع است که جسم خودش برای خودش حضور داشته باشد چون هر جزء جسم در جایی است و ادراک هم که حضور است پس موجود مادی ادراکی نسبت به خود ندارد چه رسد به غیر.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo