< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق نیا

92/09/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تجرد برزخی نفس حیوانی
تا کنون دو برهان بر تجرد نفس حیوانی اقامه شده است و اکنون برهان سوم؛
برهان سوم: این برهان که غالب انسان ها را هم در بر می گیرد را شیخ الرییس ابن سینا در فصل اول از نمط 3 اشارات اقامه کرده است و معروف به "انسان مطلق در فضا" ست با این بیان که اگر انسانی یک دفعه و به طور کامل خلق شود، و هیچکدام از حواس او هم احساسی را نداشته باشد، مثلا چشم نبیند، گوش نشنود و... این انسان در یک خلاء و فضای آزاد واقع گردد به طوری که حتی هوای اطراف خود را احساس نکند و برخورد و تماسی با هوا نداشته باشد و اعضای او هم از هم جدا باشد تا لمسی نسبت به یکدیگر نداشته باشد، دراین حالت این انسان ذات خود را ادراک می کند بدون اینکه بدن و اعضای خود را ادراک نماید و شعور و ادراکی نسبت به بدن و اعضای خود ندارد. این ذاتی هم که ادراک می کند هیچ مقدار و طول و عرضی ندارد و در هیچ جهتی از جهات ششگانه نیست و وصفی ندارد و اگر چنان چه در همین حالت این انسان عضوی یا وصف و یا جهتی را ادراک نماید ادراکش به عنوان چیزی که جزء ذات و حقیقت او باشد، نخواهد بود پس بنا برین برهان و ادراک، نفس شخص غیر از اعضا و جوارح اوست.
میرزا جواد آقا تهرانی در کتاب فلسفه بشری و انسانی، پس از بیان ادله تجرد نفس می فرماید: بالاتر از همه این ها این دلیل است که خودم یک بار نفسم را این طور( به صورت مجرد از بدن) دیدم و خلع بدن شدم و بدنم را که در گوشه ای افتاده بود مشاهده کردم.
شیخ صدر الدین انباری، از شاگردان علامه طباطبایی، می فرمود: میرزا جواد آقا این کتابشان را در مشهد تدریس می کردند و من این مطلب را از زبان خودشان در یک روز زمستانی هنگام تدریس همان بخش از کتاب شنیدم که فرموند: یک بار بدن خودم را در مقابل خود دیدم در آن لحظه ترس و وحشت سراپای وجودم را فرا گرفت، که مبادا روح به بدنم باز نگردد چون شهادتین نگفته بودم که روح از بدنم خلع شد. یکی از طلبه ها پرسید: چطور بدن خودتان را دیدید؟ میرزا در آن روز سرد پوستینی بر دوش افکنده بود، تکانی به خود داد و پوستین از دوششان افتاد و فرمود: این طوری!
میان طلبه ها همهمه ای به پا شد به بحث و مجادله پرداختند یکی از طلبه ها این شعر حاجی سبزواری را قرائت کرد:
مفهومه من اعرف الاشیاء **** و کنهه فی غایة الخفاء
یعنی دیگر جای بحث و مجادله نیست. اما میرزا – که مذاق تفکیکی داشت : به شدت عصبانی شد که چرا شعری از فلسفه می خوانی؟!!!
فصل سوم
رفع شبهاتی درباره جوهریت نفس
ملا صدرا می فرماید: مشهور مشاء بر این باورند که؛ صورت نوعیه نباتی و نفس حیوانی مادی و منطبع در جسم و حالّ در آن می باشد جسم مرکب از هیولای اولی : که صرف قابلیت و پذیرش است: و از امتداد و کشش در سه بُعد و جهت، است .نفس یا همان صورت نوعیه نبات و حیوان در این جسم حلول می کند پس هر دو مادی اند و انطباع و حلول در ماده دارند لذا مشائیان به نفس حیوانی "نفس منطبعه" می گویند یعنی صورت نوعیه روی جسمی که مرکب از هیولا وصورت جسمیه است قرار می گیرد. نفس حیوانی که مدرِک ومرید جزئیات است این گونه می باشد اما به نظر مشاییان نفس ناطقه انسانی که مدرِک کلیات است مجرد می باشد.
حال مجموع صورت نوعیه نبات وجسم، جوهری را تشکیل می دهد که همان نبات است صورت نوعیه حیوان با جسم هم نفس حیوان را تشکیل می دهد این دو نوع حیوان و نبات دو نوع جوهری اند بنابرین اجزای آنها نمی تواند عرض باشد چون جوهر امکان ندارد که متقوِّم به عرض باشد پس نفس نباتی و حیوانی که جزیی از دو نوع جوهری نبات و حیوان اند، باید جوهر باشند. نفس انسانی هم از نظر مشاء جوهر است، اما جوهر مجردی که منطبع در ماده و جسم نیست بنابراین مشاء با این بیان نفس را جوهر می داند.
ملاصدرا می فرماید: برخی براین عقیده اند که نفس هم جوهر است وهم عرض، به دو اعتبار؛
الف: به بیانی که در سخن مشاء گذشت نفس جوهر است چون نفس جزء، نوع جوهری است که حیوان و نبات است
ب: به اعتبار دیگر نفس عرض است چون نفس حالّ است در محلی که آن محل مستغنی از این حال در جسمانیت خود می باشد. نفس حلول در محل جسم می کند و جسم که محل است از نفس بی نیاز می باشد یعنی نبات در جسمانیت خود نیاز به نفس نباتی ندارد پس به این اعتبار نفس عرض می شود. وهمچنین است نفس حیو انی که جسمانیت آن محتاح نفس نیست.
اشراقیون می گویند: نفس عرض است. برخلاف مشاء که صورت نوعیه را جوهر می دانند اشراق آن را عرض می دانند زیرا ایشان براین باورند که هرچیزی که حال در عرض است مطلقاعرض است. وصورت نوعیه نبات و حیوان که نفس نباتی و حیوانی است حال در محل وعرض می باشند.
سوال: صورت جسمیه هم بنا بر نظر اشراقیون باید عرض باشد چون آن هم حالّ در محل می باشد.
جواب: خیر صورت جسمیه به نظر ایشان، جوهر است چون اشراقیون هیولای اولی را قبول ندارند و صورت جسمیه را جوهر و جسمی بسیط می دانند.
ملا صدرا هر دو نظریه را باطل می داند؛
اول: این که نفس هم جوهر باشد وهم عرض
دوم: قول به عرضیت نفس
ابطال نظریه اول: این که نفس به یک اعتبار جوهر و به یک اعتبار عرض باشد، وجه ابطال آن در فصل دوم از باب اول گذشت در آغاز این فصل نیز این بحث مطرح شد که جوهریت و عرضیت نمی تواند نسبی باشد؛ اگر چیزی جوهر است به طور کلی جوهر است و عرض مطلقا عرض می باشد.
ابطال نظریه دوم: هر حالّ در محل عرض نیست بلکه خصوص حالی عرض است که محل مستغنی از حال باشد در دو چیز:
1- وجود
2- نوعیت و نوع بودنش
مثلا بیاض عرض است چون حال در جسم است و جسم نه در وجود و نه در نوع بودنش نیازی به بیاض ندارد.
اما صورت جسمیه با آن که حالّ در جسم است اما عرض نیست چون حال در محلی است که آن محل در وجودش نیاز به صورت جسمیه دارد.
مشّاء با دو برهان فصل و وصل و دیگری، قوه و فعل وجود هیولی را اثبات می کند و محل که جسم است در نوع و تنوع خود محتاج صورت نوعیه است و تا صورت نوعیه نباشد نوع برای جسم تحقق نمی یابد.
سپس ملا صدرا می فرماید: کسانی که قایل به عرض بودن نفس می باشند به سه دلیل تمسک جسته اند:
دلیل نخست: حالّ در محل نمی تواند علت محل باشد. حالّ نفس است و محل جسم است و اگر حالّ علت محل باشد دور لازم می آید و محل نیازمند حالّ می شود از باب نیاز معلول به علت خود و از طرفی حالّ هم نیاز به محل دارد در وجودش و این نیاز حال و محل به هم سبب می شود که دور پیش آید. پس نفس سبب محل نمی شود تا بگویی سبب جوهر باید جوهر باشد بنابرین نفس عرض خواهد بود.
دلیل دوم: لو سلّم که حال می تواند سبب محل شود باز هم در ما نحن فیه علیت مننتفی است و نفس نمی تواند سبب و محل مزاج و جسم باشد چون خود نفس وجودش متوقف بر حدوث مزاج است و تا یک مزاج صالح و آماده پیدا نشود نفس بوجود نمی آید و اگر نفس علت مزاج باشد و مزاج هم محتاج نفس شود دور پیش می آید. مشاء از راه علیت بر محل جوهریت نفس را ثابت کرد.
دلیل سوم: اگر نفس علت محل باشد ذاتی جسم خواهد بود و ذاتی شیئ بیّن الثبوت و روشن است:
ذاتی شیئ ٍ لم یکن معللّا ....و کان ایضاً بیّن الثبوت له
وذاتی بودن نفس برای محلش که جسم است روشن و بدیهی است پس این همه اختلاف در باب نفس از کجا آمده و از چه رو است؟!

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo