< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق نیا

92/07/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بازگشت به تعریف نفس
مطلبی در تتمه بحث گذشته ذکر می شود. مرحوم صدرا در این باره که جمهور قایل است ذات نفس نمی تواند مجرد باشد و بعد تعلق به بدن به این ذات مجرد عارض شود بلکه تعلق به بدن ذاتی وجود نفس است چند برهان به این مطلب اقامه کرد یکی اینکه: بنابراین گفته مشاء بایستی تجرد که ذاتی نفس است ذایل گردد و دیگر اینکه این استعداد و قابلیت حدوث و تعلق به بدن باید پیشتر در محلی باشد تا بعد این تعلق و اضافه به بدن حادث گردد و محل استعداد ماده و هیولی است و ذات مجرد نفس فارق و جدای از ماده است و نفس ماده ندارد تا محل حدوث و قوه استعدا باشد به بیان دیگر اینکه نفس صورت بدن است و بدن ماده نفس است با ترکیب این دو یک نوع طبیعی مادی ساخته می شود چطور ممکن است از دو بخش مجرد و مادی یک نوع طبیعی درست شود!؟ حال علامه طباطبایی همین جا یک حاشیه ای دارد:
اولاً- جمهور مشاء تعلق نفس به بدن را از سوانح و عوارض نمی داند بلکه از لوازم حدوث نفس می دانند یعنی نفس یک ذات و حقیقت مجردی دارد و مشاء معتقد است این ذات و حقیقت مجرد نفس حادث است چون قایل به روحانیه الحدوث و البقای نفس. پس لازمه حدوث آن این است که تعلق به بدن پیدا کند و اضافه به بدن بیاید پس تعلق به بدن از لوازم حدوث است نه این که جمهور مشا آن را از سوانح و عوارض بدانند.
ثانیاً- جمهور مشاء مشکلی نمی بینند در این که یک جزء مادی با یک جزء مجرد است در دست هم بدهند و با هم یک نوع طبیعی مادی را بسازند بنابراین علامه می فرماید: صدرا برای اینکه برهانش تام و تمام باشد باید دو مطلب را خاطر نشان بشود تا برهانش کامل و تمام باشد؛
اول، چطور تعلق به بدن می تواند از لوازم حدوث نفس باشد؟
دوم، امکان ندارد که از یک جزء مادی و یک جزء مجرد یک نوع طبیعی مادی درست بشود.[1] حاشیه استاد اسحاق نیا:قد بیّنه المصنّف )ره( فی صفحة 34 (ن.خ. قدیم) یا در فصل 3 باب7 جلد 8؛ منها انّ کونها بسیط الذات ینافی... این که نفس مجرد باشد با حدوث نفس سازش ندارد و با مجرد بودن دیگر محل ندارد و خود ملا صدرا این مطلب را بیان فرموده است.
پس صدرا می فرماید: به ادامه بحث تعریف نفس باز می گردیم. تا کنون فقط ایشان کمال را به عنوان جنس و قید اول تعریف ذکر کردند: نفس کمال است.
قید دوم تعریف- ولی کمال دو قسم است:
1. کمال اول
2. کمال ثانی
کمال اول آن است که نوعیت شئ وابسته به اوست و بدون آن نوع کامل و تمام نمی شود و بالفعل حاصل نمی گردد و کمال ثانی آن است که نوع بدون آن هم کامل و تمام است و بالفعل متحقق است مانند اوصاف و اعراض و افعال و آثار یک شئ. کمال اول مانند شکل برای سیف و کرسی زیرا شکل از لوازم صورت است و تا شکل نباشد صورت شمشیر و صندلی محقق نگردد نوع آن حاصل نمی شود اما کمال ثانی مانند برندگی شمشیر است و مرتبه و جایگاه آن بعد از پدید آمدن و تحقق شئ است و نقشی در تحقق نوع ندارد مانند اعراض و احوال و آثار و اوصاف شئ مانند قطع کردن برای سیف یا جلوس بر صندلی که کمال دوم آن است و … اگر شمشیر چیزی را قطع نکند باز هم شمشیر است یا صندلی باشد و کسی روی آن ننشیند یا حیوانی باشد و حرکت ارادی نداشته باشد مثل لحظه خواب صرف قابلیت جلوس و برندگی برای صندلی و شمشیر کافی است و کمال دوم آن است. و همین مقدار که مبدأ کمالات ثانیه محقق باشد در تحقق نوع کارست حال در تعریف نفس کمال می گردد.
قید سوم تعریف: کمال اول "لجسمٍ " قید سوم تعریف نفس است اما کدام جسم؟ چون 3 قسم جسم داریم و به عبارتی سه اعتبار می توان برای جسم در نظر گرفت:
1- جسم به شرط شئ
2- جسم لابشرط
3- جسم بشرط لا
اعتبارات جسم:
1. گاه جسم را به شرط شئ لحاظ می کنیم و آن شئ نامی است یا بشرط شئ که ناطق است یا حساس یا حتی نمو داشته باشد یعنی نبات باشد و …
این جسم به شرط شئ "نوع" است جسم به شرط نطق و حس ارادی و نمو، نوع است .مثل نوع نبات و نوع حیوان و نوع انسان
2. جسم لابشرط یعنی جسم را رها می گذاری از اینکه نامی احساس و ناطق باشد یعنی جسم مطلق لحاظ می کنیم این جسم "جنس" است برای جماد و نبات و حیوان و انسان.
3. گاهی جسم را جسم بشرط لا اعتبار می کنیم، یعنی حتماً جسم حساس، نامی … باشد در این صورت این جسم ماده است و معروف است که فرق بین جسم و ماده به اختلاف اعتبار است و این صرف یک تعبیر و اعتبار نیست بلکه ریشه واقعی دارد؛ وقتی جسم را مطلق لحاظ کنی و رها بگذاری، جنس می شود و این جسم می تواند بالا بیاید و اوج بگیرد مثلا انسان بشود اما وقتی جسم را بشرط لای از این ها لحاظ کنی تا ماده بشود این جسمی است که در مرتبه جمادی محبوس است و نمی تواند بالا برود. سنگ همان جسم بشرط لا است و ماده است و دیگر نمی تواند تبدیل به گیاه و حیوان و انسان بشود. اما جسم به معنای جنس اگر همین سنگ بود و خاک شود و بذری در آن افشانده شود و خاک به گیاه و نبات شود و آن خوراک حیوان گردد و گوسفندی شود گوشتش غذای انسانی شود ما همین جسم جنس به مرتبه انسانی می رسد پس جسم جنسی ولا بشرط است.
حال نفس کمال است برای جسم بشرط شئ است یعنی نوع حیوان و نبات و انسان که با نفس نباشد نوع این ها تحقق نمی گردد. و اگر مرحوم صدرا در متن می آورد: نفس کمال اول است برای جسم لابشرط یعنی جسم به معنای جنس که حاجی هم در حاشیه بیان می کند، مرادشان جسم لابشرطی است که در ضمن جنس می باشد یعنی جنس است که در ضمن نوع تحقق می یابد.
بنابراین؛
نفس کمال اول است برای جسم به معنی نوع یا جسم بشرط شئ
والا برای جسم به معنای جنس کمال ثانی است
و برای جسم به معنای ماده اصلاً کمال نیست.
در نفس نباتی تحقق نوع نبات در گروی نفس است و در حیوانی، ما تحقق در گروی نفس است و هکذا انسان جسم به معنای جنسی که جسم لا بشرط است که جنس جماد و نبات و حیوان و انسانی است یعنی آن جسمی که می تواند خود را از مرحله جنس بالا بیاورد نفس برای آن کمال ثانی می شود، نفسی که کمال اول جسم است برای ماده کمال نیست مطلقا پس نفس کمال اول لجسم (جسم بر مبنای نوع و بشرط شئ مراد است).
اشکال- اگر کسی بگوید نفس کمال اول نیست برای جسم لابشرط یا اصلا کمال نیست برای جسم بشرط لا پس روی چه حساب این تعریف را آوردید؟
جواب- ملاصدرا جواب می دهد : «الطبیعة تُوجد بوجود فردٍّ ما من افراده و ترتفع بارتفاع جمیع الافراد» آیا نفس کمال اول برای جسم بشرط شئ است یا خیر؟ بله و طبیعت جسم با وجود همین یک فرد که همان جسم بشرط شیء است، تحقق پیدا می کند بنابراین حق داریم در تعریف بگوییم: کمال اول لجسمٍ
قیدچهارم- کمال اول لجسم "طبیعی" در مقابل جسم صناعی مانند صندلی و شهر و …
آیا نقس کشتی بان نمی تواند نفس باشد برای کشتی؟ و نفس فرماندار برای شهرش باشد تا جسم صناعی هم نفس داشته باشد؟ خیر چون نفس ربّان و ملک کمال ثانی است نه اول اول یعنی شهر برای نظم داشتن رئیس می خواهد اما این کمال اول شهر نیست زیرا کمال اول با ذی کمال متحد است و باید کشتی متحد با نفس ناخدا باشد که کشتی چنین اتحادی ندارد تا نفس کشتی شود.
و اگر مرکبی را از کشتی و ناخدا اعتبار کنی یا مجموع شهر و فرمانروا و به آن بگویی نفس آن است همین نفس ملک برای شهر اگر هم این کار را نکنی این مرکب اعتباری و ساختگی است و فرض است و وجود خارجی ندارد چون وحدت ندارد وحدت و وجود مساوق هم اند و« ما لا وحدة له لا وجود له و ما لا وجود له لا ماهیة له »این مرکب پس وجود خارجی هم نمی تواند داشته باشد و از هیچ مقوله ای نیست این مرکبی که ما اعتبار کردیم نه وحدت دارد نه وجود خارجی و نه ماهیت و نه جوهر و از هیچ مقوله دیگری هم نیست.


[1] ر. ک حاشیه علامه طباطبایی ص 14 رقم 1، ص 15.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo