< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

87/08/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اشکالات ملاصدرا بر نظریه محقق دوانی

السابع: أن قوله: فإذا فرض الوجود مجردا عن غيره كان وجودا لنفسه إلى قوله: و الحرارة على تقدير تجردها كذلك، صريح في أن للوجود معنى مشتركا يجوز قيام بعض أفراده بنفسه و بعضها بغيره‌ و هذا أنما يتصور و يصح إذا كان له حقيقة مشتركة بين القسمين غيرَ الأمر الانتزاعي المصدري كما ذهبنا إليه حسبما رآه المحققون إذ لا مجال للعقل أن يجوز كون هذا المعنى النسبي المصدري- أمرا قائما بذاته‌

الثامن: أن قوله: إن الوجود الذي هو مبدأ اشتقاق الموجود أمر واحد غير مبين‌ مما ذكره إذ بعد تسليم أن الموجود أعم من قسمين من حقيقة قائمة بذاته و من أشياء منسوبة إليها لم يظهر كون القسم الأول حقيقة واحدة إذ ليس كون تلك الحقيقة وجودا قائما بذاته معناه؛ أن لهذا المفهوم المصدري فردا بالحقيقة و ليس لهذا المفهوم المشترك فرد عنده و لا له مصداق في الخارج عنده

و غاية ما له أن يقول:- إن الحقيقة الواجبية لما كان بذاتها موجودة متحصلة في الخارج من غير فاعل يفعلها- أو قابل يقبلها يطلق عليها لفظ الوجود فلأحد أن يتوهم أن يكون هناك حقيقتان بالصفة المذكورة.

التاسع: أن قوله: كون الوجود عارضا للماهيات لا يصفو عن الكدورات‌ إلى آخره على تقدير صحته لا يوجب أن يكون موجودية الممكنات عبارة عن الانتساب إلى الوجود لاحتمال أن يكون موجوديتها بنحو آخر من التعلق إما بكونها عين خصوصيات طبيعة الوجود المتفاوتة بالشدة و الضعف و التقدم و التأخر أو بكونها عين مفهوم الموجود كما رآه بعضهم

على أن أكثر المفاسد التي ترد على اتصاف الماهيات بالوجود أنما يرد بناء على أن الاتصاف به كاتصاف الموضوع بالعرض أو بناء على عدم‌ الفرق‌ بين نحوي العروض و العارض فإن عارض الشي‌ء بحسب وجوده غير عارضة بحسب ماهيته فعارض الوجود يستدعي للمعروض وجودا غير وجود العارض و أما عارض الماهية فلا يستدعي إلا وجود الماهية و إن كان متحدا وجودها بوجود عارضها- و الوجود على تقدير حصوله في الخارج لا يلزم أن يكون عارضا للماهية إذ هو نفس وجود الماهية و موجوديتها و على تقدير عروضه كان عارضا لنفس الماهية الموجودة بهذا الوجود لا عارضا لوجودها

و بالجملة: نحن بتوفيق الله قد سهلنا طريقه و أزلنا الشكوك عنها و هذبنا مشرب تحقيقه عن الشوائب و المكدرات.

العاشر: أنه لا معنى لكون موجودية الممكنات بالانتساب إلى حقيقة الوجود الشخصي‌ لأن النسبة وجودها و تحققها فرع وجود المنسوب و المنسوب إليه

و العجب؛ أنه نفي كون أثر الفاعل اتصاف الماهية بالوجود محتجا عليه بأن الاتصاف نسبة و النسبة فرع المنتسبين و حكم هاهنا بأن موجودية الأشياء عبارة عن انتسابها إلى تلك الحقيقة- و هل هذا إلا التناقض.

 

اشکال هفتم بر دوانی: ایشان "ان قلتی"[1] مطرح کرد که با توجه به این که واجب عین وجود است چگونه موجود است؟

و در جواب گفت: اگر وجود مجرد از غیر خود فرض شود یعنی مجرد از ماده و ماهیت باشد موجود خواهد بود وبعد هم 3 تنظیر کرد به حرارت برای جسم که آن را حار می کرد و اگر حرارت برای خودش موجود باشد خود حرارت حارّ می شود ودو مورد دیگر که اینجا تکرار نشده است

حال اشکال این است که؛ اگر وجود مجرد از غیر خود فرض شود برای خود موجود خواهد بود معلوم می شود وجود دو گونه فرض می شود؛

     یکی مجرد از غیرش

     ویکی هم قایم به غیر خود که ماهیت است

در واجب، وجود مجرد از ماهیت است ودر ممکنات وجود قایم به ماهیت فرض می شود ودر این صورت وجود مشترک معنوی است معنای واحدی که مشترک بین دو چیز است واگر وجود معنای واحد شد در خارج هم حقیقت واحدی خواهد داشت که مشترک بین دو قسم است یعنی مشترک بین وجود مجرد از ماهیت است ووجودی که دارای ماهیت است از این روی که قیام مفهوم وجود به ذات خودش معنا ندارد مفهوم وجود تکیه بر ذهن دارد و معنا ندارد که قایم به خودش باشد پس وجود باید حقیقتی در خارج داشت باشد که مشترک بین دو قسم است وباید در خارج این حقیقت مشترک باشد زیرا در مفهوم معنا ندارد که بگویی: یک قسم قایم به ذات است زیرا مفهوم قایم به نفس و ذهن است نه به خودش ودر این فرض محقق دوانی این را قبول ندارد ایشان وجود را فقط واجب می داند.

اشکال هشتم بر دوانی: توحید واجب تعالی با بیان ایشان اثبات نمی شود که؛ موجود در واجب تعالی به معنای مبدأ اشتقاقی است که وجود باشد ووجود امر واحد است ودر ممکن موجود ماهیت منسوب به وجود است

این بیان دوانی ناکار آمد است زیرا اگر ایشان قایل به اصالت وجود بود یعنی برای مفهوم وجود فردی در خارج قایل بود وآن را واجب می گفت: توحید ثابت می شد زیرا اگر دو فرد برای این وجود بود هر دو ترکیب می یافتند ووجود بین هر دو مشترک می شد ویک "مابه الامتیاز" هم لازم داشتند تا محقِق اثنینیت آنها شود ودر این صورت مصحح اثنینیت آنها شده و هر دو مرکب می شدند اگر قایل به اصالت وجود می بود وبرای مفهوم وجود فردی در خارج قایل می بود در این صورت که دوانی می گفت: وجود واجب است توحید هم ثابت می شد زیرا دو واجب در خارج و حقیقت فرض نداشت و درست نمی بود زیرا هر دو در خارج وجود می شدند که "مابه الاشتراک" آنها بود یک "مابه الامتیاز" هم می خواستند و هر دو مرکب می شدند وترکیب هم با وجوب سازش ندارد

اما دوانی فردی در خارج برای وجود قایل نیست و ایشان قایل به اصالت ماهوی است زیرا ایشان بر این باور است که موجود دو قسم است؛

    1. قایم به خودش است که واجب است

    2. قایم به وجود است که ممکن است

حال اگر ابن کمونه بگوید: اگر دو حقیقت قایم به ذات داشته باشیم دوانی چطور می تواند از این شبهه جواب دهد و توحید واجب را اثبات کند؟

اشکال نهم بر دوانی: او گفت: موجود در مورد ممکن به معنای منسوب به وجود است نه به معنای «ما ثبت له الوجود» و«ما قام به الوجود» و «ما عرض به الوجود» که بیان شد بلکه به معنای «ماهیة منسوبة الی الوجود» می باشد به دو دلیل؛

    1. برای رد قاعده فرعیه که ثبوت وجود برای ماهیت لازم دارد که ماهیت خود در ابتدا یک وجود وثبوتی داشته باشد در حالی که ماهیت بدون وجود هیچ ثبوت و تحققی ندارد لذا معنای موجود در ماهیت «ما ثبت له الوجود» ومعنای لغوی نیست

    2. اگر معنای موجود در ممکن همان معنای لغوی یعنی "ماهیة متصفة بالوجود" باشد در این صورت باید آن چه در واجب برای ممکن صادر می شود اتصاف باشد و اتصاف هم نسبت است وچطور از واجب صادر شود بدون اضافه ومضاف الیه و بدون منتسبین یعنی؛ بدون ماهیت ووجود

حال ملاصدرا در این اشکال، به دلیل اول ایراد می گیرد ودر اشکال دهم هم بر دلیل دوم اشکال می کند

اشکال 9: اگر معنای موجود در ممکن نتواند آن باشد که در لغت برای موجود ذکر می شود از این لازم نمی آید که معنایش آن باشد که دوانی می گوید مثلا "ماهیة منسوبة الی الوجود" برفرض شاید معنا آن باشد که ما یا سید سند می گوییم معنای وجود در ممکن عبارت است از؛ اصالت وجود و تشکیک خاصی وجود است یعنی وجود در ممکن اصیل است و مرتبه ضعیف تر از وجود واجب تعالی است

شاید ملاک موجودیت ممکن آن است که سید سند می گوید که اتحاد با مفهوم موجود یعنی تا با مفهوم موجود اتحاد یافت می توان به ماهیت موجود گفت بدون عروض وجود بر ماهیت و حیثیت تقییدیه

پس اگر بنای آن معنای لغوی درباره ممکن که لفظ ممکن را برایش به کار می بریم بنای شما بر پا نمی شود

حال برفرض معنای موجود در ممکن همین لغوی «ذات ثبت له الوجود» باشد شما در دلیل نخست گفتید: قاعده فرعیه مانع است اما می گوییم: مجرای قاعده فرعیه هلیه مرکبه است نه هلیه بسیطه

دوانی پنداشته اتصاف ماهیت به وجود مانند اتصاف موضوع به عرض و اتصاف جسم به بیاض است که باید جسمی باشد تا بعد بیاض بر آن عارض شود بلکه این خلط بین عارض وجود و ماهیت است؛

     عارض وجود مثل بیاض که بر وجود جسم عرض می شود اول باید جسمی باشد تا بیاض بر آن عارض گردد

     عارض ماهیت که وجود است «ان الوجود عارض الماهیة» ودر عارض ماهیت لازم نیست که ماهیت یک وجودی غیر از وجود عارض داشته باشد بلکه با همین موجود است وجود ثبوت الماهیة است نه "ثبوت شیئ للماهیة"

اشکال دهم بر دوانی: دوانی خود گرفتار همین اشکال است وخبر ندارد زیرا می گوید: معنای وجود در ممکن انتساب ونسبت و اضافه است وفرع بر منتسبین است چطور می شود که انتساب از واجب صادر شود بدون وجود طرفین انتساب؟!


[1] - همین جا در ص65.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo