< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

87/08/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اشکالات ملاصدرا بر نظریه محقق دوانی

الثالث: أن المشتق كما أنه مفهوم كلي‌ بلا شك لأحد في ذلك كذلك مبدأ الاشتقاق سواء كان؛

     جزءه (اگر مشتق را مرکب بدانی ومشتق لابشرط و قابل حمل است)

     أو عينه (گر مشتق بسیط باشد وغیر قابل حمل)

يجب أن يكون مفهوما كليا فإن جزء المفهوم الكلي أو نفسه لا يمكن أن يكون شخصا جزئيا فقوله يجوز أن يكون مبدأ اشتقاق الموجود أمرا قائما بذاته غير صحيح‌.

الرابع: أن أهل اللغة أو العرف ما لم يعلموا مفهوم مبدإ اشتقاق كيف يشتقون منه صيغة الفاعل و المفعول و غيرهما؟

و لا شك أن حقيقة الواجب تعالى غير معلوم للعلماء بالكنه و لا لغيرهم بوجه من الوجوه‌ مع أن عامة الناس يطلقون لفظ الموجود و ما يرادفه في سائر اللغات "هست" و أمثاله و يعرفون معناه من غير أن يتصوروا معنى الحقيقة المقدسة و لا معنى الانتساب إليها

و ما ذكره؛ من أنه قد يطلق لفظ في العرف على معنى يحكم العقل بخلافه؛

     على تقدير صحته

     لا يلزم أن يكون ما نحن فيه من هذا القبيل

كيف و مفهوم الموجود و الوجود أجلى البديهيات و أعرف من كل متصور كما أطبقوا عليه و على ما ذكره يلزم أن يكون من أغمض النظريات فإن ذاته تعالى غير معلوم لأحد و كذا الانتساب إلى المجهول مجهول البتة.

الخامس: أن مبدأ اشتقاق كل مشتق لابُدَّ أن يكون معنى واحدا لا أنه يكون هناك مشتق واحد له مبدءان‌ مرة أُشتق من هذا و مرة أُشتق من ذلك‌؟!

و هذا مما لم يسمع من أحد من أهل اللغة و لا من غيرهم فكون الموجود إذا أطلق على ذات الباري كان معناه الوجود و إذا أطلق على غيره كان معناه المنتسب إليه مما لا يتصور له وجه صحة سيما و قد اعترف بأنه مشترك معنوي.و ليس هذا نظير الأسود إذا أطلق تارة على السواد المجرد و تارة على الشي‌ء الأسود؛ إذ معناه في الجميع واحد و هو ما ثبت له السواد و إن كان مصداقه في أحد الموضعين نفس السواد و في الآخر مع شي‌ء آخر- فملاك الأسودية تحقق السواد مطلقا أعم من أن يكون مجردا عن غيره أو مقرونا به- و ليس مفهوم الموجود على ما زعمه كذلك.

السادس: أنه بأي طريق عرف أن ذاته تعالى وجود بحت‌ بعد ما أنكر أن للوجود حقيقة في الخارج عند الحكماء و زعم أنهم ذهبوا إلى أنه من المعقولات الثانية التي لا مصداق لها في الخارج فمن أين حصل له أن حقيقة الواجب تعالى فرد للوجود- فإن رأى ذلك لأنهم أطلقوا عليه لفظ الموجود و لم يجز أن يكون المراد به ما قام به الوجود لاستيجابه للتركيب و الإمكان فيكون المراد نفس الوجود يلزم عليه أن يكون إطلاق اللفظ كاسبا للعلم و اليقين و هو متحاش عن ذلك حيث قال الحقائق لا تقتنص من الإطلاقات العرفية

 

اشکال سوم بر دوانی: تردیدی نیست که مشتق مفهوم کلی است وکسی در این اختلاف ندارد حال مبدأ اشتقاق یا جزء مشتق است یا عین مشتق است بنابر اختلافی که در ترکیب و بساطت مشتق است

     اگر مشتق را مرکب از ذات و مبدأ اشتقاق بدانیم وذات را معتبر در مبدأ اشتقاق بدانی وبگویی: «ذات ثبت له مبدأ الاشتقاق» مبدأ اشتقاق جزء مشتق می شود

     اگر مشتق را بسیط بدانیم ذات را معتبر در مشتق نمی باشد دراین صورت فرق بین مشتق و مبدأ اشتقاق به اعتبار لابشرطی و بشرط لایی است یعنی مبدأ اشتقاق بشرط لا ومشتق لابشرط اعتبار می شود ومبدأ اشتقاق عین مشتق می شود

مبدأ اشتقاق به شرط لا از ذات ومنهای ذات در نظر گرفته می شود لذت قابل حمل هم نیست نمی توان گفت: علی علم است اما مشتق بشرط لا لحاظ می شود وقابل حمل است مثل علی عالم است

اشکال سوم این است که؛ مشتق بدون اختلاف و تردید مفهوم کلی است ومبدأ اشتقاق یا جزء مشتق است یا عین آن حال چطور می شود مبدأ اشتقاقی که جزء یا عین مشتق است جزئی باشد زیرا بنابر نظر دوانی مبدأ اشتقاق موجود که وجود باشد واجب تعالی وامر قایم بذات است چطور می شود که مشتق کلی باشد ومبدأ اشتقاق جزئی باشد؟ در حالی که جزء یا عین مشتق است و جزء وعین مفهوم کلی نمی تواند جزئی باشد

اشکال چهارم بر دوانی: به نظر شما مبدأ اشتقاق موجود، وجود است جایی که لفظ موجود را بر واجب حمل می کنیم و انتساب به وجود است وقتی لفظ موجود را بر ممکن حمل می کنیم

البته این مبدأ اشتقاق در چند اشکال مطرح می شود مثل اشکال 2 و4 و5 حکیم سبزواری در حاشیه ای بر اشکال 2 و5 می گوید: مراد از مبدأ اشتقاق مُصحح اشتقاق ومجوز اطلاق است یعنی مثلا ما هنگامی که موجود را از وجود می گیریم و بر یک ممکن حمل کرده وبر آن اطلاق می کنیم به اعتبار نسبتی است که ممکن با وجود دارد مبدأ اشتقاق یعنی مسوغ اطلاق می باشد محقق دوانی مبدأ اشتقاق موجود را وجود می داند ونسبت به وجود را مبدأ اشتقاق نمی داند در حالی که در اشکال 2 ملاصدرا می گوید: دوانی نسبت به مبدأ اشتقاق را هم مبدأ اشتقاق می داند

حال اشکال این است که؛ مبدأ اشتقاق موجود وجود است در حمل بر واجب کنیم و یا نسبت به وجود است وقتی وجود بر ممکن حمل شود واجب تعالی بالکنه والحقیقه برای علماء مجهول است وبرای غیر ایشان بالکنه و الحقیقه وبالوجه و العنوان مخفی ومجهول است عنوان ووجه مثل اسماء وصفات

پس یکی از دو مبدأ اشتقاق که واجب شد مجهول است منسوبه مجهول هم مجهول است یعنی مبدأ اشتقاق دوم که نسبت به وجود باشد هم مجهول می شود حال چطور عرف و لغت از این دو مبدأ اشتقاق مجهول مشتق را می گیرد و معنایی را از آن می فهمد که آن مرادف با "هست" در فارسی است بدون این که تصور و اطلاع و علمی از واجب و نسبت به واجب داشته باشد عرف و لغت چطور از دو مبدأ اشتقاق مجهول یک مشتق معلول اتخاذ می کند؟

اگر دوانی بگوید: گاهی عرف و لغت معنایی را از لفظی می فهمند که برخلاف حکم عقل است مثل اینجا که از لفظ موجود معنایی از مبدأ اشتقاق مجهول بر می گیرد

در جواب می گوییم:

اولا: خود این سخن مورد تأمل است ودرست نمی باشد البته ممکن است که حکم عقل محدود به آن معنایی که عرف و لغت از لفظ می فهمند نباشد اما این به معنای مخالفت عرف و لغت با حکم عقل نیست مثلا عرف از واژه علم مفهوم مصدری می فهمد مثل دانش و دانستن اما این معنای مصدری مخالف حکم عقل در مورد علم نیست اما حکم عقل در مورد علم این است که مقول به تشکیک است یک معنا معنای مصدری است یک مرتبه کیف نفسانی و معنای اضافی است و یک مرتبه موجود مجرد است و مرتبه اعلای آن هم خدا است

ثانیا: این مورد از آن موراد مذکور نیست یعنی این که از لفظ موجود که مشتق است از مبدأ اشتقاق مجهول بگیرد از آن موارد نیست و فهم عرف و لغت در اینجا برخلاف حکم عقل نمی باشد زیرا خود اهل معقول اتفاق دارند که مفهوم موجود برای همه بدیهی بلکه ابده بدهیات تصوریه است وبرای همگان روشن و بدیهی و شناخته شده است «مفهومه من اعرف الاشیاء» اما بنا بر نظر دوانی مفهوم موجود "من اغمض النظریات" می باشد زیرا مبدأ اشتقاق آن مجهول است.

اشکال پنجم بر دوانی: چطور می شود که یک مشتق دو مبدأ اشتقاق یا مُصحح اشتقاق داشته باشد؟

     یکی وجود

     ویکی منتسب به وجود خاصه

این که دوانی موجود را مشترک معنوی می داند و یک معنا برای موجود معتقد است و حداد اگر معنایش منسوب به حدید است همه جا این گونه است و در جایی نمی یابی که معنایش خود حدید وآهن باشد اما دوانی این را در مورد موجود می گوید که گاه به معنای وجود است وگاه به معنای منسوب به وجود

اگر دوانی بگوید: موجود مثل مشتقی می ماند که اسود است اسود هم بر سواد حمل می شود و هم بر جسمی که دارای سواد است

در جواب می گوییم: اسود چه در آنجایی که بر سواد یا بر جسم حمل می شود در هر دو جا به یک معنا است که "ما ثبت به السواد" و"ما تحقق به فیه السواد" است

اشکال ششم بر دوانی: او بر این باور است که حکما وجود را اعتباری و از معقولات ثانویه می دانند که در خارج اصالت و تحققی ندارد حال اشکال این است که در این صورت، شما از کجا دانستی که واجب تعالی وجود بحت و ذاتش وجود است ؟

اگر از این راه فهمیدی که حکما لفظ موجود را بر واجب حمل می کند ومعنایش "ما قام به الوجود" باشد این ترکیب دارد وبه دنبالش امکان می آورد واین با گفته دوانی در تضاد است که گفت: حقایق را نمی توان از اطلاقات لفظی به دست آورد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo