< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

87/08/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نقد و بررسی نظریه دوانی

فإن قلت: كيف يتصور كون تلك الحقيقة موجودة و هي عين الوجود- و كيف يعقل كون الموجود أعم من تلك الحقيقة و غيرها.

قلت: ليس الموجود ما يتبادر إلى الفهم و يوهمه العرف من أن يكون أمرا مغايرا للوجود بل معناه ما يعبر عنه في الفارسية ب"هست" و مرادفاته فإذا فرض الوجود مجردا عن غيره قائما بذاته كان وجودا لنفسه فيكون موجودا و وجودا قائما بذاته- كما أن الصور المجردة إذا قامت بذاتها كانت علما بنفسها فيكون علما و عالما و معلوما و كما لو فرض تجرد الحرارة عن النار كانت حارة و حرارة و قد صرح بذلك بهمنيار في كتابه البهجة و السعادة بأنه لو تجردت الصورة المحسوسة عن الحس و كانت قائمة بذاتها كانت حاسة و محسوسة و كذلك ذكروا أنه لا يعلم كون الوجود زائدا على الموجود إلا ببيان مثل أن يعلم أن بعض الأشياء قد يكون موجودا و قد يكون معدوما فيعلم أنه ليس عين الوجود إذ يعلم أن ما هو عين الوجود يكون واجبا بالذات و من الوجودات ما لا يكون واجبا فيزيد الوجود عليه.

فإن قلت: كيف يتصور هذا المعنى الأعم‌.

قلت: يمكن أن يكون المعنى العام أحد الأمرين‌ من الوجود و ما هو منتسب إليه انتسابا مخصوصا و معيار ذلك أن يكون مبدأ الآثار و يمكن أن يكون‌ هذا المعنى العام لهما هو ما قام به الوجود أعم من أن يكون وجودا قائما بنفسه فيكون قيام الوجود به قيام الشي‌ء بنفسه و من أن يكون‌ من قبيل قيام الأمور المنتزعة العقلية بمعروضاتها كالكلية و الجزئية و نظائرهما و لا يلزم من كون إطلاق القيام على هذا المعنى مجازا أن يكون إطلاق الموجود مجازا.

فيتلخص من هذا: أن الوجود الذي هو مبدأ اشتقاق الموجود أمر واحد موجود في نفسه و هو حقيقة خارجية و الموجود أعم منه و مما ينتسب إليه

و إذا حمل كلام الحكماء على ذلك لم يتوجه أن المعقول من الوجود أمر اعتباري هو أول الأوائل التصورية فإطلاقه على تلك الحقيقة القائمة بذاتها أنما يكون بالمجاز أو بوضع آخر- فلا يكون عين حقيقة الواجب و يندفع الهرج و المرج الذي يعرض للناظرين بحيث يتشوش الذهن و يتبلد الطبع.

فإن قلت: ما ذكرته من أنه يمكن حمل كلامهم على ذلك لا يكفي بل لا بد من الدليل على أن الأمر كذلك في الواقع.

قلت: لما دلّ البرهان على أن وجود الواجب عينه و من البين أن المفهوم البديهي المشترك لا يصلح لذلك.

فإن قلت: لم لا يجوز أن يكون هويتان يكون كل منهما واجبا بذاته و يكون مفهوم واجب الوجود مقولا عليهما قولا عرضيا.

قلت: يكفي في دفع هذا الوهم تذكر المقدمات السابقة و تفطن المقدمات اللاحقة إذ قد علمت أنه لو كان كذلك لكان عروض هذا المفهوم لهما إما؛

     معلولا لذاته فيلزم تقدمه بالوجود على نفسه

     أو بغيره فيكون أفحش

و قد تحقق و تقرر أن ما يعرضه الوجوب أو الوجود فهو ممكن فإذن واجب الوجود هو نفس الوجود المتأكد القائم بذاته‌

و إذا قلنا: واجب الوجود موجود فالمراد به ما ذكرناه لا أنه أمر يعرضه الوجود و بهذا صرح المعلم الثاني و الشيخ بأن إطلاق الموجود على الواجب كما يوهمه اللغة مجاز.

فإذا تمهد هذا، ظهر أنه لا يجوز أن يكون هويتان‌ كل منهما وجود قائم بذاته واجب لذاته إذ حينئذ يكون وجوب الوجود عارضا مشتركا بينهما

بل نقول: لو نظرنا في نفس الوجود المعلوم بوجه ما فأدانا البحث و النظر إلى أنه أمر قائم بذاته هو الواجب

و محصله: أنا إذا نظرنا في الوجود المشترك بين الموجودات فعلمنا- أن اشتراكه ليس اشتراكا من حيث العروض بل من حيث النسبة إلى أمر فظهر أن الوجود الذي ينسب إليه جميع الماهيات أمر قائم بذاته غير عارض لغيره واجب لذاته- كما أنا لو نظرنا إلى مفهوم الحداد و المشمس توهمنا في بادى‌ء النظر أن الحديد و الشمس مشتركان بين أفرادهما ثم تفطنا أنهما ليسا مشتركين بحسب العروض بل بحسب النسبة إليهما.

 

طبق نظریه دوانی معنای موجود یکی از دو چیز است؛

یا وجود یا ماهیت منسوبه به وجود و جامع این دو معنا هم منشأ آثار بودن است در مورد واجب، وجود واجب منشأ آثار است ودر مورد ممکن هم ماهیت آن منشأ آثار است البته ماهیتی که فرصت مجعولیت پیدا کرده باشد ووجودی که واجب است آن ماهیت را جعل کرده باشد در این صورت مفهوم وجود از معقولات ثانیه فلسفی می شود زیرا عروض موجود بر وجودی که واجب است یا بر ماهیت منسوبه الی الوجودی که ممکن باشد در ذهن است اما اتصاف اینها به مفهوم موجود در خارج است یعنی واجب تعالی در خارج موجود است وماهیت منسوب به وجود در خارج متحقق است و اصالت دارد

یا این که معنای لفظ موجود ما قام به الوجود است واین اعم از این که از قبیل قیام شیئ به خودش باشد یا این که عروض انتزاعی به معروضات ذهنیه آن باشد به نظر محقق دوانی

"ما عرض له الوجود" ویا "ذات ثبت له الوجود" ویا "ما قام به الوجود" تعابیر مختلف در معنای لفظ موجود است اعم از این که از قبیل قیام شیئ به خودش باشد مثل واجب یا از قبیل قیام امور انتزاعی به معروضات ذهنی باشد که در مورد واجب وممکن هر دو مصداق دارد حکیم سبزواری در حاشیه می گوید: این دومی اعم است از واجب وممکن برخلاف اولی که فقط در محدوده واجب است

وقتی واجب را تصور می کنیم "ما قام به الوجود" است یعنی مفهوم وجود در ذهن بر آن عارض می شود همین طور وقتی ماهیت منسوبه الی الوجود که ذات ممکن است را هم تصور کنیم "ما قام به الوجود" است و ومفهوم موجود در ذهن بر آن عارض می شود

حال مفهوم موجود از معقولات ثانیه منطقی می شود از قبیل کلیت و زوجیت که عروض و اتصافش در ذهن خواهد بود اتصاف ذات واجب را تصور کرده وبه آن مفهوم موجود انتزاعی که تصور می کنیم در ذهن عروض می یابد زیرا وجود درباره ممکنات اصالت ندارد اتصاف در خارج نیست و در خارج ماهیت اتصاف به وجود ندارد خود ماهیت در خارج متحقق است و اصالت دارد

در نتیجه می توان از سخن دوانی این برداشت را کرد که وجود یک چیز است و آن واجب تعالی است وجود همان مبدأ اشتقاق مشتق و در خارج است و عین ذات واجب تعالی می باشد.

بعد دوانی می گوید: این که حکماء گفته اند: وجود عین ذات واجب است این را اگر بر نظر ما حمل کنید که وجود در واجب اصیل است و حقیقت واجب را تشکیل می دهد در ممکنات هم ماهیت منسوبه الی الوجود بنابرین سخن، این اشکال ذیل بر حکما وارد نیست؛

اشکال: وجود اعتباری است و چطور می شود که امر اعتباری عین ذات واجب می شود؟ بنابرین یا باید مراد از وجود در سخن حکما معنای مجازی باشد یا این که وجود باید مشترک لفظی باشد آن وجودی که ما وهمه می شناسیم امری اعتباری است ونمی تواند ذات واجب وحقیقت خارجی واجب را تشکیل بدهد یا اطلاق لفظ موجود به نحو مجاز باشد ومعنایی غیر از معنای معهود از وجود مراد باشد یا باید مشترک لفظی باشد

لذا برای این که این اشکال بر حکما وارد نشود دوانی سخن ونظر ایشان را بر نظریه خود حمل می کند که وجود در واجب اصیل است و در ممکنات هم ماهیت اصیل است در نتیجه تشویش و هرج و مرج سخن حکما که وجود را اعتباری می دانند، بر طرف می شود

بعد دوانی اذعان می دارد: اگر کسی بگوید که با اگر و امکان و احتمال و ... نظر شما اثبات نمی شود که اگر سخن حکما را بر سخن خود حمل کنیم این اشکال وارد نمی شود، اما این صرف احتمال است اثبات نظر دوانی دلیل می خواهد

دوانی می گوید: بلی دلیل داریم همان ادله ای که اثبات می کند: «والحق ماهیته انیته» زیرا مفهوم بدیهی اعتباری مشترک معنوی وجود نمی تواند این اشکال را جواب بدهد بنابرین وجود باید در خارج حقیقت واجب را تشکیل بدهد

بعد دوانی شبهه ابن کمونه را مطرح می کند که جواب دوانی از این شبهه چگونه خواهد بود دو واجبی که به تمام ذات بسیط از هم تباین داشته باشد ومفهوم واجب الوجود هم به حمل عرضی بر آن دو حمل شود نه ذاتی تا تمیز ذاتی لازم داشته باشد وما به الاشتراک ذاتی دو واجب با حمل عرضی محقق شود.

جوب دوانی از شبهه ابن کمونه: در این صورت وجوب وجود ووجود عرضی برای این دو واجب می شود ودر این صورت علت می خواهد زیرا «کل عرضی معلل»

که علت؛

     خودشان هستند: تقدم الشیئ علی نفسه لازم می آید

     غیر خودشان است: علاوه بر تقدم الشیئ علی نفسی تقدم معلول بر خود واجب وعلت لازم می آید از این روی که هر آنچه غیر از واجب معلول است

از این جواب معلوم می شود که وجود اگر عارض باشد واجب سر از امکان در می آورد وممکن و معلول می شود بنابرین معنای موجود در واجب "ذات ثبت له الوجود" و "ذات عرض له الوجود" نیست بلکه معنای لغوی است و معنای موجود در واجب خود وجود شدید و اکید است که قایم به خودش می باشد ولذا فارابی و ابن سینا تصریح کرده اند که موجود به معنای لغوی درباره واجب تعالی مجاز است.

بعد دوانی می گوید: نیازی به این جواب از شبهه ابن کمونه نیست بلکه اگر کسی در خود مفهوم بدیهی و مشترک وجود دقت کند می فهمد که وجود امر واحد است و نمی شود دو تا واجب ودو تا وجود در کار باشد بدین جهت که اگر فرض کنیم مفهوم مشترک وجود دو مصداق دارد آیا خصوصیت هر کدام از دو مصداق در انتزاع مفهوم مشترک دخیل است یا خیر؟

     بلی: پس مفهوم مشترک فقط بر انتزاع یکی از دو مصداق مشترک صدق می کند

     خیر: این مفهوم در این صورت بر هیچ کدام صدق نمی کند وهیچ کدام از دو مصداق مفهوم وجود نیست

     قدر مشترک دو مصداق در انتزاع مفهوم وجود باشد: در این صورت این قدر مشترک واحد است وتوحید اثبات می شود.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo