< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

87/08/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نظریه محقق دوانی در توحید ذاتی

الفصل (7): في تعقيب هذا الكلام بذكر ما أفاده بعض المحققين و ما يرد عليه‌

اعلم: أن العلامة الدواني قال: في بعض رسائله و في شرحه للهياكل النورية إنا نمهد مقدمتين‌؛

إحداهما: أن الحقائق الحكمية لا تقتنص من الإطلاقات العرفية بل ربما يطلق لفظ في العرف على معنى من المعاني خلاف ما يساعده البرهان

     كلفظ العلم حيث يفهم منه في اللغة معنى يعبر عنه بدانش و دانستن و مرادفاتهما من‌ النسب و الإضافات ثم النظر الحكمي اقتضى أن حقيقة الصورة المجردة ربما يكون جوهرا كما في العلم بالجوهر بل قائما بذاته كما في علم المجردات بذواتها- بل واجبا بالذات كما في علم واجب الوجود بذاته

     و كما أن الفصول الجوهرية يعبر عنها بألفاظ يوهم أنها إضافات عارضة لذلك الجوهر كالناطق في فصل الإنسان

     و كالحساس و المتحرك بالإرادة في فصل الحيوان و التحقيق أنها ليست من النسب و الإضافات‌ في شي‌ء لأن جزء الجوهر لا يكون إلا جوهرا.

و ثانيتهما: أن صدق المشتق على شي‌ء لا يقتضي قيام مبدإ الاشتقاق به و إن كان العرف يوهمه و ذلك لأن صدق الحداد على زيد و صدق المشمس على ماء متسخن ليس إلا لأجل كون الحديد موضوع صناعة زيد و أن الماء منسوب إلى الشمس بتسخنه بمقابلتها

ثم قال: و بعد تمهيدهما نقول: يجوز أن يكون الوجود الذي هو مبدأ اشتقاق الموجود أمرا قائما بذاته هو حقيقة الواجب تعالى و وجود غيره عبارة عن انتساب ذلك الغير إليه فيكون الموجود أعم؛

     من تلك الحقيقة (وجود واجب)

     و من غيره المنتسب إليه (وجود ماهیات)

و ذلك المفهوم العام أمر اعتباري عد من المعقولات الثانية و جعل أول البديهيات.

 

فصل 7:

ملاصدرا در این فصل طولانی 10 نقد بیان می دارند ونظریه محقق دوانی را طرح می کند که خود می گوید: این قول را باید به قول تألّه نسبت داد متأله از الهی بالاتر است ومقامی برتر دارد الهی کسی است که با الاهیات سر وکار دارد اما متأله کسی است که در الههیات متوغل است.

برهان دوانی: این است که در واجب، وجود اصالت وحقیقت وخارجیت دارد ودر ممکنات هم ماهیت اصالت دارد.

در فصل قبل ملاصدرا گفت: قایلین به اصالت ماهیت نمی توانند به راحتی از شبهه ابن کمونه خلاصی بیابند برخلاق قایلان به اصالت وجود زیرا راه نفوذ این شبهه این است که برای وجود سهمی بیشتر از مفهوم انتزاعی قایل نباشیم واصالت را به وجود ندهیم در ص 59 نسخه قدیم در حاشیه از قول علامه طباطبایی نقل می شود: اگر کسی در واجب وممکن قایل به اصالت ماهیت باشد طبق گفته ملاصدرا به راحتی نمی تواند از عهده پاسخ به شبهه ابن کمونه بر بیاید اما اگر کسی در واجب قایل به اصالت وجود و در ممکنات قایل به اصالت ماهیت شد او هم می تواند از عهده پاسخ به شبهه بر آید زیرا راه نفوذ شبهه این است که برای وجود بیش از مفهوم اعتباری وانتزاعی ذهنی قایل نباشیم

در فصل 7 سخن از همین قول است که بزرگانی چون میر داماد وملاصدرا شاگرد میر داماد که در برهه ای از زمان به اصالت وجود در واجب واصالت ماهیت در ممکنات قایل بوده است

اکنون به بررسی این نظریه می پردازیم؛ محقق دوانی در شرح کتاب هیاکل نوریه بیان کرده است: نام شرح دوانی "شواکل الحور فی شرح هیاکل النور" است.

محقق دوانی ابتدا دو مقدمه مطرح کرده وبعد نتیجه گیری کرده وبرهان خود را بیان می کند؛

مقدمه نخست: معارف عقلی و حقایق فلسفی را نمی توان از لغت واز عرف عام گرفت بلکه مُتّبع برهان ودلیل است

نمونه نخست: مثلا علم به حسب لغت وعرف عام یک معنای مصدری و اضافی ونسبی است "دانستن" را در لغت برای علم بیان کرده اند که معنای اضافی و نسبی است و با علم به معلومی رابطه و نسبتی پیدا می شود با مراجعه به لغت و عرف عام بیش از این مطالب را نمی تواند بدست بیاورد در حالی که محقق دوانی می گوید: علم گاهی اوقات جوهر است اما اضافه و نسبت عرض است اگر در علم ماهیت جوهر را تصور بکنیم علم هم جوهر است

علامه در حاشیه می گوید: این سخن دوانی مبتنی بر نظریه خاصی است که ایشان خود بدان قایل است در بحث وجود ذهنی دو اشکال معروف به آن مطرح می شود؛

فجوهر وعرض کیف اجتمع    ام کیف تحت الکیف کلٌّ قد ودع

 

هر مصرع اشکالی است واشکال دومی مهم واصعب از اولی است که؛ از طرفی؛

للشیئ غیر الکون فی الاعیان    کونٌ بنفسه لدی الاذهان

 

اشکال1: بنابر قول تحقیق در باب وجود ذهنی خود ماهیت به ذهن می آید وقتی ماهیت جوهر را تصور می کنی خود ماهیت جوهر به ذهن می آید از طرفی دیگر علم حضوری به نظر مشهور از قبیل کیف نفسانی و عرض است مقولات عشر و اجناس عالیه متباین به تمام ذات است حال چگونه می شود که وقتی ماهیت جوهر را تصور می کنیم صورت عقلیه و ذهنیه وعلمیه هم جوهر باشد وهم کیف نفسانی است و حصولی است در حالی که مقولات عشر متباین تمام ذات با هم هستند

یا مثلا کم را تصور کنید یا بقیه اجناس عالیه «ام تحت الکیف کلٌّ قد وقع»

این اشکال مهمی است که خیلی را سرگردان کرده وعقل ها را پریشان نموده است جواب های مختلفی بدان داده اند یکی هم جواب محقق دوانی است؛

جواب محقق دوانی: حکیم سبزواری در این باره می گوید:

وقیل بالتشبیه والمسامحة    تسمیة فی الکیف عنه مفهمه

 

این که صورت عقلیه را کیف نفسانی بدانید مسامحه و مجاز است وهر مقوله ای را که تصور کنی تحت مقوله خود است اگر جوهر را تصور کنی تحت مقوله جوهر است وکم تحت کم و ... این نامگذری از باب تشبیه امور ذهنیه به امور خارجی واز روی مجاز می باشد تشبیه هم با وجه شبه عدم قبول قسمت است همان طور که در کیف عرضی است که قسمت نمی پذیرد صورت کیفیه و معقوله هم تجزیه ناپذیر است واز باب تشبیه به این صورت عقلیه کیف گفته اند

ولی به لحاظ فلسفی و عقلی ؛

     علم گاهی جوهر است وقتی که یک جوهر را تصور می کنیم

     گاهی هم علم یک موجود مجرد است مثل علمی که مجرد به ذات خود دارند مانند علم ملایک به خودشان ویا علم حضوری نفس به خودش که علم و عالم و معلوم یکی است

     گاهی علم خدا است وواجب بالذات که علم به خود و ذات خود دارد

نمونه دیگر: درباره فصل است مثل فصل انسان که ناطق است یا کالفصل مثل حساس متحرک بالاراده که بجای فصل حیوان می گذارند زیرا معلوم نیست کدام یک به فصل حقیقی نزدیک تر است هر دوی حساس ومتحرک بالاراده را می گذارند اما در لغت ناطق را این گونه تعریف می کند: «ذات ثبتت له النطق» در مورد تعریف مشتق 3 تعبیر وجود دارد که عبارةٍ أخرای هم می باشد؛

     ذاتٌ ثبت له مبدأ الاشتقاق

     ما قال به مبدأ الاشتقال

     ما عرض به مبدأ الاشتقاق

عرف عام نطق را ظاهری می بیند که همان تکلم و کیف مسموع و عرضی است که برای انسان ثابت است یا اضافه و نسبتی به تکلم و نطق ظاهری دارد از عرف عام تنها یک عرض و اضافه ونسبتی به این عرض است در حساس هم همین طور است مثلا زید را می بیند وصورت آن بر ذهن عارض می شود و نسبتی به او عارض می شود حرکت هم کم متصل غیر قارّ است وبا حرکت یک اضافه و نسبت به آن پیدا می شود در حالی که به لحاظ فلسفی فصل جزء نوع است و هیچ گاه عرض نمی تواند مقوم نوعی باشد که جوهر است

مقدمه دوم: معنای مشتق به حسب لغت عرف عام "ذات ثبت له مبدأ الاشتقاق" ودیگر تعابیری که در مقدمه نخست خاطر نشان کردیم در لغت، مبدأ اشتقاق و مشتق غیر از هم است ومبدأ اشتقاق عرض برای مشتق می شود وقیام بر آن داشته و برایش پیدا می شود وگویند در مشتق ذات معتبر است محقق دوانی گوید: اگر این معنایی مشتق است در صیغه مبالغه مانند حداد یعنی کسی که همیشه یک آهن همراه داشت باشد یا مثل مُشمس، آبی که با حرارت آفتاب گرم شده باشد بر مبنای این تعریف مشتق، باید شمس به آن چسبیده باشد در حالی که معنای مشمس و حداد معنای نسبت دارد یعنی ذاتی که ثبت له نسبة الاشتقاق یعنی نسبتی به مبدأ اشتقاق داشته باشد مشمس از این روی که مقابل شمس قرار گرفته و نسبتی با شمس یافته است یعنی "المنسوب الی مبدأ الاشتقاق"

با توجه به این دو مقدمه، محقق دوانی بر سر لفظ موجود که مشتق است بحث می کند که باید از روی برهان معنای موجود را دریافت و برهان ما را به این جا می رساند که معنای موجود در واجب تعالی خود مبدأ اشتقاق است یعنی وجود و در ممکن «ماهیة المنسوبة الی مبدأ الاشتقاق ای الوجود» می باشد وجود همان حق است یعنی ماهیتی که نسبتی با حق یافته است و آن نسبت مجعولیت است و واجب آن ممکن را جعل کرده و به خارج آورده است

معنای موجود در واجب همان موجود و در ممکن موجود یعنی مجعول در ممکنات وقتی می گویی: الانسان موجود یعنی ماهیة منسوبة الی الوجود والی الحق یعنی مجعول حق تعالی قرار گرفته و با جعل حق به خارج آورده است در لغت می گوید: مشتق و مبدأ اشتقاق غیر از هم است اما برهان معنایی دیگری را می رساند که وجود واجب عین ذاتش است ووجود ممکن زاید بر ذاتش است از این روی که واجب همیشه هست اما ممکن گاهی هست و گاهی هم معدوم است پس وجودی معنایی زاید بر آن است برهان این معنا را افاده می کند که وجود واجب عین ذاتش وزاید بر ممکن است پس ذات واجب وجود می شود ووقتی موجود را بر واجب حمل می کنیم یعنی وجود وذات ممکن ماهیت است وبا حمل موجود می شود ذات منسوب ومجعول وجود می شود در فارسی از موجود به "هست" تعبیر می شود که ذات واجب است زیرا وجود مجرد از ماهیت وقایم به ذاتش و برای خودش است وما خودش است بنابرین وجود موجود است وهست

برای روشن این مطلب 3 مثال بیان می کند؛

    1. صورت علمیه ومعقوله که همان معلوم بالذات و علم است وقتی یک مفهوم کلی مثل انسان را تصور می کنیم که معلوم بالذات وعلم است وصورت عقلیه است ما در این حال عالم می باشیم اگر فرض کنیم این صورت عقلیه برای ذهن ونفس ما حاصل نبود و برای خودش حاصل بود و در خارج قایم بالذات بود در این صورت هم عالم بود و هم علم ومعلوم مثل حق که هم وجود است و هم موجود

    2. اگر حرارتی که برای جسم حاصل است مثل آتش را برای خود حرارت در خارج حاصل می بود الان جسم حار است اما اگر برای خودش حاصل بود خود حرارت حار می بود

    3. مثال دیگر را بهمنیار در کتاب بهجت و سعادت بیان داشته که صورت محسوسه که برای حس انسان حاصل است اگر برای خودش حاصل می بود اضافه بر محسوس بودن حاس هم می بود

ذات حق که وجود است برای خودش است و موجود است ووجودش قایم بذات است وجود در واجب موجود است و در ممکنات یعنی ماهیت مجعول است

دوانی این نتیجه را می گیرد که؛ معنای مشتق بنابر برهان عقلی یک معنای عامی است که همان منشأئیت للآثار می باشد دو مورد را شامل می شود؛

    1. وجود در واجب منشأ آثار است

    2. ماهیت منسوب به وجود که ماهیت منشأ آثار در ممکنات است

یا آن معنای عام ما قام به الوجود است منتهی اعم از این که قیام؛

     قیام به خود شیئ باشد مثل وجود که در واجب اصیل است وقایم به خودش است

     یا از قبیل قیام مفهوم وجود ذاتی به معروض ذهنی باشد که در مورد ممکنات این گونه است ووقتی ماهیت ممکن را تصور می کنیم در ذهن مفهوم انتزاعی وجود بر آن عارض می شود.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo