< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

87/07/30

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: جمع بندی اشکال ملا صدرا بر دلیل مشهور

و بالجملة: ما ذكروه لو تم فإنما يتم على أسلوب أصحاب الاعتبار حيث إنهم ذهبوا إلى اعتبارية الوجود و أن موجودية الأشياء أنما هي في ذوات الماهيات- بكون ماهياتها واقعة في الأعيان بحيث يكون الوجود منتزعا منها فيكون الأصل في الموجودية في كل ما له ماهية هو الماهية دون الوجود فكون الوجود زائدا في الممكن- أن ماهيته في ذاته ليست بحيث ينتزع عنها الموجودية إلا بحسب أمر آخرَ و كونه عينا في الواجب أن ذاته بحيث لو حصلت في الذهن لانتزع منه الموجودية كما صرح به المحقق الدواني في قوله: هذا المعنى العام المشترك فيه من المعقولات الثانية و هو ليس عينا لشي‌ء منها حقيقة نعم مصداق حمله على الواجب ذاته بذاته و مصداق حمله على غيره ذاته من حيث هو مجعول الغير فالمحمول في الجميع زائد بحسب الذهن إلا أن الأمر الذي هو مبدأ انتزاع المحمول في الممكنات ذاتها من حيثية مكتسبة من الفاعل و في الواجب ذاته بذاته فإنه وجود قائم بذاته فهو في ذاته بحيث إذا لاحظه العقل انتزع منه الوجود المطلق بخلاف غيره انتهى.

فظهر من أسلوبهم أن كون الوجود عينا في الواجب مجرد اصطلاح وقع منهم من غير أن يكون هناك فرد حقيقي من المسمى بالوجود و الذي ذكروه- أنما يصح في هذا المفهوم العام المصدري دون حقيقة الوجود الذي به حقيقة كل شي‌ء- و يتعدد بتعدده الأشياء ذاتا و هوية و يختلف باختلافه معنى و ماهية.

 

در بحث گذشته ملا صدرا فرمودند: فصل از سنخ وجود است نه ماهیت و بنا شد توضیحی در این باره بیان کنیم

توضیح: فصل بر دو قسم است؛

    1. فصل منطقی: مثل ناطق

    2. فصل اشتقاقی یا حقیقی: مثل نفس ناطقه و این نوع ملزوم فصل منطقی است و حاجی سبزواری در منظومه خود فرماید:

و الفصل منطقیٌّ اشتقاقی    کمبدأ الفصل و ذا حقیقی

 

فصل اشتقاقی مبدأ فصل منطقی است و اگر به فصل حقیقی، اشتقاقی می گویند از این روی است که این فصل مشتقٌ منه فصل منطقی و محکی عنه آن می باشد وفصل منطقی از فصل حقیقی انتزاع می شود ناطق و صاهل هم فصل منطقی است و نفس ناطقه و نفس صاهله فصل اشتقاقی است زیرا ناطق دو گونه است؛

     یا نطق ظاهری: این کیف مسموع است

     یا نطق باطنی: که ادراک کلیات است و همان علم حصولی است که خود 3 نظریه درباب علم حصولی است؛

    1. کیف نفسانی است: به نظر مشهور

    2. از مقوله ی اضافه است: به نظر فخر رازی

    3. از مقوله انفعال است: به نظر برخی از حکماء

هر کدام از این 3 نظر که باشد عرض خواهد بود در نتیجه نطق ظاهری و باطنی عرض اند و از طرفی فصل مقوم نوع است و نوع مانند انسان جوهر است و عرض هم نمی تواند مقوم جوهر باشد لذا ناطق نمی تواند فصل حقیقی انسان باشد بنابرین فصل حقیقی انسان همان نفس ناطقه ای است که انسان دارد و فصل منطقی لازم آن است و از آن اشتقاق می شود

حال با توجه به تقسیم فصل به حقیقی و منطقی، صور نوعیه فصول حقیقی اند صورت نوعیه با فصل حقیقی یک است و حاجی سبزواری در منظومه حکمت این اختلاف را درباره صور نوعیه مطرح می کند که آیا آنها جواهر اند یا اعراض اند؟

     اشراقیون: ایشان صورت نوعیه را عرض می دانند

     مشاء: ایشان صورت نوعیه یا همان فصل حقیقی را جوهر می دانند

فی أنها اعراضٌ او جواهرُ    مشاء و اشراقیة تشاجرُ

 

حال دلیل ایشان چیست؟

دلیل اشراق: ایشان هر حال در محلی را عرض می دانند و صورت نوعیه هم حال در محلی است که جسم است یعنی مجموع مرکب از ماده و صورت نوعیه یا هیولی و صورت جسمیه لا صورت نوعیه را عرض می دانند

دلیل مشاء: حالّ در محلی عرض است که در وجود و در تنوع خود محل از حالّ بی نیاز باشد و جسم در تنوع و نوع شدنش به صورت نوعیه نیاز دارد و در این حال صورت نوعیه جوهر است نه عرض

نظریه حکمت متعالیه: ایشان از جمله حاجی سبزواری فرماید:

و عندنا جواهر بالعرض    لا کونها عین الفصول مقتضی

 

یعنی ایشان بر این باور اند که صورت نوعیه بالذات نه جوهر است و نه عرض یعنی ذات آن را نه جوهر تشکیل داده و نه عرض یعنی اصلا ماهیت نیست بلکه از سنخ وجود است و "ذا" این مفعول مقدم است یعنی این مطلب را بودن صور نوعیه که عین فصول حقیقیه است و صور نوعیه با فصول حقیقی یکی است زیرا فصل حقیقی از سنخ وجود است نه از سنخ ماهیت. صورت نوعیه که جوهر بالعرض است یعنی ذاتش جوهر نیست زیرا ماهیت نیست وجود است اما جوهر بالعرض است یعنی جوهر بر آن عارض می شود و جوهر لازم آن است یعنی جوهر از آن انتزاع می شود و الا از سنخ وجود است

اما چرا بحث بر سر فصول حقیقیه است؟

فصل حقیقی مانند نفس ناطقه از سنخ ماهیت نیست و بالذات جوهر نیست و جوهر ذاتش را تشکیل نمی دهد از این روی که جوهر برای فصل حقیقی جنس است و جوهر برای نفس ناطقه جنس الاجناس است و جنس هم عرض عام برای فصل است همان طور که فصل عرض خاص برای جنس است بنابرین جوهر ذاتی فصل حقیقی نمی شود

توضیح: جوهر بر 3 چیز صدق می کند؛

    1. بر جوهر جنسی و جوهری که جنس انسان است

    2. بر نوع مانند انسان که نوع جوهر است

    3. فصل حقیقی مانند نفس ناطقه

منتهی صدق جوهر بر دو تای اولی صدق ذاتی است و بر فصل حقیقی صدق عرضی است و از قبیل صدق لازم بر ملزوم است اما در دو تای اول جوهر به صدق ذاتی صدق می کند و ذات جوهر جنسی را تشکیل می دهد و ذاتی جوهر نوعی است به این دلیل که؛

     اما این که جوهر به جوهر جنسی به صدق ذاتی صدق می کند از این باب است که، «ثثبوت الشیئ لنفسه ضروریٌ و سلب الشیئ عن نفسه محال»

     اما این که جوهر بر جوهر نوعی مانند انسان به صدق ذاتی صدق می کند و ذاتی انسان است از باب صدق محمولی بر کل است زیرا جوهر جنسی جزء کلی است که نوع انسان است و بر آن هم حمل می شود یعنی جزء ذاتی است و در حریم ذات آن بوده و در ساختار آن راه دارد

اما صدق جوهر بر فصل حقیقی مانند نفس ناطقه نمی تواند ذاتی باشد زیرا در این صورت فصل نیاز به فصل دیگری خواهد داشت یعنی اگر بنا باشد نفس ناطقه که فصل حقیقی انسان است آن هم جوهر باشد فصل دیگری باید بیاید تا آن را از سایر انواع جوهر متمایز کند و فصل باید فصل داشته باشد و همین طور ادامه می یابد زیرا «حکم الامثال فیما یجوز و فیما لایجوز واحد» و چون فصل جوهر بالذات باشد فصل ِفصل هم جوهر بالذات خواهد بود و نیاز به فصل دیگری دارد تا آن را از افراد فصل جدا کند و تسلسل پیش خواهد آمد.

لذا فصل حقیقی از سنخ وجود است نه ماهیت لذا نه جوهر است و نه عرض بلکه جوهر بر آن عارض می شود و لازمه ی آن است و جوهری که همان جنس است از آن انتزاع می شود وفصل مصداق جنس هم هست.

ملا صدرا بعد از آن که هر دو تقریر دلیل مشهور را مورد اشکال قرار دادند اکنون اشکالی را که بر دلیل مشهور دارند را جمع بندی می کنند؛

خلا صه اشکال بر این دلیل مشهور که «والحقُّ ماهیته انیته» : این دلیل در صورتی تمام است که کسی قایل به اصالت ماهیت باشد و دلیل مشهور در مورد مفهوم اعتباری وجود که در ذهن است و اعتبار و تصور و لحاظ و ساخته و پرداخته ی ذهن است در آن مورد صحیح است نه در مورد حقیقت خارجی وجود که به واسطه ی همین حقیقت خارجی وجود است که اشیاء هم وجودا و هویةً اختلاف پیدا می کنند و هم مفهوماً و ماهیةً

     وجوداً و هویةً: یک وجودی مانند واجب تعالی مستقل می شود و وجود رابط هم وجودی ربطی و پیوسته و پیوندی می یابد

     مفهوماً و ماهیةً: وجود واجب در ذهن مفهومی در ذهن می یابد نه ماهیت مانند مفهوم الله و وجود ممکن هم ماهیاتی در ذهن می یابد مثل ماهیت انسان و فرس و آسمان و زمین و ....

خلاصه اشکال: این که دلیل مشهور در زمینه ی قول به اصالت ماهیت و خارجیت داشتن ماهیت و اعتباری بودن وجود که در خارج وجود عین و اثری ندارد وتنها مفهومی در خارج دارد و دلیل مشهور درباره ی مفهوم وجود که مفهومی اعتباری و مصدری و ذهنی است صحیح می شود و جریان می یابد نه درباره حقیقت خارجی وجود که اصالت دارد و اشیاء هم وجودا به واسطه آن اختلاف می یابند و هم مفهوماً و ماهیةً

دلیل مشهور در صورت اصالت ماهیت تمام است زیرا در دلیل ایشان حرف از عروض وجود بر ماهیت ممکن به میان آمد که همین محور دلیل مشهور است اگر واجب هم ماهیت داشته باشد باید مانند ممکن وجودش بر ماهیتش عارض باشد وجود بر ماهیت باشد ماهیت که در خارج عین و اثری ندارد در صورتی که ماهیت اصالت و خارجیت و واقعیت نداشته باشد اثری از آن در خارج نخواهد بود و کجا وجود عارض بر ماهیت خواهد شد؟ و چون عارض بر ماهیت می شود لذا باید سراغ علت آن را گرفت که «کل عرضی معلل» لذا اگر این حرف ها بخواهد سر و صورتی به خود بگیرد و درست باشد باید ماهیت را اصیل دانست

توضیح: ملا صدرا می گوید: قایلان به اصالت ماهیت و اعتباریت وجود در مورد واجب و در مورد ممکن معتقدند که آن چه در خارج است ماهیت است ماهیت واجب و ماهیت ممکن در خارج است منتهی فرق واجب و ممکن این است که ماهیت واجب به خودی خود و به تنهائی منشأ انتزاع مفهوم موجود می شود یعنی از خود مفهوم واجب بدون این که پای غیر در کار باشد ذهن می تواند مفهوم وجود را انتزاع کند و این که ایشان می گویند: وجود عین ذات واجب است مقصودشان این است و ماهیت واجب به خودی خود منشأ انتزاع مفهوم وجود و موجود می شود

ولکن ماهیت ممکن که در خارج است به خودی خود نمی توان مفهوم وجود را از آن انتزاع کرد و مفهوم موجود را بر آن حمل نمود

کی می توان بر ماهیت ممکن مفهوم موجود را حمل کنیم و مفهوم وجود را از آن انتزاع کنیم؟ وقتی که پای علت در میان باشد که واجب تعالی است و این مقصود ایشان است که می گویند: وجود زاید بر ذات ممکن و مغایر با آن است.

ملا صدرا می گوید: محقق دوانی به این مطلب تصریح دارد و ایشان می فرماید: وجود از معقولات ثانی فلسفی است ماند امکان و شیئیت و در خارج هیچ عین و اثری از وجود نیست و هر آنچه از وجود هست همین مفهوم وجود است ماهیت واجب با حیثیت مطلقه مصداق حمل مفهوم وجود است اما ماهیت ممکن با حیثیت مکتسبه که از غیر که واجب است کسب می کند و این حیثیت مکتسبه از واجب حیثیت مجعولیت است و ما از خود حیثیت واجب من حیث هی می توانیم مفهوم وجود را انتزاع کرده و وموجود را بر آن حمل کنیم ولی بر ماهیت ممکن وقتی می توانیم مفهوم وجود را حمل کنیم که واجب آن را جعل کند و ماهیت ممکن از طرف جاعلی که واجب است مجعول شود.

پس ماهیت واجب با حیثیت مطلقه مصداق حمل مفهوم وجود و موجود است و مفهوم ممکن با حیثیت مکتسبه از جاعل که همان حیثیت مجعولیت است.

لذا ملا صدرا می گوید: این سخن که، وجود عین واجب و غیر ممکن است «و الحق ماهیته و انیته» این مجرد یک اصطلاحی است بدون این که ایشان برای وجود اصالت و حقیقتی در خارج قایل باشند و آن حقیقت وجود خارجی ماهیت و ذات واجب را تشکیل بدهد و مفهوم وجود از خود مفهوم واجب انتزاع می شود و این برای ماهیت ممکن عرضی است و علت می خواهد و وقتی ما می توانیم از ماهیت ممکن مفهوم وجود را انتزاع کرده وبر آن حمل نمود که جاعل آن ماهیت ممکن را جعل کند و به خارج آورده و در آنجا ایجادش کند لذا فرمود: این دلیل مشهور که محور و رکن دلیل ایشان وجود عارض بر ماهیت است و علت می خواهد این در مفهوم وجود درست است نه در حقیقت وجود خارجی که عارض بر ماهیت نیست و ماهیت اصالتی ندارد و در خارج واقعیتی ندارد تا وجود در خارج بر ماهیت سوار شود و بگویی حال که وجود در خارج بر ماهیت حمل گشته حال دلیل می خواهد.

این جاست که شأن و مقام ملا صدرا روشن می شود که چه گره هائی را از معارف باز کرده است و مثل او را می خواهد که وقتی مبنائی را سست می کند درست هم باز سازی کند و تنها به ایرادات و لاطایلات نپردازند مانند تفکیکیان بی شعور که از جهالت بی پایان خود دم می زنند و شأن بزرگ مردی مانند مرحوم ملا صدرا را نادیده می گیرند و تیر تهمت و تکفیر بر وی می افکنند.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo