< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

87/07/29

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اشکال بر تقریر دوم دلیل مشهور

(جواب دوم) و أيضا: لباحث على أسلوب القوم أن يقول: إن المحوج إلى العلة هو الإمكان[1] كما هو المشهور فاتصاف الشي‌ء بأمر إذا كان ممكنا و كان ذلك الشي‌ء بحيث يجوز أن يتصف به و أن لا يتصف به لم يكن بدٌّ هناك من علة تجعل ذلك الشي‌ء متصفا بهذا الأمر كحال الجسم مع البياض

و أما إذا لم يكن اتصاف الشي‌ء بأمر ممكنا بل واجبا أو ممتنعا فلا حاجة هناك إلى علة فإذن نقول: اتصاف الواجب بوجوده ضروري فلا حاجة إلى سبب و منشأ هذه الضرورة هو الوجود دون الماهية

(بیان دوم) و ما يقال: من أن الواجب يقتضي ذاته وجوده فمعناه؛ أن ذاته لا يجوز أن لا يتصف بالوجود (أی واجبٌ) لا أن هناك اقتضاءا و تأثيرا، و لهذا قال بعض أهل التحقيق: «صفات الواجب لا تكون آثارا له»

(بیان دیگر) و قد يقال: إن الوجوب عندنا عبارة عن اقتضاء الوجود فإذا كان ذات الواجب مقتضيا لوجوده كان واجبا فلا يحتاج إلى علة لأن الحاجة فرع الإمكان فلا يلزم تقدم الشي‌ء على نفسه.

و الذي أفاده بعض المتأخرين في دفعه: أنه لا فرق بين العلية و الاقتضاء إلا في العبارة فإذا كان مقتضيا لوجوده كان علة لنفسه قال فإن قلت معنى الاقتضاء أنه لا يمكن أن لا يكون موجودا (أی واجباً) لا أن يكون هناك تأثير و تأثر قلت عدم الإمكان إما بالنظر إلى الماهية أو إلى غيرها و على الأول يكون الذات علة إذ لا معنى للعلة إلا ما يكون امتناع العدم بالنظر إليه و على الثاني يلزم احتياجه إلى ذلك الغير فلا يكون واجبا انتهى.

أقول: لأحد أن يقول: لعل عدم الإمكان بالنظر إلى وجوده بأن وجوده يقتضي أن‌ يكون له ماهية متصفة به كما[2] في اتصاف الجنس بالفصل فإن معنى الحيوان مثلا و إن كان زائدا عليه معنى الناطق بل معنى الإنسان؛

     فإذا نظرنا إلى معنى الحيوان من حيث هو هو أمكن أن يتصف بالناطق و بالإنسان و أن لا يتصف

     و أما إذا نظرنا إلى معنى الإنسان ماهية و إلى معنى الناطق وجودا كان الاتصاف بالحيوان[3] واجبا

و كون الإنسان مقتضيا للحيوان لا معنى له إلا كونه في ذاته ما دامت ذاته مصداقا للحيوانية و كذا كون وجود الناطق مقتضيا للحيوان لا يوجب أن يكون هناك اثنينية في الوجود- و تأثير و جعل متخلل بينهما بل كون الناطق موجودا هو بعينه كون الحيوان موجودا بلا تقدم و تأخر إذ الجنس و الفصل متحدان في الوجود و بينهما مغايرة في المفهوم-

نعم إذا أخذ الحيوان مجردا عن الناطق و غيره و أخذ الناطق مجردا عن الحيوان و فرض وجودهما على هذا الوجه لكانا متغايري الوجود لكن ذلك أمر يخترعه العقل بلا مطابقة للواقع.

 

بحث در این بود که؛

ذات همه جز وجود و قایم به وجود    ذات تو وجود ساذج و هستی بحت

 

مشهور دلیلی با دو تقریر بیان کرد و ملا صدرا دو اشکال بر تقریر نخست وارد کردند مانند تقریر دوم که 2 جواب ملا صدرا به آن می دهند؛

توهم دور: در اشکال نخست بر تقریر دوم توهم دوری پیش می آید که، اگر وجود واجب علت ماهیت واجب شد یعنی صفتی که وجود باشد علت موصوفی شد که ماهیت واجب است از طرفی هر صفتی محتاج موصف است و در این صورت دور می شود

جواب دور: ملا صدرا می گوید: دور نمی شود زیرا در اوصاف تحلیلی صفت نیازمند به موصوف نیست و وجود که صفت و ماهیت که موصوف است در ظرف تحلیل و تأمل عقلی و ذهنی پیدا می شود و در خارج اتحاد هویتی و مصداقی دارند و یکی صفت و دیگری موصوف نخواهد بود و با هم مغایرت ندارند

اشکال دوم بر تقریر دوم دلیل مشهور: ملا صدرا می فرماید این جواب و اشکال به روش قوم است و خود ایشان این را قبول ندارند؛

بنابر نظر مشهور حکماء ملاک احتیاج به علت امکان است و بنابر نظر ایشان در صورتی اتصاف چیزی به شیئ دیگر نیازمند به علت است که آن اتصاف امکان داشته باشد اگر اتصاف ماهیت واجب به وجود واجب ممکن باشد باید دنبال علت آن گشت مثلا اتصاف جسم به بیاض امکان دارد یعنی ممکن است جسم متصف به بیاض بشود یا نشود و در صورتی که متصف شد باید از علت آن پرسید و یا اتصاف ماهیت ممکن به وجود ممکن امکان دارد و لذا باید از علت آن جویا شد که چرا ماهیت ممکن به وجود ممکن متصف شده است؟

اما اگر اتصاف موصوفی به صفتی واجب یا ممتنع شد در این دو صورت دیگر نیازمند به علت نیست مثلا اتصاف ماهیت واجب به وجود واجب، واجب است و اتصاف ماهیت شریک الباری به وجود ممتنع است نه ممکن و هیچ کدام علت نمی خواهند

به بیان دیگر، ماهیت واجب اقتضاء وجود دارد و در این صورت علت نمی خواهد ماهیت ممکن چون اقتضاء وجود ندارد و نسبت به آن لا اقتضاء است لذا باید از علت آن پرسید و دید علتش چیست؟

حال این که در بیان دوم گفتیم ماهیت واجب اقتضای وجود دارد اقتضاء در این جا به معنای علیت و تأثیر نیست تا «تقدم الشیئ علی نفسه» لازم بیاید و گرنه همان طور که در تقریر دوم دلیل مشهور گذشت باز علت وجود واجب ماهیت واجب شده و «تقدم الشیئ علی نفسه» لازم می آید بلکه اقتضای وجودی که در این جا گفته می شود به معنای وجوب است یعنی ماهیت واجب، واجب است و باید وجود داشته باشد و نمی تواند وجود نداشته باشد و اقتضای وجود به معنای علیت و تأثیر نیست تا تقدم شیئ علی نفیه لازم بیاید

این جواب را ملا صدرا با نظر به مشهور حکما در باب و مناط نیاز به علت و نیاز ممکن به واجب می دانند که ملا صدرا این را قبول ندارد و ایشان امکان ذاتی و ماهوی را مناط نیاز ممکن به واجب نمی باشد بلکه ایشان امکان فقری و امکان وجودی را مناط احتیاج می داند.

در بیان دوم جوابی که گفته شد ذات و ماهیت واجب اقتضای وجود دارد و اقتضا به معنای وجوب است نه به معنای علیت و تأثیر تا تقدم شیئ علی نفسه لازم بیاید بلکه به معنای وجوب است در همین جا برخی از محققین گفته اند: صفات واجب از جمله وجوب واجب آثار و معلولات برای واجب نمی باشند و ذات واجب علیت و تأثیر برای آنها ندارد

بعد ملا صدرا می فرمایند: برخی از متأخرین بر این اشکال دوم جواب داده اند که ایشان آن را نقل کرده و از آن جواب می دهند

جواب متأخرین: اقتضاء عبارة اخرای علیت و تأثیر است و با توجه به این، اگر ذات و ماهیت واجب اقتضای وجود واجب را داشته باشد لازم می آید تقدم شیئ بر نفسه شود و باید ماهیت واجب پیش از آن که موجود باشد موجود باشد

چنان چه گفته شود: این که ماهیت واجب اقتضای وجوب دارد به معنای وجوب است همان که در جواب دوم گفته بودند یعنی ماهیت واجب، واجب است در این صورت می پرسیم منشأ این وجوب چیست؟

هر چیزی که منشأ وجوب باشد همان علت است زیرا علت است که به معلول خود وجوب می دهد «الشیئ ما لم یجب لمن یوجَد»

     اگر منشأ این وجود ماهیت خود واجب است پس علت ماهیت واجب است و واجب خود علت خود است و به خود وجود ووجوب می دهد و این تقدم شیئ علی نفسه است

     و اگر غیر ماهیت و ذات واجب علت واجب است در این صورت ماهیت واجب ممکن خواهد شد

این جواب را برخی از متأخرین به تقریر دوم دلیل مشهور داده اند و ملا صدرا به این جواب ایشان جواب می دهند؛

جواب ملا صدرا: علت؛

     خود ماهیت واجب

     و هم اتصاف ماهیت واجب به وجود واجب

     و هم وجوب ماهیت واجب که اقتضای وجود دارد

علت هر سه وجود واجب است و بعد هم ملا صدار تنظیری می آورد

تنظیر: مثَل ماهیت واجب مثَل جنس است مانند حیوان ومثَل وجود واجب مثَل فصل است مانند ناطق زیرا ناطق؛

     هم علت حیوان است که جنس است زیرا فصل مُحصّل و موجود جنس است

     و هم علت اتصاف جنس به فصل است یعنی اتصاف حیوان به ناطق است

     و هم علت وجوب اتصاف حیوان به ناطقیت است در نوعی که انسان است

توضیح تنظیر: جنس و فصل در واقع و خارج یک چیز اند و به یک وجود موجود اند یک وجود در خارج که هم جنس که حیوان باشد به آن وجود موجود است مثل زید و هم فصلی که ناطق باشد به آن وجود موجود است و زید به هر دو وجود جنس و فصل موجود است البته آن وجود اولا و بالذات از فصل است و ثانیا و بالعرض از آنِ جنس است

همان طور که وجود واسطه در عروض در تحقق برای ماهیت است فصل هم واسطه در عروض تحصل و تحقق برای جنس است بنابرین در خارج جنس و فصل به یک وجود موجود اند که همان وجود زید است

اما در ذهن و مقام تحلیل جنس و فصل از هم جدا می شوند وقتی نوعی مانند انسان را در ذهن مورد تحلیل ذهنی قرار بدهیم به دو جزء تبدیل می شود؛

     جزئی که جنس است مانند حیوان

     جزئی که فصل است مانند ناطق

لذا به جنس و فصل را گویند که از اجزاء اعتباری است نه از اجزای حقیقی و خارجی زیرا مرکب چند نوع است؛

    1. مرکب حقیقی: مانند جسم که در خارج مرکب از ماده و صورت ترکیب شده است

    2. مرکب اعتباری: ماند ترکیب نوع از جنس و فصل که در مقام اعتبار و تصور ذهنی نوع به دو جزء جنس و فصل تجزیه می شود

     در این صورت گاهی این جنس و فصل را جدای از هم در نظر می گیریم جنس حیوان است را جدا و فصل هم که ناطق از را جدا تصور می کنیم بدون مقایسه با هم و با قطع از نظر از هم در این صورت اتصاف حیوان به ناطق امکان دارد و ممکن است حیوان به ناطق متصف بشود و ممکن است هم که متصف به آن نشود و در این صورت اتصاف جنس به فصل و هم اتصاف جنس به نوع امکان دارد زیرا نوع متضمن فصل و مشتمل بر آن است نوعی که انسان است متضمن ناطق است اتصاف حیوان به ناطق ممکن است اتصاف حیوان به انسانیتی که متضمن ناطقیت است هم ممکن است یعنی ممکن است حیوان انسان باشد یا غیر انسان باشد

     اما گاهی جنس و فصل را با هم در نظر می گیریم جنس را با توجه به فصلی که ناطق باشد در نظر می گیریم در اینجاست که؛

    1. فصل هم علت وجود جنس است

    2. و هم علت اتصاف جنس به فصل و نوع است

    3. و هم اتصاف جنس به فصل و نوع واجب می شود و باید حیوان متصف به حیوانیت و ناطقیت باشد

حال معنای این که فصل علت جنس می شود و ناطق علت حیوان می شود این است که؛ فصل مصداق جنس می شود و ناطق مصداق حیوان می شود و حیوان بر آن صدق می کند

منتهی همه ی این ها در مقام و ظرف تحلیل است و در واقع و نفس الأمر و خارج جنس و فصل یک چیز است و همه ی این ها را در ماهیت و وجود واجب شما پیاده کنید که در خارج و واقعیت و نفس الامر ماهیت و وجود یک چیز اند و به یک تحقق موجود اند که آن وجود و تحقق از آن وجود است اولا و بالذات و ثانیا و بالعرض از آنِ ماهیت است اما در تحلیل ذهنی دو چیز است یکی ماهیت واجب و یکی وجود واجب است و در این صورت؛

     گاهی ما این ها را بدون هم در نظر می گیریم و ماهیت واجب را بدون وجود واجب در نظر می گیریم در این صورت ماهیت واجب ممکن است اتصاف به وجود بیابد یا نیابد

     گاهی هم ماهیت واجب را با وجود واجب در نظر می گیریم که در این صورت وجود واجب؛

    1. علت ماهیت است

    2. علت اتصاف ماهیت به وجود است

    3. اتصاف ماهیت به وجود واجب می شود و این ماهیت نمی تواند نباشد و وجود نداشته باشد

اما همه ی این ها در ظرف تحلیل ذهن است و در نفس الامر و واقع ماهیت و وجود یک چیز است نکته ای در این جواب ملا صدرا باقی می ماند که ایشان در عبارت در این جواب به متأخرین می دهند اشاره ای دارند که فصول از سنخ وجودات اند نه از سنخ ماهیت.


[1] - امکان ذاتی ماهوی مراد است که ملاصدرا این نظر مشهور را قبول ندارد.
[2] - فصل هم علت وجود وتحصل جنس است هم علت اتصاف جنس به فصل وهم علت وجوب اتصاف جنس به فصل است.
[3] - باید ملاصدرا "بالإنسان" می گفت بنا بر گفته حکیم سبزورای.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo