< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

87/07/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه براهین طبیعی در اثبات واجب

(الرابع: ) و كمال هذه الطريقة بما حققناه و أحكمناه من إثبات الحركة الجوهرية في جميع الطبائع الجسمانية فلكية كانت أو عنصرية فالأفول و الدثور كما يلحقها من جهة الصفات- و الهيئات من الأوضاع و غيرها كذلك يلزمها من جهة الجوهر و الذات فمُحوِّل ذواتها و مُبقيها على سبيل تجدد الأمثال[1] هو الذي ليس بجسم و لا جسماني.

و على هذا المعنى يحمل حكاية الخليل ع حيث نظر في أفول الكواكب و غيرها بحسب تجدد جواهرها في كل آن مع ما رأى من بقاء ملكوتها و صورها العقلية عند الله باقية ببقائه- حيث قال تعالى: «وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ» فسافر (ع) بعقله من هذا العالم لدثوره و زواله إلى عالم الربوبية فقال: لا أُحِبُّ الْآفِلِينَ ... إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِين‌

(الخامس: ) و للطبيعيين مسلك آخر[2] :

يبتني على معرفة النفس و هو شريف جدا لكنه دون مسلك الصديقين الذي مر ذكره و وجه ذلك أن السالك هاهنا عين الطريق و في الأول المسلوك إليه عين السبيل فهو أشرف.

 

برهان چهارم طبیعی: ملا صدرا در این برهان -که فرمایش خودش است- می فرماید: استدلال بر واجب از دو راه نظام فاعلی حرکت و نظام غائی حرکت تنها وقتی کامل و تمام است که از راه نظام داخلی حرکت استدلال گردد و در این برهان 4 از این روش استدلال بر اثبات واجب می شود

نظام داخلی حرکت: حرکت نفس و ذات متحرک است و عین هویت سیّاله و عین وجود سیال است و این معنا بر اثبات حرکت جوهری متوقف است

بیان: مشهور حرکت را در 4 مقوله عرضی کم و کیف و این و وضع قایل بودند حرکت فلک را وضعی دوری می دانند یعنی فلک به دور خود می چرخد و با این چرخش وضعش تغییر می کند و چون طبیعیون از راه حرکت بر ذات واجب استدلال می کنند از نظام فاعلی و یا غائی که گذشت در هر دو صورت ایشان در حقیقت فاعل و غایت یا محرک و مطلوب را برای اعراض و اوصاف جسم ثابت می کنند لذا برهان ایشان ناقص است این که حرکت را در اوصاف و اعراض جسم بداند و این که فاعلش و یا غایتش واجب باشد این در ذات جسم نیست و فقط در اعراض جسم دارای فاعل و غایت خواهد بود و این برهان ها فاعلی را برای ذات و جوهر جسم و یا هدف و غایتی را برای ذات جسم ثابت نمی کند و برای تمام و کامل شدن این برهان ها باید به حرکت جوهری توجه داشت که حرکت در ذات جسم و جوهر آن است «وَتَرَى الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَهِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ»

هر زمان نو می شود دنیا و ما    بی خبر از نو شدن اندر بقاء

پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتی است    مصطفی فرمود: دنیا ساعتی است

 

پیامبر فرمودند: «الدنیا ساعة فاجعلها طاعة» دنیا لحظه و آنی است

عمر همچون جوی نو نو می رسد    مستمری می نماید در جسد

 

ما خیال می کنیم که جوهر و ذات و ما تغییر نمی کند بلکه فیض وجود هر لحظه از طرف حق تعالی آن فآناً بر ماهیات امکانیه به نحو تجدد امثال نو می شود یعنی در هر لحظه ای یک وجود نو و تازه ای بر ماهیت به نحو اتصال و پیوستگی بر آن ها نو تازه می شود مانند آب جویبار که نو به نو می گذرد و تازه می شود

بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین    کاین اشارت ز جهان گذرا ما را بس

 

و چون این وجودات امثال اند و وجودی که در لحظه ی بعد بر ذوات و ماهیات نو می شود لذا انسان متوجه تجدد آن نمی شود زیرا این امثال است که متجدد می شود و انسان توجه و اشعاری بر نو شدن آن ندارد لذا این برهان ملا صدرا که در زمره براهین طبیعی بیان داشته می شود به نظر مشهور است که حرکت را از موضوعات و مسائل طبیعی می دانستند زیرا موضوع طبیعیات عبارت از "جسم من حیث الحرکة" که قبل تر از ابن سینا نقل کردند و یا "من حیث التغیّر" که این اصلاحیه را ابن سینا اعمال داشت تا شامل کون و فساد هم بشود مشهور مشاء قبل از ملا صدرا حرکت را از مسایل طبیعی می دانستند و اگر ملا صدرا می خواست طبق نظریه و مبنای خود مشی کند باید این برهان را از جمله براهین الهی ذکر می نمود زیرا حرکت به نظر ایشان از مسائل علم الهی است و لذا ایشان تصریح بر این معنا در تعلیقه ی خود بر الاهیات دارد و ایشان مباحث حرکت را از طبیعیات به الاهیات منتقل کردند در جلد 3 اسفار نیمه نخست درباره ی حرکت و بخش دوم هم درباره عقل و عاقل و معقول است اما این که حرکت مسئله الهی می باشد از این روی است که وقتی حرکت با حرکت جوهری در ذات و جوهر جسم راه یافت بعد یک تقسیم جدیدی برای وجود پیدا می شود که آن تقسیم وجود به ثابت و سیال است

    1. وجود سیال: همین وجود مادی و جسم است که وجودی نا آرام و متحرکی است و حرکت عین ذات آن است و ذات اشیاء و حقایق آن ها را بنا بر اصالت وجود وجودات اشیاء تشکیل می دهد و حرکت و سیلان و نا آرامی در وجود است و نحوی وجود جسم چنین است که دم به دم فیض وجود بر ماهیت تجدد می یابد و با توجه به اثبات حرکت جوهری بحث حرکت از مسائل الهی و وجود خواهد بود.

    2. وجود ثابت: همان وجود عقول و مجردات است که به فعلیت و ثبات وجودی رسیده اند

نکته: حرکت در وجود جسم مادی است اما به ماهیت نسبت داده می شود از این باب که وجود و ماهیت اتحاد دارند و "اتحدا هویة" می باشند و از آنجا که «حکم احد المتحدین یسری الی الآخر» لذا حرکت را به جوهر نسبت می دهند زیرا جوهر ماهیت است و حرکت در ذات و وجود شیئ است اما به لحاذ اتحاد مصداقی ماهیت و وجود حرکت وجود و ذات را به جوهر و ماهیت نسبت می دهند. و الا ماهیت اعتباری است و حرکتی ندارد

وقتی وجود موجود مادی یکپارچه حرکت و سیلان و نهادی ناآرام یافت این تعبیر در اعراض نیست بلکه ناآرامی در ذات و هویت است نه در اعراض و وقتی ذات و جوهر حرکت کرد تمام قافله ی اعراض به دنبال جوهر حرکت می کند و هیچ عرضی ساکن نخواهد بود و همه نا آرام می شود و حرکتی که در 4 مقوله ی عرضی بنا به نظر مشهور است حرکت در حرکت خواهد داشت مانند ساکنان اتوبوسی که با حرکت آن به حرکت در می آیند افزون بر حرکت اتوبوس کسی وسط اتوبس راه بیفتد حرکت در حرکت خواهد بودذات نا آرام خود محرکی می خواهد که خود متحرک نباشد و فاعلی می خواهد که حق تعالی است و مطلوبی می خواد که منزه از طلب باشد و آن کمال محض حق تعالی است و متحرک با تمام ذات و بند بند وجودش نیاز به فاعل و محرکی است که حق تعالی است و با تمام وجود متوجه غایت الغایات و منتهی الطلبات است که واجب تعالی است.

لذا با این برهان چهارم ملا صدرا آن برهان های سابق طبیعیون تکمیل می شود و نیاز به فاعل و محرک و نیاز به غایت را در حریم ذات متحرک می برد و ملا صدرا می فرماید: روش حضرت ابراهیم در اثبات واجب همین برهان 4 است که؛ «وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ {75} فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَى كَوْكَبًا قَالَ هَـذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لا أُحِبُّ الآفِلِينَ»

و حضرت خلیل نیاز جسم را در محدوده ی اعراض به واجب و ملکوت ندید بلکه این افول و غروب را در ذات آن دید و به حرکت را در ذات و وجودش و به نیاز ذاتی و در اصل ذات و جوهر ووجودش به حق تعالی پی برد لذا در ادامه می فرماید: «فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَى كَوْكَبًا قَالَ هَـذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لا أُحِبُّ الآفِلِينَ {76} فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَـذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِن لَّمْ يَهْدِنِي رَبِّي لأكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ {77} فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَـذَا رَبِّي هَـذَآ أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ يَا قَوْمِ إِنِّي بَرِيءٌ مِّمَّا تُشْرِكُونَ {78} إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ حَنِيفًا وَمَا أَنَاْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ {79}»

مربوب رب را دوست دارد و این از باب محبت شیئ به نفس و خودش است و وقتی حب ذات داشت و دانست که حیاتش در گروی ربی است آن رب را هم دوست می دارد و علامه از «لا احب الآفلین» برهان محبت را اقامه می کند که دو مقدمه دارد؛

    1. ملازمت حب و ربوبیت: هر ربی محبوب است

    2. آفل محبوب نیست و آنچه از دست رفتی و زوال پذیر است نمی تواند در حد پرستش محبوب باشد زیرا انسان حیات خود را در گروی موجودی نابود شونده نمی بیند تا آن را بپرستد و دست بدارد

    3. نتیجه: رب آفل نیست

و قبل از آن می فرماید: «وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ» و ما غیب و ملکوت و باطن اجسام را به حضرت ابراهیم نشان دادیم و ایشان نیاز ذاتی و وجودی و جوهری موجودات رابه غیب عالم را پی بردند.

حرکت جوهری یکی از شعبه های تجدد امثال است و حاجی سبزواری در اثبات حرکت جوهری می فرماید: «تجدد الامثال کونا ناصری» تجدد امثال دلیلی بر اثبات حرکت جوهری است.

برهان پنجم طبیعی: برای طبیعیین برهانی دیگر است که مبتنی بر معرفت نفس است و برهانی بسیار شریف است اما به شرافت بران صدیقین نمی رسد زیرا در برهان صدیقین راه و مقصد یکی است اما در این برهان که از راه نفس و احتیاج آن به علت است راه و رونده یکی است اما مقصد جداست سالک انسان و مسلک هم خود انسان است و می خواهد از راه شناخت خودش به شناخت واجب برسد اما شرافت انسان به اندازه ی واجب نیست اما در برهان صدیقین مسلک و مسلوکٌ الیه یکی است

اما این که این برهان را ملاصدرا طبیعی به شمار می آورد وجهی دارد و کسی هم می تواند این برهان را طبیعی بداند باز هم وجهی دارد؛

وجه طبیعی بودن برهان: زیرا نفس حادث به حدوث بدن است بر اساس "جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء" بودن نفس ناطقه است این نظریه را ملا صدرا از حرکت جوهری نتیجه گرفته است؛

النفس فی الحدوث جسمانیة    و فی البقاء تکون روحانیة

 

درباره ی نفس اختلاف است؛

     افلاطونیان: نفس قبل از بدن بوده است وی نفس را قدیم زمانی می داند و به جنین 4 ماهه در رحم تعلق می گیرد

     ارسطو و مشاء: نفس مع البدن است و هم زمان با 4 ماهگی جنین از طرف حق به عنوان یک موجود مجرد ابداع شده و به بدن تعلق می گیرد

     نظریه حکمت متعالیه: النفس بالبدن است و نفس با حدوث بدن حادث می شود و نفس در آغاز وجود همین بدن و نطفه است و حتی قبل از آن آب و خاک در صحرا است که با حرکت جوهری به مراتب نطفه و مضغه و علقه و ... می شود و همین جنین به انسان بدل می شود و مصدر خیلی از آثار قرار می گیرد همان جسم با حرکت جوهری استکمال می یابد تا روح از همان جسم زاییده می شود پدید می آید و روح محصول عالی تکامل ماده و جسم می شود

وقتی روح ابتدا همین جسم بود موضوع طبیعیات هم جسم است و لذا می توان مباحث نفس را از طبیعیات به شمار بیاوریم مانند شرح منظومه که در مقصد 4 آن را مطرح نموده است.

وجه الهی بودن برهان: مانند ملا صدرا در جلد 8 و 9 مباحث نفس را آورده است و در باب الاهیات آورده است به 3 وجه؛

    1. من عرف نفسه فقد عرف ربه؛ معرفت نفس شاه کلید معرفت رب است و آن هم از موضوعات الهی است

    2. به لحاظ تجردی که نفس در ادامه می یابد «و فی البقاء تکون روحانیة» زیرا بحث از مجردات بحثی الهی است

    3. در این طریق و برهان مسلک (طریق معرفت نفس) و مسلوکٌ الیه (واجب) در مقام ظهور و در مقام فعل یکی است.

محیی الدین در فتوحات می فرماید: «سبحان من اظهر الاشیاء و هو عینها» که سبب طعن و لعن و نفرین و اشکال بر وی شده است در حالی که توجه نمی شود که "اظهر" و "هو عینها" در مقام ظهور و فعل حق تعالی عین فعل است زیرا ظهور و پرتوی اوست و او در پس پرده ی این فعل قرار گرفته است و اگر نباشد فعل قوام ندارد و با او معیت قیومیه دارد کسی نگفته: حق تعالی در مقام ذات عین اشیاء است تا کفر باشد اگر برای حق ذاتی غیر از ممکنات قایل نشد این کفر و الحاد و زندقه و مستحق لعن و نفرین و اشکال است اما در مقام فعل کسی بگوید: حق تعالی عین فعل است یعنی در پس پرده ی آن حق تعالی قرار گرفته و شما که قبول ندارید افعال را جدا از حق می دانید و حوزه ی افعال را از حق خالی و منعزل می دانید و به شرک و الحاد گرفتار شده اید.

[1] - تجدد وجوداتی که مثل هم هستند در ماهیات امکانیه آنها و دم به دم فیض وجود به آنها افاضه می شود.
[2] - مطارحات ص402 و403، ر.ک. نهایة الحکمة ص272.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo