< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

87/07/23

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: راه طبیعیون در اثبات واجب تعالی

و أما الطبيعيون‌:

فلهم مناهج أخرى مأخوذة من جهة التغير و الاستحالة؛

أحدها: طريقة الحركة نفسها و هو الاستدلال من الحركات و قد علمت من‌ قبل (جلد3) أن المتحرك لا يوجب حركة بل يحتاج إلى محرك غيره و المحركات لا محالة تنتهي إلى محرك غير متحرك أصلا دفعا للدور و التسلسل و هو لعدم تغيره و براءته عن القوة و الحدوث واجب الوجود أو وجه من وجوهه كما مرّ ذكره في مباحث حدوث العالم

(ثانیها:)و أيضا: الأجسام الفلكية تبين عند الطبيعيين أن حركاتها نفسانية لا طبيعية و المباشر للحركات نفس فاعله بالإرادة فلها في فعلها غاية فهي قاصدة للخير لا تحرك لأجل شهوة أو غضب[1] أو التفات إلى نفع يصل إلى ما دونها إذ لا وقع له عندها و لا الغاية حال بعضها لبعض و إلا؛

     لتشابهت الحركات

     و لم ينته عدد الأجسام إلى آخر

فإذا لم يكن غايتها شهوانية و لا حال بعضها مع بعض و لا الأجسام التي تحتها أو فوقها و لا نفوس ما تحتها أو ما فوقها على ما بين في موضعه فتعين أن تكون لأمر غير جسماني و لا نفساني فإن وجب وجوده فهو المراد و إلا استلزمه و هذه طريقة الخليل ص.

(ثالثها:) و يقرب من هذا الطريق، أن الأمور الزائلة إمكانها و حدوثها ظاهر و انفعال العنصريات عن السماويات معلوم و ليست السماويات بعضها علة للبعض أما المحوي للحاوي فهو ظاهر لكونه أقصر و أحقر و أما الحاوي للمحوي فلاستلزامه لإمكان الخلاء و الكواكب أشرف من غيرها و الشمس أشرف الجميع فهي أولى بهذا الوهم- و مع ذلك متغير متجدد الأحوال من الطلوع و الأفول فيحتاج إلى محرك غير ذاتها فما وقع في أوهام القاصرين من الصابئين و غيرهم ليس إلا من جهة الغلط في السماويات

و بهذه الطريقة يبطل كونها الغاية القصوى و ثبت ما وراءها ما هو أكمل و هو محركها لا على سبيل مباشرة و تغير بل على سبيل تشويق عقلي (در مقابل مباشره) و إمداد نوري (در مقابل تغیّر) و هو واجب الوجود فاطر الكل.

 

بعد از بیان براهین اللاهیون اکنون مرحوم ملا صدرا برهان های طبیعیون بر اثبات واجب را بیان می کنند و با احتساب و مشارکت خود ایشان 5 برهان از طبیعیون بر اثبات خدا ذکر می شود[2] اما پیش از آن لازم است 2 مقدمه را بیان کنیم؛

مقدمه نخست: اثبات واجب تعالی یک مسأله علمی نیست بلکه یک مسأله فلسفی است بنابرین مسأله اثبات واجب مسأله علم طبیعی نخواهد بود بلکه از مسائل حکمت الهی است و این که این براهین به حکمای طبیعی نسبت داده می شود به این معنا نیست که در علم طبیعی اقامه می شود خیر بلکه در حکمت الهی اقامه می شود اما چرا منهج و برهان طبیعی می گویند از این روی است که مبادی این براهین ومبادی این براهین در علم طبیعی تبیین می شود و در حکمت الهی این مبادی به عنوان اصل موضوعی که در جای خود ثابت و مسلم است استفاده می شود

مقدمه دوم: در حرکت 3 نظام وجود دارد؛ زیرا هر حرکتی مبدأ و غایت و نهایت و مقصودی دارد و یک نظام داخلی هم دارد که در برهان 4 که از خود ملا صدرا است به آن می پردازیم

    1. نظام فاعلی: همان مُحرِک است

    2. نظام غائی: همان مطلوب است

    3. نظام داخلی: در برهان 4 می آید

در این براهین؛

     گاه از نظام فاعلی بر اثبات خدا اقامه ی برهان می شود که مثلا حرکت نیاز به محرکِی دارد که خود متحرک نباشد

     گاه هم از راه نظام غائی بر اثبات واجب اقامه برهان می شوود یعنی گفته می شود حرکت به مطلوبی نیاز دارد که خود منزه از طلب باشد و آن مطلوب نداشته باشد و کمال محض باشد

دومی که نظام غائی است در براهین مهم تر است و ملا صدرا هم تکیه اش در کتاب هایش بر همین روش دومی است که به آن روش حضرت ابراهیم خلیل الرحمان ع می دانند که معلم توحید است؛

خلیل آسا برو حق را طلب کن    شبی را روز و روزی را به شب کن

 

در این جا سخن از طلب است یعنی حرکت نیاز به مطلوبی دارد که خود منزه از طلب باشد و مطلوبی نداشته باشد و کمال بحت باشد.

برهان نخست طبیعی: این برهان از راه خود حرکت است یعنی مثلا از راه افلاک نیست که عبارت است از؛ هر متحرکی به محرِّک نیاز دارد حاجی سبزواری در مباحث حرکت منظومه می فرمایند:

دعت مقولة و علتین    و الوقت ثم المتقابلین

 

در هر حرکتی 6 چیز لازم دارد؛

    1. محرِّک: هر حرکتی نیاز به محرِّکی احتیاج دارد که محرک؛

     خود متحرک نمی تواند باشد: جسمی که حرکت می کند خود نمی تواند به خودش حرکت ببخشد و الا اجتماع نقیضین لازم می آید چرا؟

بیان: اگر متحرک خود به خودش حرکت بدهد از این روی که می خواهد فاعل و متحرک حرکت باشد باید حرکت را داشته باشد تابه خود بدهد و از این جهت که می خواهد متحرک حرکت باشد و قبول کند باید فاقد حرکت باشد زیرا تحصیل حاصل محال است «محال محض دان تحصیل حاصل» زیرا تحصیل حاصل مستلزم اجتماع مثلین و آن هم مستلزم اجتماع نقیضین است بنابرین محرک متحرک خود متحرک نمی تواند باشد و باید محرک دیگری در کار باشد تا متحرک در کار باشد

     این سلسله محرک ها دفعا للدور و التسلسل باید به محرکی ختم شود که خودش متحرک نباشد و حرکت نداشته باشد و آن یا واجب تعالی است و یا وجهی از وجوه اوست مانند عقول زیرا عقول و واجب منزه از قوه و حدوث و تغیر و حرکت است

اشکال: عقول و واجب مگر حرکت دارند که به متحرک حرکت می دهند؟

جواب: خیر حرکت ندارند بلکه وجود حرکت را جعل و ایجاد می کند آن ها جسم را به جعل بسیط یک مفعولی ایجاد می کنند و بنا بر نظام داخلی حرکت برای جسم حرکت ذاتی آن است «و الذاتی لایعلل» ذاتی علتی ورای علت ذات ندارد یعنی واجب و عقول وجود جسم را ایجاد می کنند و مبادی عالیه به اذن الله جسم را ایجاد می کنند و حرکت ذاتی وجوهری جسم است.

برهان دوم: از راه حرکت افلاک است حرکت افلاک حرکت طبیعی کور نیست بلکه حرکت نفسانی ارادی نیست و مانند حرکت طبایع و صورت های نوعیه نیست مانند سنگی که از بالا سقوط کند بدون اراده و شعور است اما افلاک بی اراده و بی شعور نمی باشند و ایشان حرکت نفسانی و ارادی برای افلاک ونفس قایل بودند و آنها را زنده می پنداشتند و حرکت افلاک را از روی شعور و ارادی نسبت به حرکت خود می دانستند حاجی سبزواری می فرماید:

و کل ما هناک حیٌّ ناطق    و لجمال الله دوما عاشق

 

افلاک و سماواتیان زنده اند و ناطق اند و حیات دارند و دارای نفس ناطقه می باشند و حرکتشان نیز عاشقانه و از روی دلداده گی است و ایشان عاشق کمالات عقول و خداوند هستند و لذا این حرکت مشوقی دارد که عقول است و عقولی که باذن الله موجد افلاک است مثلا مشاء گوید: عقل اول باذن الله موجد فلک اطلس یا فلک نهم است که فلک اول از بالا و فلک الافلاک و فلک کلی است و همان عقل اول مشوق این فلک در حرکت آن است و این حرکت فلک برای تشبه به کمال همان عقل اول است و مانند متعلم که درس می خواند تا شبیه معلم خود شود فلک 9 حرکت می کند تا شبیه عقل اول در کمال او بشود و این عقل که باذن الله موجد آن فلک است و کمال آن فعلیت است فلک 9 هم حرکت می کند تا به آن برسد و تا حرکت نکرده این حرکت در بوته ی قوه است و تا جسم فلک حرکت کرد و نفس فلک آن را به حرکت در آورد کمال بالقوه او به فعلیت تبدیل می شود لذا حرکت آنها از روی عشق و دلدادگی است

حال که حرکت افلاک نفسانی ارادی شد مانند حرکت انسان که از روی اراده و نفسانی است برای راه رفتن و غذا خوردن و درس خواندن اما حرکت فلک؛

     حرکت نفسانی شهوی نیست؛ مانند خور و خواب و شهوت زیرا؛

     فلک خوراک ندارد از این روی که جسم فلک به تحلیل نمی رود مانند جسم انسان که بر اثر حرارات 4 گانه؛

    1. حرارت غریزی 37 درجه

    2. و حرارت غریبه حاصل تب

    3. و حرارت اسطقسی مانند گرم شدن از آتش

    4. و حرارت کواکبی مانند گرم شدن از نور خورشید،

این حرارات به طور دایم بدن انسان را به تحلیل می برد و لذا برای ادامه حیات انسان باید بدل ما یتحلل ترمیم شود و چیزی جایگزین آن بخش از بدن شود که تحلیل رفته است و غذا بدل مایتحلل می شود اما جسم فلک تحلیل نمی رود

     خواب هم در کار فلک نیست زیرا یکی از فلسفه ها و اهداف خواب تجوید هضم غذا است تا توجه نفس متوجه دستگاه هاضمه شود و از بقیه بدن توجه کم شود و هضم با خوبی صورت بگیرد و فلک چون غذا نمی خورد هضمی هم ندارد تا خوابی داشته باشد تا سبب تجوید هضم غذا شود.

     فلک تناکح و تولید مثل هم ندارند زیرا تولید مثل برای استبقاء نوع به تعاقب اشخاص است و این لذتی انسان از نکاح اجر و مزدی است که خدا در این فعل قرارداده تا انسان زیر بار تحمل زحمات این کار برود و بدون لذت انسان هرگز زیر بار رنج ادامه نسل نمی رفت اما درباره ی افلاک، نوعشان منحصر در فرد است لذا تولید مثلی ندارند تا نوعشان به تعاقب اشخاص بقاء بیابد زیرا فلک ملایمی ندارد تا با شهوت آن را جذب کند

خور و خواب و شهوت طریق دَد است    بر این شیوه بودن ز نابخرد است

 

     حرکت نفسانی غضبی هم نیست؛ زیرا در دفع منافر است و فلک چون ملایمی ندارد تا با شهوت آن را جذب کند منافری هم نخواهد داشت تا با غضب آن را دفع کند زیرا منافر داشتن فرع بر ملایم داشتن است که مانع رسیدن به ملایم خود باشد. مانند نزاع سر غذا که «کلٌ یجرّ النار علی قرصه» و غضب بر آن ها مستولی می شود

     بلکه حرکت نفسانی ارادی عقلانی است؛ این حرکت برای نفع و فایده رساندن به مادون خود که عالم عناصر و اجسام عنصری نیست و این طور نیست که افلاک شب و روز بچرخند که ما نان بخوریم و ابر و باد و مه خورشید و فلک برای نانی به کف آوردن انسان و خوردن آن در کار نیستند بلکه حرکت افلاک برای فایده رساندن به پایینی ها نیست زیرا مقام و رتبه ی افلاک بالاتر است چون اجسام عنصری کون و فساد دارند و جسم از ماده ای تکوّن می یابد و صورتی که قبول کرده و روی ماده آمده فاسد شده و از بین می رود آب به بخار و آن دوباره به آب تبدیل می شود و انقلاب عناصر می شود و کون و فساد در عناصر مطرح است اما افلاک کون و فساد ندارند نه این که ایجاد و افناء ندارند اما ایجاد افلاک ابداعی و بلا ماده و مُدَّة است و افناء هم دارند در تامّة الکبری در لمن الیوم الملک افلاک هم افناء می یابند اما در انقلابات ارضیه کون و فساد است مانند تبخیر و میعان اما آن کون و فسادی که ملا صدرا آن را نفی و انکار می کند در انقلابات طولیه است که مسأله حرکت جوهری به صورت لبس بعد از لبس است نه به صورت لُبس بعد از خلع. لذا افلاک بالاتر از اجسام عنصری اند و در این صورت «العالی من حیث هو عالی لا ینظر الی السافل من حیث هو السافل» بالائی باید بالاتر از خود را در افعال و غایت خود تعقیب کند

حرکت نفسانی افلاک برای این نیست تا حال و کمال و صفت فلک دیگر را بیابد به دو دلیل؛

دلیل نخست: اگر غایت فلک از حرکت یافتن حال و کمال فلکی دیگر می بود باید حرکت همه ی افلاک شبیه هم می بود در حالی که حرکات افلاک متفاوت و مختلف است؛

جانب غرب روان است چهار ای سائل    اطلس و جوزهر باز مدیر و مائل

 

بقیه افلاک هم از مغرب به مشرق حرکت می کنند. و دیگر حرکاتی که درباره ی افلاک گفته اند

دلیل دوم: اگر محرک افلاک خود افلاک می بودند باید عدد اجسام افلاک غیر متناهی می بود و محرک هر جسم فلکی فلک دیگر می شد تا بی نهایت در حالی که عدد اجسام افلاکی متناهی است 9 فلک ببیشتر نیست

پس محرک افلاک و مشوق آن ها در حرکاتشان، عقول است که وجهی از خداوند هستند و از صقع ربوبی به شمار می روند به جهت تنزه صد در صد که از ماده و عوارض ماده دارند و حتی در فعالیت تعلقی به ماده ندارند لذا عقول به جهت قربی که به خدا دارند آنها را از صقع عالم به شمار نمی روند و چون عقول از صقع واجب است و این گونه واجب تعالی اثبات می شود.

برهان سوم طبیعی: علت و حرکت افلاک نمی تواند عنصریات باشند به دو دلیل؛

دلیل نخست: امکان و حدوث در عنصریات روشن است این جسم عنصری که تا دیروز نبوده تازه حادث شده چطور می تواند علت افلاکی باشد که همیشه به اذن الله بوده اند؟

دلیل دوم: حکایت بر عکس است بلکه افلاک در عنصریات تأثیر دارند و حرکات افلاک مخصص استعداد است تا ماه صورت جدیدی را بپذیرد این که زید در این ساعت متولد شود نه در زمانی دیگر از چه رو است؟ برای مفارقات و مجردات که زمان مطرح نیست و نسبت همه ی زمان برای آن ها کآنٍ و نسبت همه مکان کالنقطه و مساوی است پس چرا زید در اینجا و در این زمان متولد شد؟ این به خاطر حرکت افلاک است که وقتی فلک به نقطه ی مشخصی برسد موجب می شود تا ماده استعداد خاصی پذیرش صورت جدیدی بیابد و لذا عنصریات متأثر از سماویات است در علم روز هم تأثیر سماویات در ارضیات را قبول داردوبه آن علم آسترولوژی می گویند مانند جزر و مدی آب دریا در اثر نور ماه و ...

حرکت افلاک؛ بعضی علت برای بعض دیگر نمی باشند و فلکی علت حرکت فلک دیگر نمی شود زیرا؛

     در افلاک پایین تر نمی تواند علت فلک بالاتر باشد زیرا کوچکتر از آن است

     و فلک بالائی نمی تواند علت فلک پایین تر باشد زیرا در این صورت خلأ لازم می آید خلأ فضائی است که دارای جسمی نباشد و به این معنا خلأ محال است لزوم خلأ از این جهت است که هیچگاه وجود معلول در رتبه ی وجود علت نمی باشد یعنی اگر فلک بالا بخواهد علت پایینی باشد باید اول بالائی باشد و پائینی نباشد و این خلأ است

بالاتر از افلاک کواکب اند که اشرف از افلاک اند ودر رتبه ای بالاتر از افلاک هستند زیرا افلاک جایگاه کواکب اند افلاک را اجسام اثیری می گفتند و خصوصیات ویژه ای داشتند و در ثخن و قطر جسم فلکی کواکب قرار دارند و کواکب شریف ترند و سید الکواکب و الافلاک خورشید است و قلب تپنده ی عالم جسم، خورشید است اما همین خورشید هم طلوع و غروب دارد و حرکت دارد محرک آن هم واجب تعالی است اما به واسطه ی عقل و فرشته و با تشویق عقلی که از خورشید می کند؛

مگر می کرد درویشی نگاهی    در این دریای پر دُرّ الهی

کواکب دید چون شمع شب افروز    که شب از روی ایشان گشته چون روز

تو گوئی اختران ساده اندی    دهان با خاکیان بگشاده اندی

که هان! ای غافلان! بیدار باشید    در این درگه دمی هوشیار باشید

تو خوش خفتی و ما اندر ره او    همی پوئیم خاک درگه او

که داند کاین هزاران مهر زرّین    چرا گردند در این قُبّه چوبین

چه می جویند از این منزل دویدن؟    چه می خواهند از این محمل کشیدن؟

همه هستند سرگردان چو پرگار    پدید آرنده ی خود را طلبکار


[1] - چنانش بکوبند به گرز گران    که پولاد کوبند آهنگران.
[2] - التحصیل ص570.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo