< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

87/07/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: حمل مفهوم وجود بر وجود و ماهیت ممکن و بر واجب

أقول: مبنى هذا الإيراد كما أشرنا إليه[1] على قصور الإدراك عن البلوغ إلى فهم المراد فإن كون الوجود حقيقة واحدة ليس ككون الإنسان ماهية واحدة- لأن الوحدة في الماهيات ليست مثل الوحدة في الوجود لأن تلك الوحدة ذهنية عارضة للكليات زائدة على ذاتها عارضة لها بعد حذف مشخصاتها فالتقسيم جارٍ بعد عروض الوحدة إياها لأنه عبارة عن ضم قيود متخالفة بالمقسم الواحد بأن تلك الماهية الواحدة إما كذا و إما كذا و أما الوجود فليس ماهية كلية واحدة في الجميع- حتى يجري فيها ما ذكروه من التقسيم كسائر الطبائع الكلية التي يجوز أن توجد في الذهن و يعرضها العموم و الاشتراك حتى يرد عليه التقسيم المعتبر فيه الوحدة للمقسم من جنس وحدة الأقسام إن جنسا فجنسا و إن نوعا فنوعا و إن شخصا فشخصا و قد مرّ[2] أن الوجود ليس بجنس و لا نوع و لا شخص تحت نوع أو جنس و وحدة هذه الحقيقة و اشتراكها بين الأفراد و الآحاد ضرب آخر من الوحدة و الاتحاد فهذا السؤال‌ و الاعتراض ساقط بالكلية لأن موضعه ما إذا كان المقسم طبيعة كلية.

فإن أورد هذا الكلام: في مفهوم الوجود المشترك العام بأنه إن اقتضى الواجبية كان جميع أفراده واجبا و إلا لم يكن في الوجود ما هو واجب بالذات.

نجيب: بأن لفظ الوجود؛

     إن كان المراد به الحكاية عن حقيقة الوجود فالأمر كما قلنا

     و إن كان المراد هذا المفهوم المصدري فلا يقتضي شيئا و هو كسائر الصفات من العوارض المفتقرة إلى غيرها و ليس شي‌ء منها واجب الوجود بل و لا من الموجودات الخارجية لأنه اعتبار عقلي

نعم ربما يقال[3] : بأنه عين في الواجب زائد في الممكن- بمعنى؛ أن ذاته تعالى بذاته مع قطع النظر عن غيره (وهر علتی) مصداق للحكم بأنه موجود- بخلاف الممكن إذ ليس كذلك إلا إذا لوحظ معه غيره.

 

جواب اشکال نخست: نسبت به اشکال به تشکیک خاصی وجود، حاجی سبزواری در حاشیه می فرماید: مستشکل وجود را با ماهیت خلط کرده است و پنداشته وجود مثل ماهیت است در ماهیت ما به الاتفاق که جنس است با ما به الاختلاف که فصل است دو چیز است و اتحاد ندارند هر چند در همان ماهیت هم در اعراض که بسایط خارجیه اند ما به الاتفاق با ما به الاختلاف در خارج اتحاد دارند و یکی است زیرا اعراض بسیط اند و در خارج جنس و فصل ندارند و وجودا و مصداقا و خارجا یکی اند و از جنس و فصل که مایه اختلاف و اتفاق در ماهیت اند در اعراض یکی اند اما در غیر اعراض یعنی مرکبات یکی نیستند

اما خود ملا صدرا در اینجا پاسخی از اشکال نخست ندادند و به جلد اول ص 427 تا آخر در باب تشکیک وجود احاله کردند

اشکال دوم: که با فرض تسلیم و قبول کردن اشکال اول مطرح می شود یعنی؛ قبول داریم وجود تشکیک دارد و دارای افراد و مراتب و اقسامی دارد و خود وجود هم مابه الاختلاف و ما به الاتفاق بین این اقسام است اما قبول نداریم که یک مرتبه واجب باشد و یک مرتبه ممکن باشد زیرا وجود که حقیقت واحده است؛

     یا اقتضای وجود دارد؛ پس باید همه افارد وجود واجب باشد این باطل است زیرا با براهین توحید واجب، ناسازگار است.

     و یا امکان : باید همه ی افراد ممکن باشند لازمه این فرض انکار واجب است

     یا هیچ کدام از وجوب و امکان را اقتضاء نمی کند: و بر این مبنا هر کدام از وجوب و امکان معلول غیر خواهد بود و لازم خواهد بود حتی واجب هم در وجوبش محتاج غیر باشد و ممکن باشد و این فرض هم باطل است زیرا لازم می آید واجب در وجودش معلول غیر باشد

در نتیجه وجود که حقیقت واحد است نمی تواند دو قسم و دو مرتبه داشته باشد که یکی واجب و یکی ممکن باشد

جواب ملا صدرا: مستشکل در این ایراد بین تقسیم وجود و ماهیت خلط کرده است یعنی بین صورتی که مقسم وجود و یا مقسم ماهیت باشدوبه تعبیری بین وحدت و کلیت و اشتراک مقسمی که وجود باشد با مقسمی که ماهیت است اشتباه کرده است.

مقسم باید واحد و کلی و مشترک باشد و وحدتش هم باید از جنس اقسام باشد در این که وحدت جنسی و نوعی و شخصی. اما مستشکل بین اشتراک و کلیت وحدت ماهیت با وجود اشتباه کرده زیرا وحدت و اشتراک ماهیت زاید بر آن است و بر ماهیت در محیط ذهن به عنوان مفهوم عارض می شود آن هم بعد حذف مشخصات خصوصیات ماهیت و بعد ماهیت به اقسامی تقسیم می شود وحدت افراد جنسی و یا نوعی و شخصی می تواند باشد

مثال نخست: حیوان به افرادی تقسیم می شود که انواع آن است انسان و فرس و اسد و ... وقتی این تقسیم را می توان اعمال کرد که ما مشخصات و خصوصیات حیوان را حذف کنیم یعنی نطق و احساس و ... را حذف کنیم اشتراک و کلیت و وحدت بر حیوان در ذهن عارض می شود و در آن صورت حیوان به افراد خود که انواع است تقسیم می شود و راه تقسیم این است که با افزودن قیود مختلف که همان فصول مختلف است را به حیوان اضافه کرده و بگویم حیوان گاهی ناطق و گاهی صاهل و ... است تا حیوان تقسیم گردد در این جا وحدت افراد حیوان جنسی است و در جنسی که حیوان است با هم اشتراک و وحدت دارند و وحدت افراد حیوان هم جنسی است و مقسمی هم که حیوان است جنس واحد است و یک جنس است

مثال دوم: ماهیت نوعیه را مانند انسان را به افراد زید و بکر و ... تقسیم می کنیم زمانی که مشخصات و خصوصیات انسان را از زید و عمرو، را از انسان حذف می کنیم تا اشتراک و کلیت و وحدت در محیط به عنوان یک مفهوم بر انسان عارض شود ودر این صورت که مقسم اشتراک و کلیت در ذهن یافت می توان مقسم را به افراد انسان تقسیم کرد وحدت مقسم هم باید از جنس وحدت افراد انسان باشد یعنی واحد بالنوع باشد و مقسم هم که انسان است باید نوع واحد باشد راه تقسیم هم این است که قیود مختلف و خصوصیات فردیه مختلفه را به نوع انسان بیفزائیم تا انسان را زید و عمرو و ... نامید

مثال سوم: این که یک شخص را با مقدار و کم و نسبت و وضع معین مثلا با قد 2 متر را در نظر بگیریم و تبدیل به افرادی بکنیم که دارای مقدار و قد معین است این مقسم را وقتی می توان تقسیم کرد که خصوصیات و مشخصات را از این مقسم حذف بکنیم انسان 2 متری با رنگ سفید و یا سیاه و در فلان مکان ... این مشخصات را حذف کنیم این مقسم اشتراک و کلیت و وحدت به عنوان مفهوم در ذهن عارض می شود و می توان مقسم واحد را به این افراد تقسیم کرد وحدت این مقسم هم از نوع وحدت اشخاص است که از افراد معین با کم معین است

مقسمی که ماهیت است هر خصوصیتی که مستلزم آن باشد همه ی آن افراد آن خصویت را واجد خواهند بود مثلا اگر مقسمی که حیوان است اقتضای احساس و حرکت ارادی دارد و تمام اقسام این مقسم که حیوان است همین اقتضاء را دارد و در مقسم انسان که اقتضای کتابت بالقوه و ضحک دارد هم اقسام هم این اقتضاءات را دارد و فرد 2 متری که مثلا می تواند از ارتفاع معینی عبور کند همه ی انسان های دو متری می توانند از آن ارتفاع عبور کنند

اما اگر مقسم وجود شد نه ماهیت است و نه ماهیت دارد زیرا ماهیت یا جنسی است و یا نوعی اما وجود جنس و نوع نیست و ماهیتی هم غیر از خود ندارد یعنی فردی که تحت یک نوعی باشد نیست یا فردی که در تحت یک جنسی باشد نیست واین مطلب در جای خود بحث شده است در این صورت وحدت و اشتراک و کلیتی که وجود دارد با وحدت و اشتراک ماهیت تفاوت دارد به این که؛

اولا: اشتراک و کلیت ووحدت در ماهیت زاید بر آن و عارض بر ماهیت در ذهن است اما وحدت وجود و اشتراک و کلیت آن عین وجود است

ثانیا: اشتراک و وحدت و کلیت ماهیت مفهومی است و در وجود حقیقی و خارجی و سِعی و احاطی است و در این صورت که وجود احاطه و اطلاق نسبت به وجودات دارد و این وحدتش حقیقی و اطلاقی و سِعی شد و تمام افراد و مراتب وجودات را تحت پوشش قرار داد در این صورت این مقسم می تواند به مراتب و اقسامی تقسیم شود که یک قسم واجب و یک قسم آن ممکن باشد.

اشکال: اگر مستشکل بگوید: آن جا که مقسم مراتب و اقسام و افراد وجود حقیقت وجود باشد قبول داریم که یک قسم می تواند واجب و یک قسم ممکن باشد اما ما این اشکال را در مفهوم عام کلی بدیهی وجود پیدا می کنیم و در این صورت چه جوابی می دهید؟ که مفهوم کلی وجود به اقسام و افرادی تقسیم می شود که واجب و ممکن است و این مفهوم عام کلی و بدیهی واجب اقتضای وجوب دارد یا امکان یا اقتضای هیچ کدام را ندارد

هر 3 صورت باطل است؛

     اگر اقتضای وجوب دارد باید همه ی افرادش واجب باشند

     و اگر اقتضای امکان دارد باید همه ی اقسامش ممکن باشد

     و اگر لا اقتضاء است در این صورت وجوب و امکان باید معلل به غیر باشند و آن که واجب است در وجودش محتاج به غیر خواهد بود

جواب: آیا مرادتان از این مفهوم عام و کلی وجود مفهوم حاکی است یا خود وجود است؟

     در صورت نخست که مفهوم حاکی وجود باشد طبق جواب قبلی تقسیم اشکالی ندارد

     مراد از مفهوم وجود خود مفهوم وجود است و نظر استقلالی به آن می شود نه مرآتی و حکائی تا نماینگر وجود در خارج باشد در این صورت نمی توان مفهوم را به واجب و ممکن تقسیم کرد زیرا

اولا: مفهوم ذهنی است نه در خارج و فقط در محیط ذهن است

ثانیا: ممکن است و محتاج به غیر است و به موضوعی که ذهن است تقوم و احتیاج دارد و به آن وابسته است

البته گاهی اوقات این طور گفته می شود که مفهوم وجود عین واجب است و زاید در ممکن است چنان که کاتبی قزوینی در کتاب حکمة العین بیان کرده و مرادشان از این حرف این است که طبق مفهوم موجود و وجود بر واجب نیاز به حیثیت تقییده ی یا واسطه ی در عروض ندارد و هکذا نیاز به حیثیت تعلیلیه و واسطه در ثبوت هم ندارد بر خلاف صدق مفهوم موجود و وجود بر وجود ممکن که نیاز به حیثیت تعلیلیه و واسطه در ثبوت دارد و بر ماهیت ممکن که نیاز به حیثیت تقییدیه و واسطه در عروض دارد

گاهی مفهوم وجود را؛

     بر وجود ممکن حمل می کنیم: ممکن زوج ترکیبی است و وجود و ماهیتی دارد و اگر بگوئی: وجود الانسان موجودٌ در این صورت حمل مفهوم موجود ووجود بر وجود انسان نیاز حیثیت تعلیلیه یا واسطه در ثبوت است یعنی نیازمند به علت است و وقتی که وجود انسان از طرف جاعل و علت جعل و ایجاد شده باشد شما می توانی وجود ممکن و انسان را بر آن حمل کنی و این قضیه ای که در این جا تشکیل می دهید وجود انسان موجود است به این برمی گردد که وجود انسان من حیث علته و جاعله موجود است

     و گاهی بر ماهیت ممکن حمل می کنیم: در این صورت که بگوئی: الانسان موجودٌ حمل مفهوم وجود و موجود بر انسان نیازمند به حیثیت تقییدیه و واسطه در عروض است یعنی باید وجود انسان در اینجا واسطه شود تا این که وجود و تحقق بر ماهیت انسان هم عارض گردد و این قضیه ای که تشکیل می دهی که الانسان موجودٌ به این بر می گردد که انسان از حیث وجودش موجود است و حیثیت تقییدیه است و انسان را مقید به وجودش می کند یعنی انسان ماهیت و وجودی دارد که در خارج وجودش موجود است نه ماهیت انسان و این جا حمل مفهوم وجود بر انسان و ماهیت ممکن نیازمند به حیثیت تقییدیه و واسطه ی در عروض است

     و گاهی بر وجود واجب حمل می کنیم: که بگوئی: الله تعالی موجودٌ که الله چیزی جز وجود نیست و ماهیت ندارد «الحق ماهیته انیته» در این صورت حمل مفهوم وجود و موجود بر الله تعالی که وجود صرف است نه نیازمند حیثیت تقییدیه و واسطه در عروض است و نه نیازمند حیثیت تعلیله و واسطه در ثبوت است مانند صورت حمل مفهوم وجود بر وجود ممکن و انسان

این معنای سخن کاتبی است که مفهوم وجود عین واجب و غیر از ممکن است.

 


[1] . اسفار اربعه عقلیه ج1 ص427 تا آخر که جواب اشکال اول است که ملاصدرا دراینجا پاسخ نداد ودر شرح حکمت الاشراق ص233 وص303 وص305.
[2] . در جلد 1 اسفار عقلیه احکام وجود و همین طور در شرح منظومه در غرر احکام سلبی وجود.
[3] . قایل کاتبی است در کتاب حکمة العین ص11.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo