< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

87/07/03

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آداب حکمت آموزی

و أما المتأخرون منهم كتوابع المشائين و سائر المحدثين (متکلمین) فقد وقع لهم سهو عظيم و أغلاط كثيرة في الإلهيات و كثير من الطبيعيات من المطالب التي لا يُعذَر الخطأ و النسيان فيها من الإنسان و لا ينجو من عذاب الجهل (جهل مرکب) فيها أبدا إذا كان فيه استعداد و قوة سلوك نحو المعاد و قد ضل و غوي و انحرف عن طريق المسرى و المأوى و الرجل الحكيم لا يلتفت إلى المشهور و لا يبالي إذا أصاب الحق من مخالفة الجمهور و لا يتوجه في كل باب إلى من قال بل إلى ما قيل‌. كما نقل عن مولانا إمام الموحدين و أمير المؤمنين ع أنه قال: «لا تعرف الحق بالرجال و لكن اعرف الحق تعرف أهله‌»

و نحن لم نقصد في تحقيق كل مسألة و تنقيح كل مطلوب إلا التقرب إلى الله و ملكوته الأعلى- في إرشاد طالب زكي أو تهذيب خاطر نقي فإن وافق ذلك نظر أبناء البحث و التدقيق- فهو الذي أومأناه و إن لم يوافق فمعلوم أن الحق لا يوافق عقول قوم فسدت قرائحهم- بأمراض باطنية أعيت أطباءَ النفوس[1] عن علاجهم حتى خوطب النبي الهادي ص بقوله تعالى «إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ» لا جرم لما شرعوا في تحصيل الحكمة على غير ما ينبغي ما زادهم إلا نفورا و استكبارا في الأرض حيث لم يظفروا منها بطائل و لم يصلوا إلى حاصل وفاتهم مع هذا الحرمان العظيم مكنه استعدادهم للاقتداء بالأمثال السمعية و المناهج الشرعية فصاروا «راجعين بخُفي حنين» [2] متلبسين بالعار و الشين و ذلك هو الخسران العظيم و الحرمان الأليم و ليس للحكيم الرباني مع أمثال هؤلاء كلام و كتاب و لا مع أشباههم نداء و خطاب كما قال تعالى «وَ لَئِنْ أَتَيْتَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ بِكُلِّ آيَةٍ ما تَبِعُوا قِبْلَتَكَ» و قال أيضا: «وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها» و كيف يؤمنون بالغيب؟ و يقرون به؟ و لا استعداد لهم فإن لقبول الحكمة و نور المعرفة شروطا و أسبابا؛

    1. كانشراح الصدر

    2. وسلامة الفطرة

    3. و حسن الخلق

    4. و جودة الرأي

    5. و حدة الذهن

    6. و سرعة الفهم

    7. مع ذوق كشفي

    8. و يجب مع ذلك كله أن يكون في القلب المعنوي (روح) نور من الله يوقد به دائما كالقنديل و هو المرشد إلى الحكمة كما يكون المصباح مرشدا إلى ما في البيت

و من لم يكن فيه هذه الأمور فضلا عن النور فلا يتعب نفسه في طلب الحكمة و من كان له فهم و إدراك و لم يكن له حدس كشفي[3] و لا في قلبه نور يسعى بين أيديهم و بأيمانهم فلا يتم له الحكمة أيضا و إن سدد من أطرافها شيئا و أحكم من مقدماتها شطرا «وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ»

 

ملا صدرا فرمود: حکمای قدیم کمتر اشتباه می کردند زیرا حکمت را از انبیاء تلقی می کردند بر خلاف متأخرین مانند پیروان مشائین و سایر محدثین یعنی متکلمین (زیرا علم کلام بعد از فلسفه حادث شده است) ایشان در بسیاری از مسائل دچار اشتباه شده اند و گاه اشتباهات فاحشی در مسائل الاهیات و طبیعیات- که مبنای مسائل الهی است- شده اند مثلا در بحث علم واجب تعالی کسی مانند ابن سینا که نابغه دهر است قائل به صور مرتسمه شده و علم حق تعالی را علم ارتسامی حصولی می داند که این لغزش بزرگی است و محذورات فراوانی بر این نظریه وارد می شود. برخی از مسائل طبیعی هم مبنای مسائل الهی است و خطای در طبیعیات سبب خطای در الاهیات می شود

نمونه ی نخست: حرکت جوهری که کسی اگر آن را قبول نداشته باشد مانند مشاء -که حرکت را فقط در 4 مقوله ی عرضی می دانند- ایشان در برهان اثبات واجب از راه برهان معروف تغیّر عالم اقامه دلیل می کنند؛ العالم متغیر و کل متغیر حادث و فالعالم حادث وبعد قیاس دیگری تشکیل می دهند که؛ العالم حادث و کل حادث لابدّ له من مُحدِث در نتیجه فالعالم لابد له من محدث. اگر کسی تغیّر را در اعراض عالم قائل بشود و نه در ذات و جوهر عالم، در نتیجه اثبات احتیاج عالم در خصوص اعراض و صفات عالم می شود نه این که عالم در ذات و جوهرش نیاز به محدث داشته باشد.

نمونه دوم: در مباحث پیرامون نفس که قبلا در طبیعیات بحث می شد اما ملاصدرا آن را در الاهیات بحث کرده است و اگر در این مباحث کسی گرفتار خطائی شود مانند مشاء -که نفس را روحانیة الحدوث و روحانیة البقاء می دانند- بعد کسی مانند ابن سینا -که به تعبیر رهبر راحل در مصباح الهدایه می فرماید: «و لم یکن له کفواً احد»ابن سینا نظیر ندارد- در اثبات معاد جسمانی وا می ماند ودر الاهیات شفا از اثبات معاد جسمانی اظهار عجر می کند ومی گوید: «معاد جسمانی با برهان عقلی اثبات نمی شود» و کار را به شریعت واگذار می کند اما ملاصدرا با قول به جسمانیة الحدوث بودن و روحانیة البقاء بودن نفس ناطقه که از لوازم وقول به حرکت جوهری است تجرد خیال و معاد جسمانی را اثبات می کند در آخر مباحث نفس وبحث تناسخ در آغاز جلد 9 اسفار 17 اشکال بر ابن سینا مطرح می کند و 17 مسأله که شیخ الرئیس از اثبات آن وا مانده را خاطر نشان می سازد.

بعد ملا صدرا مطالبی را بیان می فرمایند که برای تبیین آن لازم است 4 بخش و محور را به عنوان مقدمه آنها بیان داریم؛

محور نخست: خطا و نسیان در امور حقیقی مُعذِّر نیست گر چه شاید در علوم تشریعی در مواردی عذر باشد و شخص گرفتار عقاب نشود لکن در حوزه ی علوم حقیقی و معارف خطا اثر خود را می گذارد و عذری در آن پذیرفته نیست زیرا خطاء اثر وضعی خود را می گذارد حکیم سبزواری در منظومه ی حکمت می فرماید:

اذ خُمّرت ذواتنا بالملکة    و تلک سینا حصلت بالحرکة

 

خمیر مایه ذات انسان ملکات است و هر کس سرشت جاوید و شخصیت ابدی خود و ذات جاوید خود را به وسیله ی ملکاتی که بدست می آورد و آن نیز با حرکت و تکرار افعال اختیاری در انسان پدید می آید همان خمیر مایه ساخت شخصیت جاوید و ابدی انسان می شود اگر صورت انسان سیرت علیینی و انسان بهشتی باشد دو چیز ذات او را تحصیل می کند و شخصیت او را می سازد؛

    1. ملکات علمیه

    2. ملکات عملیه حمیده

و اگر شخصی، انسانی سجینی و دوزخی باشد آن دو چیزی که ساختار وجودی او را در ادامه و معاد به عنوان زندگی ابدی تشکیل می دهد عبارت است از؛

    1. ملکه ی جهل مرکب

    2. ملکات عملیه رذیله و ناپسند

اگر بنا است شخصیت انسان در معاد و ادامه ی وجود با اعتقاد و افکار وی رقم بخورد و با اعمال و صفات و اخلاقی او شکل گیرد که اعتقادات بسیار مهم است اعتقاد انسان در حوزه ی معارف باوری علمی باشد یا جهل مرکبی؟

حال کسی هم که در باب اعتقادات گرفتار خطا و نسیان باشد این اعتقاد غلط تأثیر خود را می گذارد و شخصیت وی را بر مبنای همان باور غلط شکل می دهد.

باده نی در هر سری شر می کند    آن چنان را آن چنان تر می کند

 

محور دوم: حکیم شخصیت محور و شخصیت زده نیست بلکه حق محور است و گرفتار بُت نمایش نمی باشد اگر بزرگی مانند ابن سینا حرفی زده باشد حکیم زبان حالش این است که ؛

تو سخن را نگر که حالش چیست؟    بر گزارنده ی سخن منگر

 

و حضرت علی ع فرمودند: «الحق لایُعرف باقدار الرجال واعرف الحق تعرف اهله» و فرمودند: «لا تعرف الحق باهله ولکن اعرف الحق تعرف اهله» باید رجال را با حق شناخت و محوریت با حق است این که سخنی مشهور باشد و همه گفته باشند چه بسا همه اشتباه کرده باشند و در این وادی نباید ترس از مخالفت با مشهور داشت.

محور سوم: این که ؛

هر کسی را بهر کاری ساختند    مهر آن را در دلش انداختند

 

و معصومی فرموده است: «کلٌ مُیسرٌ لما خُلق له» هر انسانی استعدادی دارد و مهم این است که هر کس استعداد خود را کشف کند و قدم در همان راه گذارد تا موفق شود و اگر کسی در راهی قدم نهاد که در آن استعدادی ندارد نه به مطلوب می رسد و نه موفقیت می یابد بلکه همان استعدادی هم که داشته می سوزد و از بین می رود.

در حوزه ی معارف و علم به حقایق هم این طور نیست که همه اهلیت برهان و حکمت را داشته باشند در حکمت دنبال یقین هستیم و یقین با برهان حاصل می شود و برهان مدار حکمت است اما همه طاقت فهم برهان را ندارند اما همین فرد ممکن است این استعداد را داشته باشد که در حوزه ی معارف تقلید بکند و بار خود را به منزل برساند قرآن می فرماید: «انّ فی ذلک لذکری لمن کان له قلب او القی السمع و هو شهید» قرآن برای دو دسته تذکر است؛

    1. کسانی که اهل تذکر و تعقل اند

    2. کسانی که گوش می سپارند و تقلید می کنند و می پذیرند

شیخ انصاری در کتاب قطع رسائل می فرماید: تقلید در اصول دین اشکال ندارد و می توان در این مواردی که دلیل بر آن اقامه شده تقلید کرد مهم این است که به آن اعتقاد داشته باشید اگر چه با تقلید باشد.

و اگر کسی که استعداد برهان و تعقل را ندارد لجاجت کند و راه تقلید را نپوید استعداد خود را می سوزاند و در معاد دستش خالی خواهد بود حکیم سبزواری در ابتدای شرح منظومه منطق درباره این آیه شریفه «ادْعُ إِلِى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ» می فرمایند:

     حکمت اشاره به برهان دارد برای کسی که طاقت برهان را دارد

     موعظه ی حسنه برای کسی است با خطابه باید با او سخن گفت و تاب برهان را ندارد

     و جدال احسن هم اشاره به اهل عناد دارد

حکمتی بالاتر از وجود پیامبر ص نیست اما ابوجهل ها و ابولهب ها را نمی توانستند هدایت کنند لذا خداوند می فرمایند: «انک لا تهدی من احببت ولکنّ الله یهدی من یشاء» و نسبت به اهل الکتاب می فرماید: «وَلَئِنْ أَتَيْتَ الَّذِينَ أُوْتُواْ الْكِتَابَ بِكُلِّ آيَةٍ مَّا تَبِعُواْ قِبْلَتَكَ» شما هر آیه و نشان و معجزه ای برای اهل کتاب بیاوری از قبله ی تو تبعیت نمی کنند در باره ی مشرکین می فرماید: «و ان یروا کل آیة لا یؤمنوا بها»

محور چهارم: ابن سینا در پایان الاشارات و التنبیهات می فرماید "خاتمة و وصیة" یک وصیتی دارند و در مقدمه ی اول حکمت اشارات در آغاز جلد دوم که درباره ی طبیعیات است بر همین وصیت آخر اشارات تأکید دارد که آن وصیت این است؛

حکمت رابه 5 طایفه نیاموزید:

    1. جاهلان به جهل مرکب: کسانی که اعتقاد به ضد معارف دارند و در حوزه معرفت شناسی مانند اهل تفکیک بی عقل و خردند و گرفتار جهل مرکب ودر تضاد با عقلانیت اند

    2. اهل ابتذال: کسانی که قدر حکمت را نمی شناسند و رعایت نمی کنند

    3. غیر وقادان: کسانی که ذهن وقّاد و سرشار ندارند

    4. بزدلان عقلی: کسانی که جرأت مخالفت با افکار عامه را ندارند و میل شان در موافقت با عوام زدگی است

    5. متفلسفان بی دین: کسانی که فلسفه را به خود و یا خود را به فلسفه می بندند و بی دین اند وادعای دین ورزی دارند که در واقع به تعبیر ابن سینا ایشان مگسان میدان معارف اند

ای مگس عرصه ی سیمرغ نه جولانگه توست    عِرض خود می بری و زحمت ما می داری

 

تنها به یک گروه می توان حکمت آموخت؛ کسانی که قدر حکمت را می دانند و قیمت معارف را می شناسند که 4 شرط دارد؛

    1. طینت پاک:

    2. استقامت سیره: آدم های خوش سلیقه ای باشند

    3. وسواس در معارف نداشته باشند

    4. به عین رضا و صدق به حق نظر بکنند

چار چیز است که در سنگ گردد جمع شود    لعل و یاقوت شود سنگ بدان خارائی

پاکی طینت و اصل گهر و استعداد    تربیت کردن مهر از فلک مینائی

 

بعد می فرمایند: «و ان اذعت هذا العلم او ضیّعته فالله حاکم بینی و بینک» اگر این علم را افشاء و شایع کنی و به کسانی که اهلیت ندارند بیاموزی و این علم را تباه کنی خدا حاکم بین من و تو باشد که او بهترین وکیل است.

ملا صدرا هم در این جا 8 سبب را برای حکمت آموزی لازم می داند واز نظر ایشان کسی استعداد حکمت را دارد که دارای 8 شرط باشد؛

    1. شرح صدر: ابن سینا در اواخر نمط اشارات یعنی در مقامات العارفین می فرماید: عارف که منکری را می بیند آشفته نمی شود و با وصیت و مهربانی برخورد می کند نه با سخت گیری و نکوهش و این همان شرح صدر و گشادگی سینه است که ملا صدرا می فرمایند

    2. سلامت فطرت: همان پاکی طینت که سلامت ماده و اعتدال مزاج که حکیم سبزواری در حاشیه معنا می کند وبرای حکمت لازم است

    3. حسن خلق: اخلاق نیکو همان طور که گِل بدن انسان از آب و خاک درست شده طینت نفس انسان هم از آب علم و خاک اخلاق درست و تخمیر می شود

    4. جودت رأی: این که انسان کژ سلیقه نباشد

    5. حدّت ذهن: ذهن تیزی باید باشد

    6. سرعت فهم: سرعت انتقال به مطلب که به آن حدس گفته می شود درباره ی حدس هم دو نظریه است؛

     آن دو حرکتی که در فکر است در حدس هم هست اما سریع تر صورت می گیرد«الفکر حرکة من المبادی     و من مبادی الی المراد»

     حرکتی در حدس نیست و به مجرد توجه به مطالب شخص به مبادی ظفر می یابد

خود حدس مراتبی دارد؛

     خمود حدس آغاز راه است و هیچ برقی از حدس در وجود شخص نمی درخشد به این فرد خمود الحدس گویند

     قوه ی قدسیه بالاترین مرتبه حدس است

حکیم سبزواری در شرح منظومه می فرمایند: آیه، «انک لا تهدی من احببت ولکنّ الله یهدی من یشاء» درباره خمود الحدس نازل شده است چنان که درباره ی قوه ی قدسیه آیه شریفه ی «یکاد زیتها یُضیئ» آمده است

    7. ذوق و شم عرفانی: محیی الدین در فص سلیمانی به ذوق الطریق تعبیر می کند مانند شم الفقاهة که در فقه گفته می شود. و مانند تناسب حکم و موضوع در علم اصول است این شرط به این علت است که برخی از معارف بالاتر از طور عقل است و با عقل تنها و صرف نمی توان به آن رسید و آن را درک نمود

    8. نور الهی: که این از همه مهم تر است و باید نور الهی در قلب روشن شود امام صادق ع در حدیث عنوان بصری فرمودند: «لیس العلم بالتعلّم انما هو نور یقع فی قلب من یری الله تبارک و تعالی ان یهدیه» که روش تحصیل این نور را امام در همان حدیث می فرمایند: اگر خواستی دنبال علم بروی ابتدا باید از درون خود دنبال حقیقة العبودیة بروی؛ «و اطلب من نفسک حقیقة العبودة»

بکوش ای دل خدا را بنده باشی    در این درگه چو خاک افکنده باشی

 

«و اطلب العلم باستعماله» علم را برای به کار گرفتن بیاموز

علم چندان که بیشتر خوانی    چون عمل در تو نیست نادانی

نه محقق بود نه دانشمند    چار پائی بر او کتابی چند

 

علم و عمل مانند چراغ و قدم برداشتن در تاریکی است علم چراغ است و عمل قدم برداشتن است واین دو بر هم تأثیر دارند علم تا شعاعی را برابر انسان روشن می کند تا قدم بردارد اگر انسان در آن شعاع قدم برداشت یک محوطه ی بیشتری برای انسان روشن می شود. «و استفه الله یُفهمک»[4]

 


[1] . به گفته ملای رومی:ما طبیبانیم شاگردان حق    بحر قلزم دید ما را فانفلقآن طبیبان طبیعت دیگراند    که به دل از راه نبضی بنگرندما به دل بی واسطه خوش بنگریم    کز فراست ما به عالی منظریمقرآن می فرماید: « وَعَلَى الأَعْرَافِ رِجَالٌ يَعْرِفُونَ كُلاًّ بِسِيمَاهُمْ ».
[2] . راجعین بخُفی حنین یعنی تنها با لنگه کفش حُنین باز گشت این ضرب العسلی برای خیبه و دست خالی و بی بهره باز گشتن است ر.ک. خزاین نراقی ص36 داستانی دراین باره می آورد که؛ کفاشی به نام حنین بود عرب مسافری شتری داشت و بار سفری. او نزد حنین آمد تا کفشی از او بخرد کفشی را پسندید اما معامله نشد و هر چه چانه زنی کردند به نتیجه ای نرسیدند حنین که وقتش تلف شده بود وبهره ای نگرفته بود کینه اعرابی را بر دل گرفت بر سر راه اعرابی یک لنگه کفش را در سر راه آن اعرابی گذاشت در فاصله ای جلوتر یک لنگه دیگر همان کفش را نهاد اعرابی که در مسیر لنگه کفش را دید که افتاده و همان کفشی بود که پسندیده بود اما با خود گفت یک لنگه کفش که فایده ندارد لذا از بردانشتنش صرف نظر کرد به لنگه دومی که رسید شتر را با بارش گذاشت وخرسند از این که لنگه همان کفش را یافته است رفت تا لنگه دیگر را بردارد حنین از مخفی گاه خود بیرون آمد و شترو بارش را برداشت واعرابی فقط با دو لنگه کفش به دیار خود بازگشت و این ضرب العسلی شد که؛ «رجع بخفی حنین» با دو لنگه کفش در دست باز گشت و در واقع دست خالی برگشت.
[3] . فیاض لاهیجی در گوهر مراد می گوید: گاهی از کشف تعبیر به حدس می شود که قوه ای قدسیه است.
[4] . بحار الانوار ج1 ص224 تا 226.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo