< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

87/07/02

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: معنا و تقسیمات حکمت

و بعد، فهذا شروع في طور آخر من الحكمة و المعرفة و هو تجريد النظر إلى ذوات الموجودات و تحقيق وجود المفارقات و الإلهيات[1] المسمى بمعرفة الربوبية و الحكمة الإلهية و لما كان أفضل نعم الله الفائضةِ على خلقه و أشرف عطياته التي آتاها من لدنه عبدا من عباده هو الذي سماه الله في كتابه المنير بالخير الكثير أعني؛ الحكمة الإلهية و المعرفة الربوبية و لا شك أنها السعادة العظمى (جنة اللقاء) و البهجة الكبرى- و بتحصيلها يُنال الشرف الكبير و السيادة العليا التي تفوق سائر الدرجات الرفيعة و الكمالات المنيعة و كل من آتاه الله نعمة يجب بحسبه عليه شكرا و إحسانا فيجب على من آتاه الله رحمة من عنده و علمه من لدنه علما و أفاده قوة في هذا العلم يمشي به في أرض الحقائق و نورا يهتدي به في ظلمات البرازخ السفلية و جناحا[2] يطير به إلى أوج العوالم العلوية و بصيرة أراه بها ملكوت السماوات و الأرض كما قال تعالى- «وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ» أن يسارع إلى شكر نعمة الله و جوده و يبادر إلى إظهار كرمه و رحمته امتثالا لقوله تعالى- «وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ» و استجلالا بالمزيد إحسانه كما ذكره «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ» من إيضاح هذه المطالب المهمة و كشف هذه المقاصد العلية لينتفع بها العباد و يترتب عليها صلاح المعاد.

ففي هذا العلم يظهر مقامات الرجال و درجات الأحوال في المآل[3] فإن تيسر لأحد فقد حصل له الخير الأتم و الكمال الأعم و إن سطره في كتاب ففيه الأجر الجزيل (جنة اللقاء) و الذكر الجميل فيوشك أن يجعل من ورثة جنة المتقين[4] و أن يكون له لسان صدق في الآخرين و ذلك لأن إرشاد أبناء الجنس[5] من الطالبين من أعظم القربات إلى رب العالمين و هو من شعار الأنبياء المرسلين سلام الله على نبينا و آله و عليهم أجمعين‌.

فقد جاءت في الكتب السماوية كلمات كثيرة دالة على شرف العلم و التعليم‌ ففي ما أوحى الله إلى أبينا آدم ع: «أن المستنبطين للعلوم عندي أفضل من عمار الأرض بالصنائع» ومَن استنبط علما و دونه في كتاب فهو بمنزلة آدم[6] الصفي‌

قوله ص لمعاذ: «لأن[7] يهدي الله بك رجلا واحدا خير لك من الدنيا و ما فيها»

و أمثال ذلك كثيرة يطول الكلام بذكرها و نحن[8] بعون الله و توفيقه قررنا قوانين هذا العلم و شيّدنا مبانيه و أوضحنا سبيله و بينا دليله و أحيينا رسومه بعد ما اندرس و أحكمنا بنيانه بعد ما انطمس و حققنا من آراء الفلاسفة ما كان حقا و أبطلنا ما كان باطلا و إن كان قدماؤهم لكونهم على مسلك الأنبياء قلما أخطئوا في المباني و الأصول المهمة و ما اشتهر منهم من القول بقدم العالم و نفي القدرة عن الباري و عدم العلم منه بالجزئيات و إنكار الحشر الجسماني كل ذلك افتراء عليهم و أفك عظيم.

 

برای توضیح ادامه بحث لازم است 3 مطلب را بیان کنیم تا عبارت ملا صدرا روشن شود؛

مطلب نخست: این مرحله از بحث، فرازی دیگر و طور دیگری از مباحث حکمی و فلسفی است غیر از مباحثی که در اللهیات به معنی الاعم و در امور عامه گذشته است.

اللهیات اصولا دو بخش است؛

     به معنی الاعم: که خود دو بخش است؛

    1. امور عامه: در این بخش دو دسته قضایا مطرح می شود؛

     قضایائی که محمول به تنهائی مساوی با موضوع است؛ مانند بداهت وجود و اصالت وجود و اشتراک معنوی وجود

     قضایائی که محمول با عِدل آن برابر با موضوعی می شود که وجود باشد؛ مانند بحث از تقسیمات وجود به مجرد و مادی و بالفعل و بالقوه

    2. جواهر و اعراض

     به معنی الاخص: البته این نیز بخشی از اللهیات به معنی الاعم است اما به جهت شرافت و تجلیل مباحث آن که مربوط به ذات و صفات و افعال واجب است قسیم اللهیات به معنی الاعم قرارداده شده است که این مباحث عبارت اند از؛

    1. بحث از ذات واجب

    2. بحث از صفات واجب

    3. بحث از افعال واجب

اما به هر حال مباحث به معنی الاخص اللهیات نوع دیگری از مباحث با امور عامه است در امور عامه از مباحث کلی وجود و از واجب و ممکن به طور کلی بحث می شود یعنی گفته می شود: موجود به طور کلی مجرد است یا مادی، موجود به طور کلی واجب یا ممکن است و... لذا به امور عامه، علم کلی گفته می شود اما در اللهیات به معنی الاخص بحث از واجب به طور مشخص و بحث از مجردات به طور مشخص است به تعبیری در اللهیات به معنی لاخص از ذات و شخص و مصداق واجب بحث می شود نه مفهوم کلی واجب که در امور عامه از آن بحث می شود و یا از ذات مجردات و مفارقات در اللهیات به معنی الاخص بحث می شود.

اللهیات به معنی الاخص موسوم به حکمت الهیه و معرفت ربوبیه است زیرا در این باب از مباحث ربوبیه و معارف مربوط به آن بحث می شود و این از بالاترین نعمت هائی است که خداوند متعال نصیب برخی از بندگان خود می فرماید زیرا غایت خلقت انسان معرفت ربوبیه است و اگر انسانی به این معرفت نائل شد به غایت خلقت خود نائل شده است «و ما خلقت الجن والانس الا لیعبدون» ای لیعرفون.

و از آنجا که «المعرفة بذر المشاهدة» انسان به میزان معرفتی که می یابد در حقیقت درجه و مرتبه و مقام او در آخرت و در زندگی جاوید معین و مشخص می شود در قرآن می فرماید: «هم درجاتٌ» خود انسان ها درجه هائی در آخرت اند حکیم سبزواری در حاشیه ای در شرح منظومه در آخر بحث عقل نظری و عقل عملی که مراتب هر یک از این دو نوع عقل بیان شده، به این مناسبت که مرتبه آخر و چهارم عقل عملی شهود و فنا و معرفت است می فرمایند:

فناء شهود کل ذی ظهور    مستهلکاً بنورِ نورِ نورِ

 

فناء این شهود و معرفت است که انسان هر صاحب ظهور و وجودی را مستهلک و مضمحل و فانی در نور وجود حق تعالی بنگرد و مشاهده کند به این مناسبت که مرتبه ی 4 عقل عملی فناء است در حاشیه ای می فرمایند: «انظر الی شرف المعرفة» بنگر شرافت معرفت تا کجاست که پایان مرتبه عمل و عقل عملی به همان معرفت و علم و یقین می رسد.

مطلب دوم: در این مطلب ملا صدرا علت تدوین کتاب اسفار را -با قطع نظر از روایاتی که دلالت بر شرافت علم و تعلیم دارد- بیان می دارد و نمونه ای از آن ها را برمی شمارد، واین خود بیانی دارد که بسیار قابل تأمل و مفید است.

برای طرح آن ذکر مقدمه ی کوتاهی لازم است؛

مقدمه: این مقدمه درباره معنای حکمت و حکیم است که هر دو از ریشه ی حکم است حکم در لغت به معنای منع است و حکمت عبارت از علم و یقین به حقایق اشیاء و عمل به مقتضای آن علم است که؛

     علم به حقایق اشیاء حکمت نظری است

     عمل به مقتضای آن علم حکمت عملی است

حکیم هم به مناسبت تقسیم حکمت دو قسم می شود؛

     حکیم به حکمت نظری: کسی که حکمت نظری را می داند و بدان عالم است که علم الیقین به حقایق اشیاء است

     حکیم به حکمت عملی: کسی که کار ها را با اتقان و احکام و هر چه کامل تر انجام می دهد که عمل به مقتضای همان علم الیقین است

سؤال: تناسب بین معنای حکمت با دو قسم خود و معنائی که حکیم با دو قسم خود می یابد با ریشه حکمت که به معنای منع است، چیست؟ زیرا باید میان اصطلاح و لغت تناسبی در کار باشد

جواب: حکمت نظری صاحب خود را منع از جهل می کند و حکمت عملی صاحب خود را از فساد در اخلاق و افعال و سستی کارها باز می دارد.

حکمت عملی مستلزم حکمت نظری است و نمی شود کسی حکیم عملی باشد اما حکمت نظری را نداند اول باید حکیم، حکمت نظری داشته باشد و بعد حکمت عملی زیرا کسی که کارها را با استحکام و احکام انجام می دهد محال است که جاهل به آن کار باشد و آن را به خوبی نداند اول باید آن کار را به خوبی بداند تا بعد از سر احکام و اتقان و استواری آن را انجام دهد

بیان ملاصدرا: حکمت اعطائی است نه کسبی حکمت علم لدنی است نه اخذی

دل گفت مرا علم لدنی هوس است    تعلیم نما اگر تو را دسترس است

گفتم که الف، گفت: دگر، گفتم: هیچ    در خانه اگر کس است یک حرف بس است

 

الف اشاره به ذات واجب الوجودی دارد.در مورد حضرت خضر هم در سوره کهف آمده است؛ « آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا» {65} حکمت علم اعطائی و لدنی و کششی است نه کوششی

تا که از جانب معشوق نباشد کششی    کوشش عاشق بیچاره به جائی نرسد

 

علم حقیقی، وهبی و موهبتی و عنایتی و بخششی و جوششی و درونی است به دلیل این آیه شریفه؛ «یؤتی الحکمة لمن یشاء و من یؤت الحکمة فقد اوتی خیرا کثیرا» باید حکمت از جانب حق تعالی افاضه شود و وقتی بنا شد خدا دانش و حکمت را عنایت کند به این معناست که این علم یک دانشی نیست که از خارج و بیرون و از راه احساس و نظر و فکر کسب گردد و انسان بتوان آن را کسب کند بلکه این علم از راه بصیرت و از راه درون و باطن ذات انسان و نفس او جوشش می یابد و از طرف حق تعالی اعطاء می شود یعنی یک معرفت باطنی است نه ظاهری. وباطن همان نفس ناطقه ی قدسیه است که باید به راه بیفتد و فعال گردد و باز بودن بصر و چشم ظاهر کفایت نمی کند همان اتفاقی که درباره ی حضرت ابراهیم ع افتاد « کذلک نری ابراهیم ملکوت سماوات و الارض و لیکون من الموقنین» باطن آسمان ها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم تا از اهل یقین باشد علامه طباطبایی در تفسیر المیزان می گوید: «و لیکون من الموقنین» از جمله اهداف ارائه ملکوت است تا این که اهل ایقان شود و یقین و حکمت نظری بیابد و این علم الیقین و یقین، مفهومی نیست زیرا در مرتبه علم الیقین یقین به خود شیئ حاصل نمی شود و در علم الیقین همیشه یقین از به اثر شیئ پیدا شده واز راه اثر به خود شیئ یقین پیدا می شود ودر صرف مشاهده ی خود شیئ نیست مثل دیدن دود و یقین پیدا کردن به آتش است و هرگز با دیدن دود خود آتش را نمی بینیم بلکه این عین الیقین است که با دیدن اثر خود شیئ را به یقین می بینیم از دود آتش را می بینی وبه خود شیئ معرفت می یابی.

حال کسی که این موهبت و عنایت نصیب او شد و به این معرفت دست یافت به مقتضای «و اما بنعمة ربک فحدّث» و به مقتضای «لئن شکرتم لأزیدنّکم» نباید به این نعمت بخل ورزید و آن را برای خود نگه دارد و به دیگران نشر ندهد بلکه باید شکر این موهبت و عنایت و نعمت را بجا آورد که «زکاة العلم نشره»

شکر نعمت نعمتت افزون کند    کفر، نعمت از کفت بیرون کند

 

شکرش هم این است که دیگران را ارشاد و تعلیم کند منتها مطلب مهم در اینجا این است که، اول باید خود انسان تربیت شود و به رشد برسد و این چشمه در درون او جوشش بیابد تا بعد بتواند دیگران را ارشاد کند

ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی    تا راه رو نباشی کی راهبر شوی؟

 

رهبر راحل در تقریرات اسفار می فرماید: حضرت موسی ع بعد از آن همه سیر -که در قرآن آمده- بالای منبر رفت تا مردم را وعظ کند به قلبش خطور کرد که، چقدر بزرگ شدم! تا این خطور آمد وحی شد که فورا از منبر پایین آی تو خود ناقصی باید اول خودت تربیت شوی تا بعد بتوانی دیگران را تربیت کنی و هر چه مردم اصرار کردند قبول نکرد که باید بروم و بعد با رفیق خود به محضر حضرت خضر ع آمد که « فَوَجَدَا عَبْدًا مِّنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا {65} قَالَ لَهُ مُوسَى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا» {66} شهید ثانی در کتاب منیه المرید می فرماید: 12 ادب از آداب تعلیم از این آیه شریفه برداشت و استخراج می شود

حال کسی که حکمت نصیب و روزی او شد و حکمت به او اعطاء شد و دانش از درونش جوشید که شیخ بهائی در مثنوی نان و پنیر (مثنویات شیخ بهائی 3 بخش است؛ 1- نان و حلوا 2- شیر و حلوا 3- نان و پنیر)

چیست حکمت؟ طایر قدسی شدن    سیر کردن در وجود خویشتن

پا نهادن در جهان دیگری    خوش تری زیباتری بالاتری

 

شیخ الاشراق سهروردی می فرماید: حکیم کسی است که هر وقت بخواهد همان طور که لباسش را از بدن در می آورد بتواند بدنش را در گوشه ای رها کند

شکر نعمت حکمت ارشاد دیگران است و ارشاد و تعلیم کار پیامبران است در سوره آل عمران آیه 164 می فرماید: «لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِّنْ أَنفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُواْ مِن قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُّبِينٍ » لذا بالاترین سبب وعلت قرب به حق تعالی تعلیم حکمت است و بالاترین وسیله که فرمود: «و ابتغوا الیه الوسیلة» وسیله ای بالاتر از حکمت نیست و کسی که حکمت را تعلیم کند بهشت را به ارث می برد و در زبان آیندگان خوش نام می شود و به خوبی او را یاد می کنند در سوره ی شعرا آمده: « رَبِّ هَبْ لِي حُكْمًا وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ {83} وَاجْعَل لِّي لِسَانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ {84} وَاجْعَلْنِي مِن وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِيمِ»{85}

کسی که کار پیامبران را انجام دهد و به آن مشغول شود بهشت را به ارث می برد کار حضرت ابراهیم ع را که معلم توحید است آن هم چه بهشتی؟

بهشت عامیان پر آب و نان است    به صورت آدمی لکن دواب است

 

به بهشت لقاء ذات معرفت ذات می رسد در کتاب امالی صدوق این روایت آمد است؛ «انا مدینة الحکمة و هی الجنة و علی بابها» این بهشت لذات جسمانی نیست بلکه جنت لقاء ذات و معرفت ذات است حکیم سبزواری در منظومه حکمت گوید:

فجنة اللقاء و جنة الصفة    یُثمر للکمَّل غرس المعرفة

ان تغرسوا لمثل هذا اغرسوا    و فی ابتغائه بجدٍّ نافسوا

 

جنة اللقاء: همان جنت ذات و توحید ذاتی است که عرفا می گویند معرفت به ذات است

جنة الصفة: همان توحید صفاتی است که عرفا می گویند

کسی که می خواهد از میوه های دو بهشت صفات و ذات برخورداز شود باید درخت معرفت و شناخت را در وجود خود بکارد و باید برای کاشت این درخت رقابت کرد وبه جد و جهد در تلاش کشت درخت معرفت در خود و زندگی خود بود تا میوه های آن را برداشت نمود «و فی ذلک فلیتنافس المتنافسون»

مطلب سوم: ملا صدرا می فرماید: من در این کتاب حرف های حکما را نقل کردم و مطالب خطا و اشتباهشان را مشخص و مطالب درست را هم تأیید کردم گرچه حکمای قدما و قدمای از حکما کمتر دچار اشتباه شده اند و اشتباه بین متأخرین رخ داده است به این دلیل که قدما حکمت را از انبیاء اخذ کرده اند در فهرست ابن ندیم و در کشف الاسرار رهبر راحل آمده است: حکمای یونان به خاطر قربی که بین یونان و فلسطین بوده حکمت را از پیامبرانی مانند حضرت داود ع و سلیمان ع اخذ کرده اند صاحب تمهید القواعد بر این باور است که حکمای صدر اول همگی عارف بوده اند و در دو جای تمهید اعتقاد دارد که حکمای قدیم خود پیامبر بوده اند و اسامی برخی از ایشان را به پیامبران تطبیق می دهد.

خلاصه این که حکمای قدیم کمتر اشتباه می کردند ولی در عین حال تهمت هائی به ایشان نسبت داده شده است که 4 مورد را اشاره می کند؛

    1. تهمت قِدم عالم: که عالم حادث نیست

    2. نفی قدرت از حق تعالی: که حق را قادر مختار نمی دانند

    3. نفی علم حق تعالی به جزئیات و محسوسات

    4. انکار معاد جسمانی

حکیم سبزواری هم در این باره حاشیه ای دارند که این 4 مطلب را تهمت به حکمای قدیم می داند با این بیان که؛

    1. حکما عالم را قدیم نمی دانند بلکه ایشان قایل به دوام فیض اند

الفیض منه دایم متصلٌ    و المستفیض داثر و زائلٌ

 

ایشان ایجاد و فاعلیت و فیض حق را دائمی می دانند نه این که عالم را قدیم بدانند و اعتقاد به خراب عالم نداشته باشند و گمان برند که عالم همیشه سر پاست زیرا اعتقاد به جاودانگی و دوام عالم به معنای انکار معاد است و به این معناست که موجودات عالم به غایت خود -که معاد است- نمی رسند

    2. حکما هرگز قدرت حق را منکر نیستند بلکه ایشان در تعریف متکلمین از قدرت خدشه می کنند اهل کلام قدرت را این گونه تعریف می کنند؛ «صحة الفعل و الترک» صحت هم به معنای امکان است اما حکماء ساحت ربوبی را منزه از امکان می دانند لذا خود گونه ای دیگر قدرت را تعریف می کنند؛ «کون الفاعل بحیث ان شاء فعل و ان لم یشاء لم یفعل»

    3. خدا علم احساسی و علم انفعالی به جزئیات و محسوسات ندارد و مانند ما با گوش نمی شنود و با چشم نمی بیند بلکه علم خدا به موجودات علم فعلی و از راه اسباب آنهاست

    4. معاد جسمانی را هم حکماء انکار نمی کنند بلکه ایشان معاد جسمانی را با جسم تکامل یافته تری قایل اند نه با این جسم ناقص عنصری. زیرا اگر معاد را با این جسم عنصری و ناقص معتقد شوند سر از انکار معاد در می آورند زیرا معاد دار بقاء است اما این جسم مادی و عنصری که خراب و فاسد می شود تباه و فرتوتی و نابودی می یابد.


[1] . صفات و کمالات حق تعالی.
[2] . طیران مرغ دیدی تو ز پای بند شهوت    به در آی تا ببینی طیران آدمیت.
[3] . هر که امروز معاینه رخ دوست ندید    طفل راهی است که منتظر فردا شدوعده ی وصل تو را غیر به فردا انداخت    دارم اامید که از امروز به فردا نرسد.
[4] . حکیم سبزورای می گوید: همان طور که توبه مراتبی دارد تقوا هم مراتبی دارد؛مرتبه فاضل وپایین از حراممرتبه متوسط تقوای از حلالتقوی از غیر لقای حق تعالی که مرتبه اعلی است.
[5] . حکیم سبزواری می گوید: مراد از جنس در این عبارت دو احتمال است؛به معنای لغوی یا همان نوع یعنی ارشاد انسان ها وابنای نوعطبق نظر ابتکاری ملاصدرا در انجام نفس مراد است یعنی انسان برحسب باطن نوع اخیر نیست جنسی است که 4 نوع تحت آن مندرج است وحکیم سبزواری در منظومه حکمت می گوید: فباعتبار خلقه الانسانُ    ملکٌ او اعجمُ او شیطانُ.
[6] . همان طور که حضرت آدم احیای اجسام انسان ها کرد علوم هم احیای ارواح انسان ها می کند و به نفوس ایشان حیات می بخشد.
[7] . لام "لَأن" در این حدیث به معنای قسم است.
[8] . از او هر چه بگفتند از کم و بیش    نشانی داده اند از منزل خویش.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo