درس تفسیر استاد الهي زاده
90/01/21
بسم الله الرحمن الرحیم
«حرمت عليكم الميته والدّم و لحمُ الخنزيرِ و ما اُحلّ لغَيراللهِ به والمنخنقة و الموقوذة و المتردية والنطحية و ما اكل السبع الا ما ذكّيتُم و ما ذُبح علي النُّصُب و أن تستقسموا بالأزلام ذلكم فسقٌ اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلاتخشوهم واخشونِ اليوم اكملتُ لكم دينكم و اتممتُ عليكم نعمتي و رضيتُ لكم الإسلام ديناً فمن اضطرَّ فقي مخمصه غير متجانفٍ لإثمٍ فأنّ الله غفورٌ رحيم»
بسمالله الرحمن الرحيم
الحمدُالله الذي هَدانا لِهذا و ما كنا لِنهتديَ لولا ان هداناالله و صلّي الله علي سيّدنا و نبينا محمدٍ و آله الطيبين الطاّهرين المعصومين.
عصاره مطالب جلسه گذشته دربارة آية سوم سوره مباركه مائده اين شد كه در اين آيه دو اجمال و دو تفصيل در بخش اول آن وجود دارد. اجمال يعني مطلب را به صورت كلي گفتن نه اين كه اجمال يعني ابهام. در قرآن ابهام وجود ندارد. اجمال و تفصيل است ولي ابهام و تبيين نيست. يعني مطلب اول به صورت كلي بيان شده بعد تفصيل داده شده است. اولين موردي كه به صورت كلي مطرح شده است ميته است. حرم عليكم الميته. تفصيل آن پنج مورد است: والمنخنقه، و الموقوذه، و المترديه، والنطيحه و ما اكل السبع الا ما ذكيتم. اينها پنج مصداق هستند براي مفهوم كلي ميته. باز كلي دوم و ما احل لغيرالله به؛ اين يك مفهوم كلي است هر حيواني كه براي غير خدا ذبح بشود. باز براي اين دو مصداق ذكر شده، يكي و ما ذبح علي النصب و ديگري و ان تستقسموا بالأزلام. قسمت اول كه و ما ذبح علي النصب باشد، ذبح براي يك موجود مقدسي براي نصب بوده است. نصب سنگ مقدس بوده و فرقش با بت اين بوده كه بت داراي تصوير است حالا يا تصوير حيوان، انسان، فرشته و... اما نصب سنگ نتراشيده است و هيئتي ندارد ولي در عين حال قداست دارد.
آنها گوسفندان را كه قرباني ميكردند روي اين سنگها قرباني ميكردند و خونها و گوشتها را به اين سنگ مقدس ميماليدند. لَم ينالالله لُحومها و لا دِماها؛ لحم و دم را كه به سنگ نماليد اينها كه به خدا نميرسد؛ آن نيت هست كه به خدا ميرسد؛ تقواست. بل ينالالله التّقوي منكم؛ تقواي شما به اين ميرسد به ماليدن كه نميرسد. آنها كارهايي را در صدر اسلام و قبل از اسلام انجام ميدادند؛ ذبح و قربانيهايي كه داشتند روي نصب بود و مشركان براي آن سنگ هم قداست قائل بودند. اين مصداقي است براي احل لغيرالله به. اما و ان تستقسموا بالأزلام براي بتهاي سنگي كه تمثالي از موجودات برتر باشند نيست بلكه براي خودشان است. اينها شريكي با هم يك گوسفند را ميخريدند و تقسيم ميكردند و بر روي ازلام كه همان تيرها باشد شماره ميزدند. نفر اول مثلاً 9 قسمت نفر دوم 8 قسمت و به اين ترتيب قسمت قسمت ميشد و يك عده دستشان خالي ميماند و يك نوع قمار بود و قداستي نداشت و براي بتها نبود و براي خدا هم نبود. يا لانفسهم، لاميالهم در عين حال لغيرالله است اينها دو مصداق براي لغيرالله، يكي جنبه قداستي دارد كه و ما ذبح علي النصب باشد و ديگري جنبه نفساني انساني دارد كه دنبال قمار هستند كه گوشت بيشتري نصيبشان شود كه خوب نيست بلكه بايد براي خدا باشد. ممكن است طرفداران ان تستقسموا بالأزلام بگويند براي بت كه نيست؛ در جواب بايد گفت براي خدا نيست بلكه براي خودتان و اميالتان است و قمار ميكنيد. اينها دو مصداق براي و ما احل لغيرالله هستند.
قبل از ورود به بحث براي اليوم يئس الذين كفروا؛ خوب است كه رابطة اين سطر را با بحث معتزله بودن بيان كنيم. آن اينست كه در همين بحث يك نوع اكمال دين است. دين يعني آيين، وحي، قرآن و حالا اگر اين منخنقه، موقوذه، مترديه و نطيحه نميآمد، آن كلي و ما حرمت عليكم الميته كه بود و تام بود و اين آيه آن را اكمال كرد. كمال يعني شكوفاتر كرد و بيان مصداق شد. خود اين يك مصداقي است از اكمال. همچنين و ما اُحل لغيرالله به؛ لغيرالله خودش يك مفهوم كلي و روشن است. حالا آن دو مصداق و ما ذبح علي النصب و ان تستقسموا بالأزلام نميآمد اين مطلب بود. فيالواقع جديدهاي اين آيه شريفه همين بيان مصاديق است و بقيهاش در جاهاي ديگر قرآن آمده است. حرمت اكل ميته و ما حرم لغيرالله به، در سورههاي ديگر آمده است و اين سوره بيان مصاديق است. ما ذبح علي النصب و ان تستقسموا بالأزلام اينجا آمده است و منخنقه، موقوذه، مترديه، نطيحه و ما اكل السبع.... اينجا آمده و بقيهاش در جاهاي ديگر آمده و دو سه بار هم در قرآن ذكر شده است.
پس در خود اين آيه شريفه يك نوع اكمال دين است. تمام بود و كامل شد.
بحث ما دربارة اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم واخشوهم اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام ديناً است. اول بايد با خود اين عبارت آشنا شويم . اين عبارت دو شاخه دارد و هر شاخة آن سه شاخه دارد. اليوم يئس يك شاخه، اليوم اكملت لكم، شاخه دوم و هر شاخه سه شاخك دارد.
اگر بخواهيم از اين نگاه كلي وارد يك نگاه تفصيلي شويم بايد رابطه اين دو شاخه را مشخص كنيم. دو تا اليومها كاملاً بر هم منطبقاند. عرض كردم هرگاه تكرار بشود، تكرار از عطف بالاتر است، عطف دو تا را به وصل مي كند و تكرار يگانگي را اثبات ميكند. اليوم يئس الذين كفروا منطبق است بر اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم.... پس تكرار تطابق و يگانگي است و عطف، وصل واگنها به هم است. اين دو اليوم كه بر سر اين دو آيه آمده بدون حرف عطف است و اينها با همديگر اشتراكي لفظي دارند و يك بحث هستند و برهم كاملاً منطبق هستند. بين اين دو چه رابطهاي وجود دارد؟ سبك قرآن اينست اول مدعا بعد دليل. اين نتيجه است حالا دليلش را هم ميگويد و ميگويد اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلاتخشوهم واخشون... نتيجه را بيان ميكند. چي شد كه چنين اتفاق افتاد؟ دلايلش اينست كه اكمال و اتمام صورت گرفته است و رضيت لكم الاسلام شده است لذا اليوم يئس الذين كفروا، پس (اليوم يئس الذين كفروا اولي نتيجه و دلايل آن نتيجه در اليوم اكملت لكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا) است. اين هم مطلب بعدي كه بگويم كه اولاً اينها هر يك دو شاخه و هر يك سه شاخه؛ كه شش نكته ميشود اما اين دو شاخه رابطهشان با هم اتحاد و اليومها با هم متحد و ميخواهد بگويد اين نتيجه همين است. اليوم يئسالذين كفروا نتيجه اليوم اكملت لكم دينكم.... است.
در شيوه بياني همينطور است. براي پژوهش كردن يك مسئله، و براي ارائه دادن يك مسئله است. براي ارائه دادن اول مدعا را بيان ميكنيم بعد دلايلش را ميگوييم. اما براي پژوهش كردن ميتوانيم اول از اين مقدمه به مقدمه بعد برويم و بعد به نتيجه برسيم. قرآن ابلاغ و بيان است.
ما بايد بين توليد و بين عرضه فرق بگذاريم. توليد مال پژوهش است و از مقدمات به نتيجه ميرسد اما براي عرضه برعكس است. از اين به بعد هر وقت خواستيد در موضوعي تحقيق بكنيد مرحله پژوهشتان را با مرحله ارائهتان دو بخش جداگانه كنيد كه تقريباً بحث زير و رو ميشود. در پژوهش از مقدمه به نتيجه ميرسيم و در ارائه از نتيجه به دليل پي ميبريم. يعني نتيجه را بيان ميكند بعد ميفهمد مدعا چيست. ولي شخصي به طور استدلالي مطالب را بفهمد بعد ميگويد چرا اكمال يا اتمام شده است. من ميخواهم استدلالي ارائه بدهم و او هم ميخواهم استدلالي دريافت بكند كه اين در مقام انتقال بحث است نه در مقام توليد علم.
سؤال حاضرين كه صدا مفهوم نيست.
اگر توصيفي يا تحليلي داشته باشيد بايد غالبي باشد، صد درصدي نيست؛ يعني در علوم قرآني، علوم انساني و علوم اجتماعي صد درصدي نيست. يعني هفتاد درصدي است و معتبر است يعني همان هفتاد و هشتاد درصد معتبر است ولي در فلسفه 99 درصد احتمال غلط است. در مباحث فلسفي چون يك احتمال خلاف دارد غلط است اما در مباحث علوم انساني، اسلامي، قرآني و اجتماعي اينطور نيستند چون اينها علوم اعتباري هستند. پس رفقا فرق بين ما من عام الا و قد خص كه در علوم اعتباري است و بين اين كه اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال، اينها را بجا به كار ببريد. آن را در علوم عقلي مستقل و اين را در علوم اعتباري كه با آن سرو كار داريد كه غلبه كفايت ميكند. ولذا ظن و ظهور با آن كه هفتاد و هشتاد درصد است القاي احتمال خلاف ميكند و معتبر هم ميداند.
حال برويم سراغ اين كه اليوم چه يومي است. 17 قول براي اين اليوم ذكر شده، از روز بعثت گرفته تا روز برائت كه در كتابها آمده است. حتي روز رحلت رسول گرامي اسلام اينها به عنوان وجوه ذكر شده است.
اولاً در تفاسير و روايات اليوم را ميخواهند روز معين مشخص كنند مثلاً روز عيد غدير. يعني كه اليوم 24 ساعت بشود يك دوره خاص زماني فلان روز يعني روز 18 ذيالحجه. يك عده گفتهاند روز عرفه سال نهم يا سال دهم بوده است. من ميخواهم بگويم كه روي زمان حساسيت نشان نميدهيم چون مسئله جعل ولايت حضرت علي (ع) در روز عيد غدير نيست بلكه از چند سال قبل بوده است. از سال چهارم و پنجم به اين طرف مسئله جعل ولايت حضرت علي (ع) مطرح است. با آيات قرآن يعني سرنخهاي آياتي كه در آن زمان نازل شده است. در سوره نساء آياتي داريم كه مربوط به مسئله ولايت است. در سوره نساء اين آيه (ياايهاالذين آمنوا اطيعواالله و اطيعواالرسول و اولي الامر منكم) را داريم. انما وليكم الله و رسوله بوده، و اين مربوط به روز 18 ذيالحجه نيست بلكه مربوط به گذشته بوده است. مسئله جعل ولايت يك مسئله است و مسئله ابلاغ ولايت كه دو جور است يكي ابلاغ لساني و يك ابلاغ فعلي است. آن كه در روز عيد غدير انجام گرفته ابلاغ فعلي بوده و قبل آن ابلاغ لساني بوده است. ابلاغ فعلي براي اين بوده كه اگر كسي كَر هم هست ابلاغ حجت شده باشد اما براي كساني كه گوش دارند و ميشنوند خيلي زودتر ابلاغ حجت شده است.
به نظر حقير ميرسد بحثهاي امروز من حرف آخر حقير نيست آن مقداري كه تا حال مي فهمم لذا از دوستان خواهش ميكنم بحث امروز را پژوهشي تلقي كنند و روي آن كار كنند و نقد و بررسيها را در جلسه آينده بيان كنيم.
به نظر حقير اليوم يعني اين دوران و مرحله. حالا اين مرحله ممكن است يك مرحله زماني كه دو ماه، سه ماه، چهارسال طول بكشد. به چه دليل؟ به دليل اليوم بعدي، آيه 5 سوره مائده را نگاه كنيد: (اليوم احل لكم الطّيبات و طعام الذين....) كه اينجا هم اليوم به كار رفته است. اليوم كه روز 18 ذيالحجه يا روز عرفه نيست، بلكه يك مقطع زماني است. اين دوران، دوراني كه تمام اركان كار تمام شده است. اليوم بعدي هم هست كه مخصوص روز خاص نيست و اين مجموعه با هم مرتبط است يعني از آيه 1 تا 5 مسئله احكام است. مسئله حليت، حرمت و يك مجموعه به هم پيوسته است.
اگر اينطور بگوييم جا براي مباحثه با اهل سنت باز است و بحث را به جاي اين كه بخواهيم حديثي كنيم، بحث قرآني ميكنيم. قرآني بحث ميكنيم كه مراد از يوم چيست. از لحاظ قرآن اين دوران دين كامل شده است و دورانش همين دوران پاياني و زمان نزول سوره مائده بوده است.
سوره مائده آخرين سوره بزرگي است كه نازل شده؛ يعني سال دهم. سال دهم غير از قولهايي است كه يك عده فتح مكه را گرفتند يك عده صلح حديبيه را گرفتند و يك عده اقوالي مختلفي را بيان كردند، اين حداقل آخرين قول ميشود متنها تفاوتش با آن كه روز عيد غدير يا روز عرفه باشد، زمان را مشخص نميكند. نه اين كه باز باشد كه به سال ششم هجرت هم برگرديم؛ يعني فضاي نزول سوره مائده كه سال دهم بوده است.
من بين نزول قرآن و بين ابلاغ آن فرق ميگذارم. يك وقت هست ميخواهيم بگوييم كه همان روز 18 ذيالحجه آيه آمده كه اليوم اكملت لكم دينكم.... و قبل از آن اصلاً آيه قرآن نبود و در آن روز اين مطلب به زبان آمد. حساب نزول با حساب ابلاغ را بايد فرق بگذاريم. مثلاً بعضي از آيات بوده كه بر پيامبر(ص) در ماه مبارك رمضان نازل ميشده و همانجا فوراً به مردم در طول سال....[1] . آن چيزي كه باعث بحث شده است اينست كه ما بيان را و ابلاغ را با نزول مساوي ميدانيم اين تساوي و تطابق آن باعث ميشود كه بگوييم اين آيه همين الان نازل شده است. سوره مائده نازل شده و مطلب آنجا كاملاً جا افتاده كه مراد از يوم و اكمال دين چيست و آيه (ياايهاالرسول بلّغ ......) دستوراتي بوده كه خدا داده است كه مقام اجرا است و بين مقام اجرا و بين مقام نزول قرآن لزومي ندارد كه حتماً هماهنگ باشد و بگوييم همان لحظه آيه نازل شده و همان لحظه هم اجرا شد. تعيين زمان نزول آيات كار مشكلي است اما دوره و منطقهاش را ميتوان روشن كنيم كه اين منطقه، با قرائن ديگر منطقه ولايت است.
اليوم شش ويژگي دارد:
1. يوم يأس كفار است 2. يوم عدم ترس از كفار است3. يومي است فقط بايد از خدا ترسيد 4. يوم اكمال دين است. 5. يوم اتمام نعمت است 6. يوم رضيت لكم الاسلام دينا است. اينها مربوط به يك دوره زماني است كه با هم اتفاق افتاده است. اكمال دين و اتمام دين و رضيت لكم الاسلام .... اگر دقت كنيد هر سه ماضي است و سه تاي اول يا مضارع يا امر است. يئس فعل مضارع است، فلاتخشوهم، نهي است و واخشون، فعل امر است؛ يعني حال و استقبال. اما اكملت، اتممت و رضيت ماضي است و خود اين كه اينها دارند با هم نقل ميشوند، نشان دهندة نوعي تقدم است. اين هم كمك مي كند كه رابطه اليوم اكملت لكم دينكم... با اليوم يئس الذين كفروا... تقدم زماني و و وقوعي بر اين نتيجه داشته است.
بايد تعيين كنيم كه مراد از يأس چيست؟ و در مقابل يأس چه قرار ميگيرد. يأس در مقابل طمع است؛ يعني كسي طمعي دارد و او را نااميدش ميكنيم. معلوم ميشده كه قبل از نزول اين آيات الذين كفروا طمع داشته است. در اين جا هم دقت فرماييد نگفته اليوم يئس اهل الكتاب، نگفته اليوم يئس المشركين، بلكه گفته اليوم يئس الذين كفروا كه اعم از اهل كتاب و مشركين باشد...
بسم ا لله الرحمن الرحيم، لم يكن الذين كفروا من اهل الكتاب و المشركين يا آيه ديگر: ان الذين كفروا من اهل الكتاب و المشركين... پس ميخواهد بگويد يك دوران زماني است كه اهل كتاب اعم از مسيحيان، يهوديان، مجوسيان و مشركان مجموعاً از دين و از طمع تصرف و تغيير باز مانده و مأيوس شدهاند. اين براي اينست كه تشبيه بكند. مثل اين كه الان مدتهاست آمريكا با نظام جمهوري اسلامي دارد مقابله ميكند اما جريان انرژي هستهاي ما را به يك موقعيت و منزلت و ايمان عمومي رساند كه دشمن نميتواند با آن كاري بكند. انقلاب را نميشود حذف كرد.
مشركان تسليم شدند و ديگر با اين تمدني كه پيامبر گرامي اسلام بنا كرده نميتوانستند كاري بكنند. قبل از اين طمع داشتند و آيات شريفه قرآن نقل ميكند كه يهوديان طمع دارند كه شما را از دينتان برگردانند. اما امروز روزي است كه آنها مأيوس شدند كه شما را از متدين بودن و مسلمان بودن برگرداند و شما را اهل كتاب و يهودي كنند. اين كار آب در هاون كوبيدن است.
پس يئس مشخص شد كه در برابر طمع است. من دينكم به صراحت عرض ميكنيم يعني من تدينكم و من ايمانكم يعني مردم متدين شدند و اينها نميتوانند مردم را مشرك كنند. پس حالا كه مشركان مأيوس شدند فلا تخشوهم واخشون پس نترسيد. در اينجا يك بحث اصولي مطرح ميشود و آن اينست كه اين نهي و امري كه اينجا هست آيا اين نهي و امر هر دو مولوي است؟ آيا اين نهي و امر هر دو ارشادي است؟ يا يكي ارشادي و ديگري مولوي است؟ در اين كه هر دو مولوي يا هر دو ارشادي باشد اين راحتتر است پذيرفتنش، اما يكي ارشادي و ديگري مولوي اين بررسي بيشتر ميطلبد. اول بايد بگوييم ارشادي مال كجاست و مولوي مال كجاست؟ مولوي تعبد است ارشادي، ارشاد به حكم عقل است پس ارشاديها ارشاد به حكم عقل است ولي شارع هم ميگويد، مولويها آنست كه عقل آن را نميفهمد و اين تعبد شارع است كه من را وادار ميكند يعني من بنده هستم. در يكي از قولها اينست كه فلاتخشوهم، اين ارشادي است چرا؟ چون يئس الذين كفروا من دينكم... وقتي آنها مأيوس شدند ديگر نترسيد عقل انسان هم حكم ميكند كه آنها ميدانند كه چه فتنة نظامي، سياسي، فرهنگي، علمي و تخريب اقتصادي كردند باز هم اين نظام حفظ شد. اما واخشون يعني از من بترسيد خداوند ميفرمايد كه اين ميشود تعبدي، چون امر خداست. پس وحدت سياق چه ميكند؟ جواب اينست كه قرينة داخلي حاكم است وحدت سياق كه شاهد خارجي است. يعني وقتي فلاتخشوهم را به تنهايي نگاه كنيم به ارشادي بودن آن پي ميبريم اما وقتي كه به واخشون نگاه كرديم باعث ميشود كه به ذهنمان برسد كه مولوي هم باشد يا مولوي بشود اين ميشود قرينه خارجي، اندك تزاحم بين قرينه داخلي و قرينه خارجي، قرينة داخلي مقدم بر قرينة خارجي است اين از لحاظ منطق تفهيم و تفهم متن است چون معنا از حاق الفاظ ميجوشد و نقش سياق آرايش و ويرايش و تنظيم معانيست نه توليد.
به نظر حقير ميرسد كه هر دو مولوي است چون يك عده هستند كه ميتوانند ارشادي بودن فلاتخشوهم را درك كنند و قرآن هديً للناس است. عامه ممكن است اين ظرافت را نتوانند دريابند. گام اول اينست كه اين مولوي باشد و ديگر نبايد از اين ترسيد. چون ممكن است همين دشمناني كه مأيوس شدند از دين، فردا مردم را از بين ببرند و بمباران هستهاي بكنند. درست است كه از تسليم كردن مردم صرف نظر كردند اما از بين بردن مردم نااميد نيستند. فلاتخشوهم اصلاً از اين دشمنان نترسيد. اگر فلاتخشوهم في الدين يا واخشون في الدين ميبود نميتوانستم اين حرف را بزنم ولي چون مطلق آورده است فلاتخشوهم، مولوي بودنش اولي است و واخشون هم مولوي است چون بايد من در اينجا تعبد خرج كنم. چرا كلمه خشيت را به كار برده؟ ممكن بود بگويد فلاتخافوهم و خافون، همين عبارت را در قرآن هم داريم ولي چرا اينجا گفته فلاتخشوهم واخشون؟ خوف، ترس است و از خطر ميآيد اما خشيت، ترس همراه با عظمت است. يعني ديگر اينها را چيزي حساب نكنيد. فلاتخشوهم ميخواهد بگويد ابرقدرتي آمريكا ديگر تمام شد. حالا به همان اندازه خودش ضربه ميزند ولي در حد ابرقدرت نيست.
پس خشيت يعني ترس از روي عظمت نداشته باشيد و با اين ظرافت در ماده و در نگرش ماده لغوي، مولوي بودن را بهتر ميفهماند. مولوي بودن اينست كه ما خودمان علت عدم ترس را ميدانيم و ميدانستيم كه نبايد بترسيم اما در مولوي بودن ممكن بود كه ما باز هم بترسيم، چون شارع به ما ميگويد نترسيد من نميترسم.
در اينجا يك نكته درباره تفاوت بين فلاتخشوهم و واخشون وجود دارد و آن هم يك نفي و يك اثبات است. نفي و اثبات با هم حصر را ميرساند يعني يكي از ادلة از ادات حصر نفي و اثبات است. توحيد در خشيت يعني فقط بايد از خدا ترسيد. اما ميتوانست بگويد فلاتخشوهم واخشون الله يا كلمات ديگر به كار ببرد، چرا واخشون به كار برده است؟ اين كه خداوند با ضمير متكلم وحده حضور پيدا ميكند اين حكايت از شدت ترس ميكند يعني از من بترسيد چون با من طرف هستيد. يعني اگر مسلمانان اين اكمال دين و اتمام دين و رضيت لكم الاسلام ديناً را ناديده بگيرند و كفران نعمت كنند با خداوند طرف هستند. پس واخشون يعني به صحنه آمدن خداست و اين مربوط به جريان نفاق است. اگر نگرش بينالمللي داشته باشيم، فتنههاي بينالمللي نميتواند نظام را از بين ببرد ولي فتنه داخلي ميتواند امت اسلامي را از بين ببرد. در واخشون روي سخن با امت است و اگر كفران نعمت كرديد با قهر الهي روبهرو خواهيد شد.
چون وقت تمام شده است براي اين كه رفقا نگاه پژوهشي داشته باشند من سه مطلب را عرض ميكنم كه انشاءالله در جلسه بعد روي اين سه مطلب مطالعه و پژوهش داشته باشيد:
مطلب اول اينست كه مراد از اكمال دين و اتمام نعمت و رضيت لكم الاسلام ديناً، هركدامشان يك مطلب جداگانهاي را بيان ميكند و ما ميخواهيم هر سه را يكي بگيريم و هر سه را جعل ولايت بگيريم. مورد اول كه اكمال دين هست؛ يعني اكمال آيين يعني قرآن پس دين يعني آيين. اما اتمام نعمت يعني استمرار ولايت رسول خدا در جعل امامت. رضيت لكم الاسلام ديناً؛ يعني وظيفه امت تبيعت از قرآن و عترت است. اسلام در اينجا به معناي تسليم است نه به معناي آيين و دين.
توضيح حقير اينست كه مثلثي را در نظر بگيريد. بقاي تمدن اسلامي به سه ركن بستگي دارد: يك ركنش برنامه است كه قانون باشد، يك ركنش ولي خداست و ركن ديگر مردم هستند. هر يك از اين سه ضلع نباشد اين شكل نميگيرد و جامعه و تمدني به وجود نميآيد. قرآن نباشد و امام و مردم باشند باز هم شكل نميگيرد يا اگر امام نباشد قرآن و مردم باشند باز هم شكل نميگيرد و اگر قرآن و امام باشد و مردم نباشند باز هم جامعه شكل نميگيرد. در اينجا علت يأس دشمنان اينست كه اين سه ضلع تكليفش مشخص شده است: از يك سو آيين و برنامه كامل و از يك سو، امامت استمرار پيدا كرد و از سوي ديگر جايگاه مردم تبعيت از اينها كه اسلام باشد، مشخص شد، حالا يأس صورت گرفت و چون چرخه كامل شد، يأس حاصل شد. تا قبل از اين يك بار به قرآن حمله ميكردند، يك بار به رسول الله حمله ميكردند و يك بار به مردم حمله ميكردند. رسول خدا را ساحر، شاعر و مجنون قلمداد ميكردند و قرآن را اساطيرالاولين ميخواندند و مردم را تطميع ميكردند، ولي حالا ديگر نميتوانند اين حملات را انجام دهند چون سه ضلع كامل شده است.
پيشنهاد بنده اينست كه راه مطالعهتان اين باشد كه كد اين واژهها (اكمال، اتمام، نعمت، رضيت لكم الاسلام) را در خود قرآن جستجو بكنيد و تفاسير شيعي و سني را نيز ملاحظه بكنيد.
صلوات بر محمد و آل محمد
[1] . اين قسمت مفهوم نبود.