< فهرست دروس

درس خارج فقه حضرت مرحوم آیت الله بهجت

87/09/03

بسم الله الرحمن الرحیم

و لو قدم العدو إلي بلد جاز لأهله التحصن منهم و إن كانوا أكثر من الضعف ليلحقهم لمدد و النجدة، و ليس ذلك فرارا و لاتوليا، بل لو لقوهم خارج الحصن جاز لهم التحيز إليه، نعم ذهاب الدواب ليس عذرا في جواز الفرار، لأن القتال ممكن للرجال، بل لو ذهب سلاحهم جاز تحيزهم إلي مكان فيه الحجارة ليقاتلوا بها، والله العالم.

آيه‌ي شريفه«اذا لقيتم الذين کفروا زحفا» دلالت دارد بر اينکه اگر جمعيت کثيري بر مسلمانان حمله کردند «فلا تولوا هم الادبار و من يولهم يومئذ دبره الا متحرفا لقتال او متحيزا الي فئة» فقد باؤوا بغضب من الله. از طرفي دارد «و لاتلقوا بايديکم الي التهلکة».

الآن خفف الله عنکم. تا ضِعف وعده‌ي غلبه داده شده است. ديگر تقريبا مثل حساب کردن است. عمومات را ممکن است به اين حساب تقييد کنيم. عدد مسلمين علي الضِعف از عدد کفار باشد حق فرار ندارند. زيرا وعده‌ي نصر داده شده است. ان يکن منکم مأة صابرة يغلبوا مأتين. ان يکن منکم الف يغلبوا الفين. تا آنجا جاي فرار نيست چون وعده‌ي نصر داده شده است. اين هم هست. تقريبا اين ممکن است که براي تقييد همه‌ي عمومات صالحيت داشته باشد.

فرض کنيد و لاتولوا هم الادبار. اين تا به ضعف است. اگر عدد آنها به ضعف مسلمين است امر به ثبات نيست. امر به ثبات تا ضعف است. بعد از تجاوز از ضعف، امر به ثبات نيست. همچنين لاتلقوا بايديکم الي التهلکة اگر به ضعف است القاء به تهلکه نيست. ازيد از ضعف القاء به تهلکه است. بالاخره صالحيتش براي تقييد همه‌ي عمومات و مطلقات خوب است.

اما در صورت تساوي فريقين در صفات اين مطلب هست يا نه؟ در تساوي يا غير تساوي. اين اطلاق است. اگر چنين اطلاقي را مي‌توانيم نسبت بدهيم بگوييم که اين وعده که داده مطلقا ولو اگر علي الضعف آنها به اندازه‌ي نصف اينها نمي‌رسد از بس اينها اقوا و افراد دارند. آنها نسبت به اينها ضعفا هستند. اين اطلاق مطلب است. اين نص قرآن نيست. مقيِّد در متيقن و منصوصش خوب بله تقييد صحيح است اما ازيد از اين مقام ولو آنها ضعيف باشند و اينها اقوا باشند مع ذلک تا نصف بايد ثابت باشند و ازيد از نصف ديگر مي‌توانند فرار کنند. آيا اينطور است؟ و حال اينکه مي‌دانيم که نصف مسلمين به حسب عدد ضعفي باشد. اين نصف غالبند بر آنها. اينجا باز هم ضعف در عدد است؟ به حسب ظاهر عدد بخواهد آن عمومات را تقييد کند. يعني من حيث العدد نه من حيث الصفات. من حيث الاعتبارات من حيث القوة و الضعف. مي‌دانيم وعده صادق مسلم بالاي سر همه کسان است. اصدق الصادقين. متيقنش همينطور است. بايد تساوي در اعتبارات باشد يا نه بايد تا ضعف هم صبر و استقامت داشته باشند. اگر هم ديديم بعضي کشته شدند با آنکه يغلبوا دارند شايد به خواسته‌ي خود آنهاست که به اعلي عليين شهادت بروند. نمي‌توانيم حمل بر صحت نکنيم. کار نيکان را قياس از خود نگير. اما بيش از آنکه وعده يقيني داده است. نمي‌توانيم نسبت به او بدهيم يغلبوا.

50 نفر مسلمين ابطال غالب است بر 100کافر غير ابطال. باز هم ميگوييم ميزان عدد است؟ يا 50 نفر از کافرين ابطال بر 100 نفر از مسلمين ضعفا نسبت به آنها و غير ابطال نسبت به آنها. در اينجا هم ميزان شماره و عدد است. به حسب ظاهر تعديد علامت آن است که نوبت به عدد رسيده است الآن بشمار. به شماره رسيده است. ربطي ندارد به اينکه خارجا نه بر وعده صادق. خارجا اينها غالبند و آنها مغلوبند. تکوينا غالبند و مغلوبند. اقوا غالب است. پس ظاهرا سنجيدن درجه به عدد در وقتي است که در صفات به طوري که تکويني است مطلب. ربطي به وعده ندارد. اگر به حسب صفات اينها متساوي‌اند تقريبا متساويند. بله به عدد نوبت مي‌رسد آنهم به اخبار صادق. تا به مثل برسد حق فرار ندارند اما اگر نه. متفاوتند در قوت و ضعف. صحبت نصف و شماره ديگر اينجا نيست. زيرا اگر بفهمند مثلا مسلمين درشان ابطال يک چهار پنج تايي هستند. اما يکي شان با الف برابر است. کما اينکه ديده شده است. عرب اگر بر من حمله کنند من پشت نمي‌کنم به اينها. ديده شد. ليلة هرير شايد پانصد نفر را حضرت امير (ع) به جهنم فرستاد. ايشان در متن مي‌گويد.

(و) علي كل حال ف‌( لو غلب عنده الهلاك) مع كون العدو علي الضعف أو أقل وكان في فئة (لم يجز) له (الفرار) يعني اطلاق دارد، نه قابل منع است. اينطور نيست. غلب عنده الهلاک قاعدتا در وقتي است که در صفات متقارب نباشند. عدد جايي است که ديگر مجهول است. لکن معلم الجاهلين در آنجا چيزي ديده است که ما نمي‌بينيم. نمي‌توانيم بگوييم اگر ديديم تصديق مي‌کنيم و اگر نديديم. اين کفر است. و علي هذا غلب عنده الهلاک لم يجز له الفرار را قبول نداريم.  كما في النافع والإرشاد والتحرير والتذكرة والتنقيح والمسالك وغيرها ، بل في الرياض نسبته إلي الأكثر ( وقيل يجوز ) لذا مطلب اتفاقي نيست. يجوز له الفرار به صفات و اعتبارات. ربطي ندارد عدد را ميزان قرار دهد. آنکه عالم الغيب و الشهادة است.  و القائل الشيخ في محكي المبسوط و لم‌أتحققه ، لأن المحكي عنه في التنقيح أنه حكاه قولا ، بل حكي عنه في الخلاف أنه قال : الأولي عدم الجواز، اولي معنايش اين است که يجوز الفرار و يستحب الثبات ما نسبت به مبسوط را نفهميديم. با اين کلامي که در خلاف فرموده باشد و اولي فرموده باشد. معنايش استحباب است

نعم هو خيرة الفاضل في القواعد والمختلف اينها گفته‌اند يجوز الفرار اگر غلب عنده الهلاک يجوز الفرار. يک عائله‌اي را بي‌سرپرست بگذارند. در صورتي که يقين داشته باشند که مشمول وعده اصدق الصادقين است خوب قبول است اما به اطلاقش بخواهيم اخذ کنيم. اين چه فرمايشي است؟. آنها خودشان تشخيص مي‌دهند کي اقوا است و کي اضعف است. و عبرت به چيست اگر اين وعده‌ها نبود عبرت به چه بود؟ به اقوا و اضعف. آمد فقط در تحت تحديد به تعديد علي الضعف. اگر در شماره. شماره‌ي تقريبي هم مي‌شود. چه کسي مي‌تواند در لشکرها يکي يکي را بشمارد. لاتلقوا بايديکم الي التهلکه غالبيت و مغلوبيت ميزان است ما مي‌دانيم غالبيم ولو کمتريم. ما مي‌دانيم مغلوبيم ولو بيشتريم. چرا ما ضعفا هستيم و آنها اقويا هستيم. قبول نداريم که اينجا جايي است که معلوم نباشد خارجا و به حسب صفات تکوينيه کي غالب است و کي مغلوب است اعتماد به غيب الغيوب مي‌کنيم. و اگر نکرديم هم فقد باؤا بغضب من الله 

للأصل ، و (لقوله تعالي و لا تلقوا بأيديكم إلي التهلكة) و للحرج و سقوط أكثر الواجبات بظن الهلاك خوب عالم نماز بي‌سوره مي‌خواند و نمازش صحيح است. مسئله گو بوده است. خوب مسئله مي‌گفته است. معلوم است که خودش فهميده بوده است. عالم نماز بي سوره مي‌خواند و نمازش صحيح است و جاهل نماز با سوره مي‌خواند نمازش باطل است مي‌داند سوره ساقط است. به يک رکعت نمي‌رسد اگر سوره را بخواند. با سوره مي‌خواند و يک رکعت فوت مي‌شود و ديگر نماز ادا نيست. بخلاف اينکه نه نخواند آن کسي که نمي‌خواند اگر بخواند يک رکعت را ديگر درک نمي‌کند. درک کند رکعت را در وقتي مضطر باشد که نتواند بيش از يک رکعت. خود اين رکعت هم دو قسم است مستعجل و غير مستعجل دارد. همه کس مستعجل است؟ نه بابا معلوم است که مستعجل لضرورة است. نه مستعجل دلخواه. خوشترم مي‌آيد اگر سوره را نخوانم

(و) لكن (الأول أظهر که لم‌يجوز له الفرار لقوله تعالي  "إذا لقيتم فئة فاثبتوا") عرض کرديم مسئله ضعف و تعديد نخير نيست. اطلاق اذا لقيتم فئة را تقييد مي‌کند. اگر ضعف شد ثابت مي‌شود و ازيد از ضعف شد ساقط مي‌شود. فرار از زحف هم همينطور است. چون آنها زحف کردند و حمله کردند ما بايد فرار کنيم؟ نه، چون حمله کردند ما هم به آنها حمله مي‌کنيم. چون آنها اينطور هستند و حمله مي‌کنند. بي‌خودي و بي‌عقلي. کما اينکه به همان ترساندن احدالفريقين ديگري را. آنها باورشان مي‌آيد و مي‌ترسند. بابا اين ترساندن شرط کارشان است.

و النصوص المستفيضة أو المتواترة الدالة علي حرمة الفرار من الزحف وأنه من الكبائر ، وبناء الجهاد علي التغرير بالنفس الذي هو في الحقيقة حياة أبدية عند الله تعالي لقوله تعالي  " ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله أمواتا بل أحياء عند ربهم يرزقون " حتي کساني که واجب بوده است که فرار کنند از کشته شدن براي اينکه صفات اينها اقوا از آنها است. اينها هم لاتحسبن؟ يکي هم اينکه تازه فرض اين است که هرکاري کرد هر راهي را اختيار کرد شايد بگوييم لاتحسبنهم. اگر معامله شهيد شد. بل احياء عندهم يرزقون. اصلا اينکه ثبات واجب است اگر ضعف شدند خود اينها هم مظنة الهلاک است. مظنة الهلاک است اما به ظن در امور تکوينيه. صفات متساوي باشند. اما لو لم‌يکن وعد الصادق المصدق الذي هو اصدق الصادقين. اين موضوع را تغيير مي‌دهد. لاتلقوا بايديکم الي التهلکه. اخبار از اين است که تهلکه نيست. اگر همي يکي دو تايي کشته شدند. ما چه مي‌دانيم شايد آنها خودشان کار به جايي رسيد که از خدا خواستند ترجيح سعادت ابديه افضل اعمال امتي السبعون سنة. بلکه اقوائيت فقط به مثلا آثار ضعف و آثار قوت و اينها پيدا باشد؟ نه همان اقوائيت قلبيه بالاتر از اقوائيت خارجيه است. بله اخبار به غلبه، واقعي لمظنة العطب. بلکه کسي خدا را اصدق الصادقين بداند تکوينا اين ظن عطب برايش حاصل نمي‌شود با اين اخبار، اين ظن عطب در وقتي است که لولا الاخبار. اخبار هم در صورت تساوي معلوم است و در غير صورت تساوي معلوم نيست. بلکه اعتبارات عقليه مي‌گويد اينجا اينطور نيست که نوبت به عدد برسد. غير عدد مميز است و مطلب را صاف مي‌کند. باز هم به عدد شماره کنيم؟ اينهايي که ذکر کرد فاثبتوا دارد لاتلقوا بايديکم الي التهلکه دارد. به عموماتي که مثلا به حسب صورت تعارض دارند. پس مخير است. مي‌خواهد ثابت باشد و مي‌خواهد نباشد.

و لأن إيجاب الثبات للضعف مظنة العطب والهلاك ، خصوصا إذا كان العدو مع ذلك أشد شجاعة وأقوي قلبا ، و الأخبار من الله تعالي بالغلبة إن كان المراد حقيقة رافع لمظنة العطب حينئذ علي كل حال فلاموضوع للمسألة. و من ذلك يعلم ما في دعوي أن التعارض بين الأدلة من وجه ، و لا ترجيح فيكون مخيرا ، مضافا إلي ما سمعته من دعوي الأكثرية وإلي ظهور القول المزبور في نفي الوجوب لا الجواز الذي مقتضاه ترجيح أدلة الجهاد علي تلك العمومات، و يلزمه وجوب الثبات حينئذ لأدلته، اللهم إلا أن يكون وجه القول بالجواز دعوي تعارض الأدلة لاتلقوا بايديکم الي التهلکه يا اذا لقيتم فاثبتوا. متعارض کنيم اذا تعارضا تساقطا يا اينکه نخير حمل بر تخيير مي‌کنيد و تساقط در اطلاقشان مي‌کنيد. بله همين مع کون العدو علي الضعف انسباق غير الفرض

و لاترجيح فيكون مخيرا ، وفيه ما عرفت من وضوح الترجيح بما سمعت ، ومن الغريب دعوي انسباق غير الفرض که اينها اقوا هستند از آنها. اين عقليه است با اينکه قابل تخصيص نيست. به حرج استدلال کرده است. چطور يکي بر ده تا غالب مي‌شد. آيا خلاف عقل بود؟ الآن خفف الله عنکم. نخير بر ضعف غالب است. يکي بر دوتا غالب است.

من العمومات مع فرض كون العدو علي الضعف ، وأغرب منه الاستدلال بقاعدة الحرج وأنها من القواعد العقلية التي لا تقبل التخصيص ، مع أنك قد عرفت سابقا وجوب ثبات العشرة للمائة ، أي حرج في الجهاد حتي يقتل وتحصل له الحياة الأبدية والسعادة السرمدية ، وقد وقع من سيد الشهداء روحي له الفداء في كربلاء الثبات بنيف وسبعين رجلا لثلاثين ألفا الذي هو أقل ما روي في نصوصنا ، نعم لا بأس بالفرار للنساء كما في التذكرة ، قال : لأنهن لسن من أهل فرض الجهاد ، مع أنه قد يشكل في القسم الثاني من الجهاد بناء علي وجوب الثبات فيه علي حسب جهاد الدعوة ، أما الصبيان والمجانين فلا تكليف عليهم ، وكذا السكران إلا إذا كان عاصيا بسكره في وجه ، والله العالم صبيان و مجانين و سکران و اگر تا به اين حد رسيد ولو اينکه جايز نبوده است خود را به اينها بياورد. اما حالا که کرده است آن خلاف شرع راجع به سکر است. عاصي هم در سکر باشد عاصي در جهاد و لاجهاد و مبارزه و لامبارزه نيست.

( وإن كان المسلمون أقل من ذلك لم يجب الثبات ) نخير مدار بر تعداد نيست. خودتان فرموديد قيل

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo