< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مصطفی اشرفی‌شاهرودی

95/11/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اطلاق و تقیید- اولین لحاظ ماهیت- مقدمات حکمت

خلاصه مطالب گذشته: بحث در الفاظی از قبیل اسم جنس محلی به الف و لام و اسم نکره بود که بعضی قائل بودند بالوضع دلالت بر اطلاق دارند. ولی مرحوم سلطان العلماء استفاده اطلاق را منوط به مقدمات حکمت دانستند.

لحاظ ماهیات: مرحوم محقق خوئی قائل شدند که اولین لحاظی که از ماهیات در ذهن می‌آید همان ماهیت مهمله است مثلا اگر بخواهیم ماهیات انسان و بقر و غنم را نظر بگیریم. وقتی ماهیت انسان در مقابل بقر و غنم را لحاظ میکنیم فقط به اصل ذات انسان که حیوان ناطق است توجه میکنیم بدون اینکه هیچ یک از خصوصیات در ماهیت انسان ملحوظ باشد. از دیدگاه مرحوم محقق خویی به این لحاظ ماهیت مهمله گفته میشود.

مرحوم محقق نایینی معتقد است اولین ماهیت مورد تصور همان ماهیت لابشرط مقسمی است نه ماهیت مهمله. و سپس توجه داده اند که این ماهیت دارای ملاحظات متفاوت است که همین ماهیت گاهی لابشرط و گاهی بشرط شیء و گاهی بشرط لا است. وقتی توجه میشود که این ماهیت دارای انقسامات متفاوت است میشود ماهیت لابشرط مقسمی. اما در لابشرط مقسمی آن چیزی که مورد نظر است فقط حذف ذات ماهیت است بما اینکه این ماهیت دارای تطورات متفاوت است. مرحوم محقق نایینی اینجا همین ماهیت لابشرط مقسمی را که قابل برای لحاظ بشرط شیء و بشرط لا و لابشرط قسمی است را مبدأ قرار داده است درحالی که مرحوم محقق خوئی لحاظ لابشرط مقسمی را دومین ملحوظ در نظر گرفته است که ملحوظ اول ماهیت مهمله بود و ملحوظ دوم این ماهیتی که عدم تقید در آن لحاظ شده است چرا که در ماهیت مهمله هیچ چیزی جز اصل ماهیت لحاظ نشده اما در ماهیت لابشرط مقسمی عدم تقید به قیود لحاظ شده. و این لابشرط مقسمی خود منقسم میشود به سه قسم؛ لابشرط قسمی که مراد لحاظ ماهیت است به حیثی که قابل سریان در افراد و در انوع است یعنی اصل ماهیتی که جامع بین خصوصیات است و ماهیتی که در همه خصوصیات وجود دارد. قسم دوم ماهیت بشرط لا که ماهیت بشرط عدم لحاظ خصوصیات است یعنی لحاظ شود که هیچ چیزی از خصوصیات با او لحاظ نشود که چنین ماهیتی میشود ماهیت عقلی چرا که در آن نفی شده سایر خصوصیات پس موطن آن خارج نیست بلکه فقط در عقل وجود دارد و محمولات این بشرط لا، همان کلی معقولات ثانیه است؛ یعنی ماهیت مجرد از خصوصیات خارجی است. لذا به این قسم، ماهیت بشرط لا و یا ماهیت مجرده گفته میشود. البته باید توجه داشت که ماهیت بشرط لا خود بر دو قسم است گاهی ماهیت بشرط لا از همه خصوصیات است که به این میگوییم ماهیت مجرده که فقط موطن آن عقل است اما گاهی ماهیت مجرد از یک یا دوتا از خصوصیات است که به این هم میگوییم بشرط لا منتهی ماهیت مجرده نیست. قسم سوم ماهیت بشرط شیء است یعنی آن ماهیتی که مقید به قید است که یا مقید به یک قید و یا حتی قید ارسال و شیوع در همه اطراف است. پس دقت شود که فرق لا بشرط قسمی با لابشرط شیء این است که لابشرط قسمی نظر به قدر جامع است اما نه به قید وجود و سریان در همه افراد اما ماهیت بشرط شیء عبارت است از ماهیتی که در آن قیدی لحاظ شود چه قید سریان در همه افراد باشد و یا تنها سریان در یک یا چند خصوصیت آن باشد.

جمع بندی: بنابراین اولین ماهیت، ماهیت مهمله شد و دومین ماهیت، ذات ماهیت بما اینکه قابل انقسام است که به آن ماهیت لا بشرط مقسمی میگویند که لابشرط مقسمی سه قسم تحت او قرار می‌گیرند؛ یکی لابشرط قسمی که عبارت است از لحاظ همه افراد ماهیت ولی همراه با لحاظ قید سریان و شیوع در تمامی افراد. دیگری ماهیت بشرط لا است که گفته شد دو قسم است گاهی ماهیت لحاظ میشود به قید تجرد از هم قیود که به این میگوییم ماهیت مجرده و موطن آن فقط عقل است منتها لحاظ شود فقط به یک و یا دوتا از خصوصیات به این میگوییم ماهیت بشرط لا. سوم ماهیت بشرط شیء است که خود ماهیت بشرط خود دوگونه است که گاهی لحاظ شود شیوع و سریان در افراد و گاهی لحاظ میشود تنها یک شیء و یا دو شیء از ضمائم ماهیت.

اسماء اجناس و کلی طبیعی: مرحوم محقق خوئی میفرمایند[1] که اسماء اجناس نام ماهیات مهمله اند، کلی طبیعی نیز همان ماهیت مهمله است. ولی مرحوم محقق نائینی که ماهیت مهمله را مطرح نفرموده اند اینجا معتقدند که نام اسماء اجناس لابشرط مقسمی است و بعد میفرمایند اصولیین قبل از مرحوم سلطان العلماء، معنای اسماء اجناس را لحاظ ماهیت به شکل لابشرط قسمی قرار داده اند و سپس مرحوم محقق نائینی میفرمایند که مشهور اصولیین قائلند کلی طبیعی لابشرط قسمی است و معنای اسماء اجناس نیز لابشرط مقسمی است. بنابراین اگر مولا بگوید اکرم العالم، از نظر وضع روشن است که عالم یعنی ذات متلبس به علم، اما آیا مراد مطلق عالم است به هر صورتی که میخواهد باشد اعم از عادل و فاسق، و یا اینکه معنای این جمله به دلالت وضعی فقط دلالت بر وجوبِ اکرام عالم بدون لحاظ هیچ قیدی حتی بدون لحاظ سریان در افراد، دارد؟ اگر متکلم گفت: «اکرم کل عالمٍ» برای ما روشن است که خود مولی به ما فرمان داده به اکرام همه افراد عالم. اما جایی که متکلم میگوید «اکرم العالم» و کلمه «کل» نیامده است این عالم در چه استعمال شده است؟

نتیجه تفاوت مبنای مرحوم سلطان العلماء با اصولیین قبل: مرحوم محقق نائینی میفرمایند: به قول اصولیین قبل از مرحوم سلطان العلماء معنای «اکرم العالم» یعنی «اکرم العالم بما هو شایع فی جمیع افراده و احواله»، لذا اصولیین قبل از مرحوم سلطان العلماء قائل بوده اند معنای اسم جنس و مطلق عبارت است از ماهیت به قید سریان و جریان و تعمیم در افراد، که طبعاً میشود لابشرط قسمی. و اگر بنا شد که معنای عالم، عالم ساری در افراد شود، اگر استعمال شد و فقط یک قسم عالم عادل اراده شد این مجاز است و نیاز به قرینه دارد زیرا معنای عالم در نگاه این اصولیین گویا اطلاق و شیوع و ارسال در لفظ عالم موجود است که مولا مقید نکرد و گفت اکرم العالم و لذا اگر فقط در عالم عادل استعمال شود مجاز میباشد. ولی بنا بر دیدگاه مرحوم سلطان العلماء که لفظ بالوضع دلالت بر شیوع ندارد، استعمال مثلا عالم در حصه ای خاص موجب مجازیت نخواهد شد.

تفاوت عام و مطلق: مرحوم سلطان العلماء میفرمایند معنای عالم، لابشرط مقسمی است. و «اکرم العالم» یعنی آن ماهیتی که هیچ گونه حتی قید سریان در او نیست بلکه اصل اسم جنس و ذات متلبس به اسم جنس معنای عالم است. «اکرم العالم» هم دلالت بر وجوب اکرام ذات متلبس به علم دارد و معتقد است شیوع از قرینه مقدمات حکمت استفاده میشود و الا معنای عالم، لابشرط قسمی نیست که شیوع در افراد ملحوظ باشد زیرا که معنای عالم به حسب لغت همان لابشرط مقسمی است یعنی ذات متلبس به علم بما اینکه از همه قیود خالی است که چنین ذات متلبس به علمی اگر بخواهد افاده سریان در همه افراد عالم کند این از لفظ استفاده نمیشود بلکه از مقدمات حکمت استفاده میگردد. بله اگر عام بود از خود سریان لفظ استفاده میشد اما الان که کل و عام در کار نیست این سریان و تسریه بین عادل و فاسق و فقیه و نحوی از مقدمات حکمت استفاده میشود.[2] در نتیجه اگر این عالم در برخی از افراد عالم هم استعمال شد مجاز است زیرا استعمال در غیر ما وضع له نشده است و اطلاق از خود لفظ عالم استفاده نمیشود بلکه اطلاق از مقدمات حکمت استفاده میگردد.

حق با نظر مرحوم سلطان العلماء است و در حقیقت معنای اسماء اجناس و مطلقات، سریان و شیوع در افراد از اصل کلمه استفاده نمیشود بلکه اصل کلمه به قول مرحوم محقق خوئی برای ماهیت مهمله و به قول مرحوم محقق نائینی برای معنای لابشرط مقسمی است. بنابراین استفاده سریان از اصل کلمه عالم نمیشود ولی از آنجاییکه مولا در مقام بیان وظیفه بوده و برای عبدش میخواسته تمام مقصود را بیان کند و آنرا را هم با قیدی نیاورد پس عقل میگوید: عدم ذکر قید قرینه بر شیوع و اطلاق است.

مقدمات حکمت: حکم عقل بر دلالت کلام بر شیوع و اطلاق بر طبق بیان مرحوم محقق نایینی[3] مبتنی بر سه مقدمه است.

مقدمه اول از مقدمات حکمت: قید قابل اخذ در کلام متکلم و قابل اخذ به اضافه به مطلق باشد اما اگر قیدی ممکن نیست که در امر مولا اخذ شود اینجا اطلاق وجود ندارد. مثلاً میدانید که قصد امر قابل تقیید در جمله «صلِّ» نیست یعنی اگر مولا امر کند به یک واجبی و در آن واجب قصد امر معتبر باشد این قصد امر اصلاً نمیتواند در متعلق امر اخذ شود. زیرا معنای امر طلب اصل مأمورٌ به است و معنای امر طلب طبیعی است که هیأت به او تعلق گرفته است. پس معنای «صلِّ» یعنی «اطلب منکَ الصلاة» یا «طهّر» یعنی «اطلب منک الطهارة» معنای امر فقط طلب کردن طبیعت است آن طبیعی که متعلق امر شده است اما اینکه این طبیعت را باید به قصد امر و قربت اتیان کنید این اصلا در متعلق امر وجود ندارد. پس مولا که میگوید: «طهِّر ثوباً» از ما فقط طلب کرده شستن لباس را اما اینکه لباس به قصد قربت و اتیان امر باشد اصلا در مؤدای کلام مولا وجود ندارد. بعلاوه این قطعا بعد از آمدن امر مولا است یعنی اول باید مولا امر کند به تطهیر ثوب و بعد بگوید ای عبد حالا که من امر به طهارت ثوب نمودم، در امر دومی بفرماید امر «طهّر» را به قصد امر، اتیان کن. پس نمیشود بدون امر دوم، قصد امر در متعلق امر اول اخذ شود.

لذا ایشان میفرمایند اولین شرط در اخذ به اطلاق این است که قیدی که بنظر ما میرسد قابل اخذ در متعلق امر باشد. مثلاً اگر مولا میتواند در متعلق امر به اکرام، اخذ کند اکرام به ضیافت را و بگوید اکرم زیداً بضیافة و یا بتحیة. حالا اینجا که در امر اول مولا میتوانست قیدی را اضافه کند و اگر اضافه نکرد اینجا کشف از اطلاق میکنیم. اما در قیودی که ممکن نیست در متعلق امر اخذ شود مثل قصد امر، اینجا از عدم ذکر قصد امر، اطلاق کشف نخواهد شد.

مقدمه دوم از مقدمات حکمت: مولا در مقام بیان مرادش باشد نه در مقام اجمال و اهمال گوئی. زیرا گاهی اوقات مولی در مقام این است که نمیخواهد مخاطب نکته را دقیق توجه کند مثل ﴿الم﴾ و دیگر حروف مقطعه در قرآن کریم که مولی در مقام اجمال گویی است و مانند همین است که وقتی میگوید مثلاً «لاتکرم الفاسق» و اینکه مراد از فاسق چیست؟ نمیخواهد مرادش را بیان کند که طبعا وقتی نمیخواهد مرادش را بیان کند، راهی برای جریان مقدمات حکمت نیست.

مثلاً مولی فقط میخواهد اصل تشریع و وجوب را بیان کند ولی در مقام بیان خصوصیات واجب نیست مانند ﴿و اقیموا الصلاة و آتوا الزکاة﴾ [4] که بیانگر این است که در اسلام نماز و زکات واجب است اما در صدد بیان خصوصیات نماز و زکات نیست. در این موارد که در مقام بیان نیست بلکه در مقام اجمال گویی و اهمال است قطعا مقدمات حکمت جاری نمیشود بلکه تنها در جائی که مولا در مقام بیان تمام مرادش باشد میتوان گفت که اطلاق در عالم اثبات کشف از مراد در عالم ثبوت میکند که گویا مولا عبیدش را جمع کرده و در حال بیان تک تک تکالیف عبیدش میباشد. توضیح بیشتر مطلب، در جلسه آینده خواهد آمد انشاءالله.


[1] محاضرات في أصول الفقه، محمّد إسحاق الفيّاض، ج4، ص518، ط احیاء آثار.
[3] فوائد الاصول، الشیخ محمد علی الکاظمی الخراسانی، ج1، ص573.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo