< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد اشرفی

93/01/26

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع بحث: اشکالات کلام محقق عراقی

در اینکه صیغه امر لو خلی و طبعه بدون قرینه ظهور در وجوب دارد گویا اکثر اصولیین قبول دارند و اخباریین نیز همینطورند منتهی در دلیل استفاده وجوب بین بزرگان اختلاف شده است .

مرحوم آخوند قائلند متبادر از امر وجوب است و تبادر علامت حقیقت است .

 

نظر محقق عراقی

مرحوم عراقی از باب اطلاق گفته اند مقدمات حکمت اقتضا دارد[1] که طلب غیر مقید به جواز ترک شود پس از آنکه خواه نا خواه امر کاشف از اراده در نفس مرید است و این اراده گاه قوی و گاه ضعیف است زیرا هر عاقلی وقتی شیئی مطلوب اوست به آن نظر می کند و اگر شوق او مؤکد بود نسبت به آن عمل امر الزامی می کند و اگر شوق او اکید نبود طبعا شوق واراده او نسبت به آن عمل ضعیف تر است و اختلاف در مرتبه شوق و اراده است و ما به الاشتراک عین ما به الافتراق است مثل نور که حقیقیت واحد دارد و اختلافش به مرتبه است و آن متحد به ما به الاشتراک است .

امر هم کاشف از شوق و اراده مرید نحو العمل است اگر اراده ضعیف باشد شوق در آن عمل منوط به عدم مرتبه قویه است و اگر شوق نسبت به او مؤکد باشد مقید به عدم شدت نیست و امر کاشف از اراده مولی است و اگر اراده و شوق ضعیف باشد به عدم مرتبه کمال مقید می شود و اگر در کلام او این عدم نبود و نیامد مقتضای مقدمات حکمت یعنی عدم ذکر قید، حمل بر آن اراده مؤکد و شوق کمال و این همان معنای وجوب است .

بر این بیان محقق عراقی چند اشکال کرده اند .

اشکال اول

به فرض که در اوامر عادی عرفی این حرف قابل قبول باشد در اوامر شرعی قابل پذیرش نیست؛ زیرا در اوامر عرفی این ناشی از شوق آمر به مامور است؛ مثل شوق مولی به آب و امر به آوردن آب برای مولائی که عطش شدید دارد .

اما گاه اراده شدید و ملزم در مولی نیست. این دو نحوه شوق و اراده در نفس حاصل می شود و امر کاشف از اراده و شوق نحو العمل است ولی در مورد خدای متعال این شوق معنا ندارد .

آری خداوند عالم به مصالح و ملاکات است که گاه مصلحت به حد الزام می رسد و گاه نه و این همانند امر طبیب است به مریض. بنابراین قیاس احکام شرعی که ناشی از شوق و اراده در نفس مولای مرید است به علم خداوند به مصالح و ملاکات احکام ( که اساسا انفعال در ذات او راه ندارد) قیاس مع الفارق است .

استاد خوئی به این اشکال تکیه کردند .

اشکال دوم

کلی مقید به هیچ قیدی نیست ولی در خارج وجودش ملازم با محدودیت است و وجود نامتناهی و بلاحد خدای متعال است اما ما سوی الله از ممکنات ناگزیر در وجود محدودند منتهی گاه حد وسیع است مثل اقیانوس و گاه ضعیف است مثل کاسه پس نمی شود گفت اراده بلا حد است و اگر محدود بود همان اراده استحباب است و بدون ظرف حمل بر مطلق و مرتبه شدیده می شود .

خیر مطلق مرتبه شدیده نیست وجوب اراده و شوق اکید است و این یک حدی از محدود الارادة است و اراده محدود تارة محدود به مرتبه ضعیفه است و اخری محدود به گاه قویه .

پس اطلاق اقتضاء حمل بر مرتبه اکیده ندارد زیرا آن هم محدود است و دلیلی برای این حمل نداریم .

معنای مطلق آن است که مقصود مولی ذات الطبیعی است بلاقید و لا قیود و اگر مولی در مقام بیان بود و قیدی نیاورد به مقدمات حمکت، معلوم می شود فقط مثلا طبیعی العالم موضوع حکم است نه علم خاص و هیچ قیدی از قیود در وجوب اکرام دخیل نیست .

پس مقدمات حکمت نقش اثبات طبیعی بدون قید را دارد حال که امر کشف از اراده کرد و اراده هم مقید به مرتبه ضعیف نیست ولی به چه دلیل اطلاق اثبات مرتبه قوی را که آن نیز دارای حد وقیدی است نماید. حداکثر اطلاق اثبات مطلق و قدر جامع بین وجوب و ندب می کند .

اشکال سوم

به چه دلیل اطلاق حمل بر فرد اکمل شود، آیا از سواد یا بیاض مرتبه اکمل این دو به مقتضی اظلاق تبادر می کند ؟! لذا فرمایش محقق عراقی را مورد مناقشه قرار داده اند گرچه شاید بتوان در بعض اشکالات فوق مناقشه کرد .

سومین برهان

این برهان که مستند به حکم عقلائی است آن است که خاصیت مولویت آن است که عبد امر مولی را اطاعت کند و بهانه اینکه شاید مولی اراده جواز ترک آن را کرده باشد پذیرفته نمی شود و نباید از امر او خارج شود مگر آنگاه که دلیلی بر جواز مخالفت داشته باشد .

سرانجام باید گفت که اوامر الهی مادامی که قرینه بر ندب نباشد باید حمل بر وجوب شود .

از مرحوم آیة الله بروجردی نقل شده که اوامر ندبی در حقیقت اوامر مولوی نیست بلکه اوامر ارشادی است و بازگشت آن اوامر ندبی به اعلام ثواب در مستحبات و مندوبات است و الا امر بما هو امر معنایش لزوم اتیان و عدم جواز ترک است .

و مثل این مثل اوامر طبیب برای بیمار و نسخه پیچیدن برای بیماری او می باشد که اوامر او ارشادی است نه مولوی .

 

دلالت جمل خبریه بر امر

تا به حال در صیغه امر صحبت کردیم. اما جمل اخباریه که در مقام طلب هست مثلا «من استدبر القبلة اعاد صلاته»؛ «من تقهقه فی صلاته یعید صلاته» و مراد آن انشاء و طلب است آیا اینها دال بر وجوب هستند با ملاک ما که بازگشت آن به انشاء و طلب باشد مقتضای طلب از عبد لزوم امتثال است بلا فرق در روش القاء آن به صیغه افعل باشد یا صیغه اخبار و این برهان عقلی در همه جا یکنواخت است .

 

نظر مرحوم آخوند

اما مرحوم آخوند که در صیغ امر ملتزم به وجوب شدند و فرمودند صیغ امر تبادر وجوب دارد، در این جهت که مقام انشاء الطلب است آیا اینجا هم تبادری وجود دارد که از آن استفاده وجوب بشود با اینکه صیغه ماضی وضع شده برای نسبت تحققیه و صیغه مضارع وضع شده برای نسبت تلبسیه و تنها صیغه امر است که برای نسبت ایجادی و ایقاعی وضع شده است. حال آیا فعل ماضی هم می تواند دلالت بر نسبت ایجادی و الزامی کند ؟

مرحوم آخوند می فرمایند[2] بله بلکه دلالت آن بر وجوب آکد است از دلالت صیغه امر چرا که در ماضی و مضارع از وقوع خبر می دهد در ظاهر و در باطن طلب وقوع العمل است پس وقتی می گوید «من استدبر الصلاة یعید صلاته» یعنی گویا باید محقق الوجود باشد همانند وقتی که خداوند اگر خبر داد فلان مات فی الامس قطعا محقق شده است د رجمل خبری در مقام انشاء هم معنایش آن است که این مطلوب آن قدر مسلم است که گویا محقق الوجود است لذا اگر فرض کردیم انشاء به صیغه مضارع امر شد این آکد از صیغه امر است و للکلام تتمه


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo