< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد اشرفی

92/12/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع بحث: پاسخ برهان سوم اشاعره بر کلام نفسی

یکی از ادله اشاعره آن است که به تصریح قرآن، خداوند تکلم دارد و متصف به صفت متکلم هم می شود و گفته اند قیام تکلم به ذات حق متعال قیام حلولی است نه صدوری؛ زیرا اگر مقصود از تکلم که قائم به ذات حق متعال است عبارت باشد از اینکه خداوند متعال مثل سایر افعال تکلم را ایجاد می کند، باید از قبیل نائم و متحرک بر او صادق باشد؛ زیرا او قادر بر ایجاد نوم و حرکت و قیام و قعود در اشیاء است، در صورتیکه اطلاق نائم متحرک و قاعد و صفاتی از این قبیل بر خداوند غلط است و شرک می باشد و بر خلاف اصول شرع است .

آیة الله فاضل در تقریب این دلیل گفته اند خدای متعال بر او متکلم صادق است و این باید از سنخ حلول باشد همانطور که ابیض و اسود بر جسم متصف به صفت بیاض یا سواد است اطلاق می شود باید بر خداوند متعال هم از این قبیل باشد و اگر گفتیم خداوند متکلم است باید لامحاله تکلم بر خدا حلول کند و از طرفی تکلم عرضی است جزء حوادث است و حوادث نمی توانند بر خدا حلول کنند و الا لازم می آید، خدا محل حوادث باشد و به یکی از این دو تقریب گفته اند صفت متکلم قطعا بر خدا صادق است و چون لامحالة به نحو ایجادی غلط است، چنانکه استاد خوئی تقریب کرده است گفته اند باید قیام به نحو حلولی باشد نه قیام صدوری و آن مستلزم است که ذات خداوند محل حوادث باشد.

پس باید گفت صفت تکلم که بر خدای متعال اطلاق می شود از قبیل اتصاف محل به حال است پس صفت تکلم باید در خداوند حلول کند و نمی شود از قبیل کلام لفظی باشد، بلکه باید امر معنوی و ذهنی باشد که از آن به همان کلام نفسی تعبیر می شود .

شاید بهترین برهان اشاعره همین باشد .

مرحوم آیة الله فاضل لنکرانی از این برهان جواب داده اند[1] که لازم نیست قیام مبدا به ذات همیشه از قبیل قیام حلولی باشد و زیاد از مواردی داریم که مشتق بر ذات صادق است و قیام مبدا به ذات از قبیل قیام حلولی نیست.

بله در برخی از مشتقات قیام مبدا به ذات حلولی است؛ مثل ابیض و اسود و طاهر و نجس، اما بسیاری از موارد قیام مبدا به ذات صدوری است؛ مثل قائم و قاعد و ضارب و کاتب نسبت به انسانها .

بنابراین ممکن است صدق متکلم بر خداوند از قبیل صدق ضارب باشد و متکلم است؛ یعنی ایجاد تکلم می کند و می توان مشتق را حمل بر ذات کرد به اعتبار ایجاد و صدور و یکی از موارد هم صدق متکلم بر خداوند باشد از باب صدور به نحو ایجاد از خداوند و لو در سنگ و یا هوا و درخت و لازم نیست حتما صدق به نحو حلول باشد .

ظاهرا این بیان کم لطفی است؛ زیرا اشاعره هم مسلما قائلند که بخشی از مشتقات قیامشان صدوری و ایجادی است ولی در تکلم اینگونه قیام را نپذیرفته اند .

 

پاسخ استاد خوئی به دلیل سوم اشاعره

پاسخ بهتر همان فرمایش استاد خوئی است[2] که گفته اند اگر بنا باشد صدق متکلم از قبیل صدق صدوری و ایجادی باشد لازم می آید بر خداوند قاعد و نائم و متحرک هم صادق باشد؛ چون همه اینها موجدند به ایجاد حق متعال و او قادر بر ایجاد این امور است .

پس به قرینه اینکه هر موجدی که به وسیله خدا ایجاد می شود صدق مشتق آن بر ذات خداوند غلط است، پس حتما متکلم که بر ذات حق متعال صادق است از قبیل ایجاد الکلام نیست و الا اگر ایجاد موجب صدق مشتق بر خدا باشد، باید بر خدا صدق قائم و قاعد هم مسلم باشد .

پس استاد خوئی به این برهان اشاعره دو پاسخ داده اند که یک جواب نقضی است که صفاتی مانند خالق و باسط و رازق صادق است در صورتیکه اینها به نحو صدور و ایجاد است پس نسبت به صفات الفعل مشتق صادق است و این کاشف از این است که مانعی نیست که مشتق بر خداوند به عنوان فعل صادر صادق باشد .

علاوه بر اینکه نائم و متحرک صفت برای خدا نیست، بلکه صفت برای جسمی است که نوم و تحرک در او حادث می شود .

پاسخ حلی استاد خوئی

پاسخ حلی آن است که مشتقات بخشی از آنها جعلی هستند و بر طبق قواعد عرب نیست؛ مثلا بسیاری از موارد مشتقات؛ مانند ضارب و قاتل و کاتب و صدها مشتق دیگر، دارای ثلاثی مجردی است که به فعل ماضی و مضارع و اسم فاعل و سایر افعال مشتق می شود و بعد در ثلاثی مزید همان لفظ با تغییر صورت تغییر معنا هم می دهد؛ مثلا قتل که ثلاثی مجرد است دارای مشتقات فراوانی همانند اسم فاعل و مفعول و ماضی و مضارع است و بعد به ثلاثی مزید می آید و در باب مفاعله مثلا قاتل به معنای مقاتله بین الطرفین است و هکذا در سایر مشتقات .

 

معنای مشتقات در مصادر جعلی

اما متکلم، مبدا ثلاثی ندارد و کلم که ثلاثی است مبدا تکلم نیست؛ زیرا کلم به معنای جراحت است و کلمة یعنی مجروح، ولی ماده تکلم کلام و تکلم است و بر این اساس مصدر جعلی شده است، همانطور که از جمل، جمال و از تمر، تمار ساخته اند و متکلم هم اسم فاعل جعلی است که از ماده کلام مشتق شده است، نه اشتقاق قیاسی.

حال همانطور که لابن مشتق از لبن است ولی به معنای حلول لبن نیست یا جمال و تمار به معنای حلولی نیست و بلکه به مناسبت حکم و موضوع لابن بایع اللبن و تامر بایع التمر است و جمال به معنای مکری و کرایه دهنده جمل است.

معنای متکلم هم صدور کلام و ایجاد کلام است نه اینکه کسی که کلام به او ملصق است و گاه مشتقات جعلی از ماده ای که ثلاثی مجرد نیست و جزء مشتقات نیست، اسم فاعل جعل شده و مراد انتساب مبدا به ذات است به مناسبت حکم و موضوع و از تمر اسم فاعل را مشتق کردیم و به تامر نسبت بیع تمر به ذات است یا در جمال نسبت کرایه دادن است یا نسبت فروش در لابن است و در متکلم هم اسم فاعل جعلی است؛ یعنی کسی که یوجد التکلم یا یصدر منه التکلم و به هر یک از دو معنا که باشد، جزو فعل الله است، نه به معنای حلول در ذات حق متعال باشد و نمی توان گفت که چون صدق قاعد و نائم بر خداوند غلط است، حتما باید به نحو حلولی باشد.

خیر، به مناسبت حکم و موضوع نسبت گاه به نحو بیع یا کرایه دادن و ذخیره کردن و ... است و اینجا هم نسبت تکلم به خدا یا صدوری است یا نسبت به معنای ایجادی است و از همه بهتر آن است که بگوئیم خداوند موجد کلام است که شواهد قرآنی دارد. پس ایجاد کلام صفت فعل است نه صفت ذات و به معنای ازلی بودن قرآن نیست .

باری مرحوم محقق اصفهانی در شرح کفایه، بحث طلب و اراده را ناشی از کلام نفسی دانستند،[3] ولی همانطور که علامه در شرح تجرید گفت که عقلای عالم برای این کلام نفسی معنایی پیدا نکردند کلام نفسی وجود ندارد پس ما از این مرحله می گذریم .

 

وحدت و تعدد طلب و اراده

مرحوم آخوند مقامات سه گانه انشاء و مفهوم و خارج را در طلب و اراده هر سه مرحله آن واحد دانستند[4] و گرچه منصرف از لفظ طلب طلب انشائی است و منصرف از اراده، اراده قائم به نفس است که این را از باب انصراف دانستند و الا اصل طلب و اراده در لغت و خارج به یک معنا است.

مرحوم آیة الله بروجردی و اکثر بزرگان این مطلب را رد کردند و طلب و اراده را دو شیء دانسته اند .

مرحوم آیة الله بروجردی گفته است که اساسا اراده شوق موکد در نفس نحو الشیء است و این از عوارض نفس است که قابل انشاء نیست و انشاء مختص است به امور اعتباری، و در امور واقعی و انتزاعی که منشا انتزاع داشته باشند انشاء وجود ندارد.[5]

قسم اول، امور واقعی اند مانند اجسام و جواهر و اعراض و اینها هیچ کدام قابل برای انشاء در لفظ یا در کتابت یا با اشاره نیست

قسم دوم، از موجودات، انتزاعیات اند که منشا آن در خارج محقق است؛ از قبیل فوقیت و تحتیت که اینها نیز قابل انشاء به الفاظ و غیر آن نیستند .

قسم سوم، اعتبارات به نفس متکلم اند یا عقلا آن را اعتبار می کنند از قبیل زوجیت و ملکیت که این قسم قابل انشاء اند .

حال مرحوم آیة الله بروجردی کلام مرحوم آخوند مبنی بر اتحاد طلب و اراده را ناصواب دانسته اند و گفته اند اراده از اعراض نفسانی است و وجود واقعی خارجی دارد که این قسم قابل انشاء نیستند، ولی طلب که عبارت از بعث و زجر است، قابل انشاء است که گاه با لفظ و یا غیر لفظ مانند اشاره انشاء می شود که انشاء اینجا معقول است .

پس طلب انشاء است، بینما اینکه اراده امری تکوینی واقعی است و غیر ممکن است که اراده با طلب متحد باشد .


[1] اصول فقه شیعه، آیة الله فاضل، ج3، ص130.
[3] نهایة الدرایة، محقق اصفهانی، ج2، ص262.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo