< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد اشرفی

92/11/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع بحث: دلائل قول وضع مشتقات برای خصوص متلبس بالمبدا
اولین دلیل بر وضع مشتقات برای خصوص متلبس بالمبدا فی الحال، تبادر است
گفتیم استاد ادعا کردند که در مشتقات بحث در هیئات است نه در مواد، چه ماده فعلی از افعال باشد یا حدثی از احداث یا عرضی از اعراض.
در هر لغتی هم مواد به معانی خود آن الفاظ در لغت خاص وضع شده است مثلا در عربی بیاض برای سفیدی وضع شده وضع شده است و همینطور سایر الفاظی که در هر لغتی برای معانی خودشان وضع شده‌اند که معمولا اهل هر لغتی برای شناخت مواد آن لغت به اهل آن لغت مراجعه می کنند .
اما در مشتقات گوئیا هیئات در همه لغات به معنای ذات متلبس بالمبدا فی الحال وضع شده‌ است مثلا در فارسی «زننده» در اسم فاعل و در اسم مفعول «زده شده» می‌گوئیم. زننده برای ذات متلبس به زدن وضع شده است و این هیئات برای ذاتی که متلبس به مبدا همان لغت است، وضع شده است و این هیئات در همه لغات یکنواخت است؛ یعنی در هر لغتی به حسب استقراء وضع شده برای ذات متلبس همان لغت و هر لغتی متبادر از هیئات و مشتقشان همانا تلبس بالمبدا همان مشتق است فی الحال نه به معنای اعم از متلبس و من انقضی .
و شاهد آن هم همان تبادری است که ما در همه لغات استنباط می کنیم. این از نشانه های وضع مشتق برای خصوص متلبس بالمبدا است .
ربما یقال که این تبادر ناشی از کثرت استعمال در متلبس بالفعل در هیئات ترکیبیه تامه است؛ مثلا در «زید قائم» و «فلان مقتول» و ... در هیئات جمل تامه که معمولا کثرت استعمال در زمان تلبس بالمبدا دارد. این منشا و موجب شده که خیال کنید لفظ مشتق برای خصوص متلبس بالمبدا است در صورتیکه فرق است بین هیئت دال بر هیئت ناقصه تقییدیه و هیئتی که دلالت بر نسبت تامه دارد؛ مثلا «کان زید ضاربا» و «یکون زید مجتهدا» متبادر از این هیئات تلبس ذات به مبدا در زمان حمل و جری است. معنای «کان زید عادلا» یعنی در همان زمان جری ونسبت که دیروز بوده تلبس به عدالت هم بوده است و اگر گفتیم «کان محقق بهبهانی مجتهدا قبل موته» ظهور در تلبس او به اجتهاد قبل از مرگش دارد. در هیئات تامه معمولا مشتقات دلالت دارند بر تلبس بالمبدا در زمان نسبت، چه حال باشد یا گذشته یا آینده ولی این نسبت تامه است و بحث ما در هیئت مشتق است که نسبت ناقصه است؛ مثل «غلام زید» که نسبت ناقصه است و تام یصح السکوت علیه نیست. مشتقات دیگر هم مثل اسم مکام و زمان و آلت و صفت مشبهه همه دلالت دارند بر نسبت ناقصه تقییدیه؛ یعنی بین ذات و مبدا نسبتی برقرار بوده به خصوص بنا بر قول به مرکب بودن مشتق .
حال مستشکل می‌گوید قبول است که ظهور مشتق در متلبس بالمبدا قابل انکار نیست، اما این د رمقام حمل مشتق است بر ذاتی از ذوات و این هم به خاطر کثرت استعمال و انس ذهن به تلبس ذات بالمبدا شده است. اما در جمل ناقصه مثل هیئت ضارب یا فاعل و مفعول و اسماء زمان و مکان که بر نسبت ناقصه دلالت دارند، قبول نداریم که تبادر مختص باشد به خصوص متلبس بالمبدا.
جواب می‌دهیم: خیر اتفاقا منشا تبادر در همان جمل ترکیبیه تامه هم، همین است که مشتق و هیئت اشتقاق دال بر تلبس ذات بالمبدا بالفعل است. در جمل ترکیبیه هم که استعمال در متلبس بالمبدا می‌شود برای آن است که همه هیئات و مشتقات وضع شده‌اند برای خصوص متلبس بالمبدا و انصاف آن است که در همه لغات، هیئات مشتق ظهور دارند و منسبق بر اذهان تلبس ذات بالمبدا بالفعل است و تبادر علامت حقیقت است .

دومین دلیل نقلی: صحت سلب
ما می‌بینیم از کسی که مبدا از او منقضی ده است صحیح است که از او سلب مشتق کنیم مثلا از کسی که کتابت از او منقضی شده است صحیح است که بگوئیم «هو لیس بکاتب» و هکذا در سایر مشتقات. و یکی از علائم مجاز صحت سلب و یکی از علائم حقیقت عدم صحت سلب است .
نظر محقق رشتی
محقق رشتی در کتاب «بدائع» فرموده است[1] که این دلیل غلط و ظاهر الفساد است؛ زیرا صحت سلب مشتق از منقضی عنه المبدا اول کلام است؛ زیرا اگر مشتق به معنای اعم از متلبس و منقضی بود که قطعا سلب غلط است؛ مثلا کسی که یک ساعت قبل زید را می زده و الان ساکت نشسته، اگر معنای ضارب را به صورت مطلق از او سلب کنید غلط است زیرا مشتق اگر برای اعم وضع شده باشد، سلب مشتق از عمر ضارب زید غلط است.
و اگر مدعی سلب بالفعل است، این سلب اخص، دلیل بر سلب اعم نمی‌شود و اینکه الان عمرو ضارب زید نیست، این دلالت ندارد که ضارب فقط حقیقت در خصوص متلبس بالمبدا فی الحال باشد .
پس مرحوم محقق رشتی می‌گوید تمسک به صحت سلب برای اثبات وضع لخصوص المتلبس غلط است؛ زیرا اگر فرضا معنای مشتق اعم از متلبس و منقضی است، صحت سلب ندارد و نمی‌توان از عمروی که انقضی عنه الضرب، سلب ضارب کرد و اگر می خواهید سلب بالفعل را از عمرو کنید سلب اخص دلیل بر سلب اعم و اینکه مشتق اعم است نخواهد بود .
مرحوم آخوند[2]و استاد[3]جواب داده‌اند که از لفظ مشتق معنائی عند العرف منسبق است و همین معنای منسبق صحیح است سلبش از کسی که انقضی عنه المبدا .
بیان شما تبعید مسافت است و هر کسی می‌داند که اگر مشتق برای اعم از متلبس و من انقضی وضع شده باشد، نمی‌توانیم سلب ضارب از عمری که یک شاعت قبل زننده زید بوده است ولی ما می‌خواهیم بگوئیم ما به عنوان یک عوام الناس بدون در نظر گرفتن این دقتهای عقلی ضارب در نزد او دارای معنائی است که می‌توان از کسی که دو ساعت قبل ضارب بوده است، سلب شود. پس معنای منسبق عند العرف از مشتق صحیح است سلبش از منقضی عنه المبدا، این دلیل بر آن است که معنای حقیقی مشتق شامل منقضی عنه المبدا نمی‌شود زیرا اگر بنا بود منسبق اعم از متلبس و منقضی بود، نباید در دیدگاه عرف آن را بتوان از ضارب دو ساعت قبل سلب کرد .
ربما یقال که ما در آیات و احکام پیوسته احکام را روی منقضی عنه المبدا بردیم مثلا قرآن که حکم به جلد زنا کار می کند الزانیة و الزانی فاجلدوا کل واحد مأة جلدة یا القاتل یقتص منه و صدها مشتقاتی که موضوعات احکام شرعی قرار گرفته‌اند، پیوسته مشتق استعمال شده در منقضی عنه المبدا و الا نباید حکم بر او جاری شود .
جواب داده‌اند که قضایای شرعیه پیوسته بر نهج قضایای شرطیه است و پیوسته موضوع مقدر الوجود و تالی ثبوت المحمول له است و معنای آیه جلد آن است که کلما وجد فی الخارج زانیة و زان ثبت علیهما الجلد و همیشه مقام امتثال متاخر از مقام امر و وضع قانون است و بازگشت معنای این آیات آن است که امتثال امر و امتثال شیء باید در وقت تحقق موضوع باشد و این دلیل بر آن است که مسلم است که باید مشتق در اینجا در من انقضی عنه المبدا استعمال شود و الا در مورد زناکار بالفعل حکم جلد بر او ثابت شده و معلوم است که اجرا حکم متاخر است و این دلیل بر این نیست که لفظ مشتق اعم است از متلبس و من انقضی. اینجا مقصود آن است که کسی که قبلا متلبس به زنا شده الآن محکوم به جلد است و معلوم است که این محتاج طی مراحلی مثل اقامه شهود و قضاوت و ... است .

سومین دلیل وضع مشتقات برای خصوص متلبس بالمبدا
شاید بتوان گفت دلیل عقلی است آن است که شکی نیست که عرفا بین مبادی تضاد است و بین سواد و بیاض تضادست و بین ضرب و عدم ضرب تناقض است و بین کتابت و سکون تضاد است. این مبادی بینشان تضاد و تناقض است و اجتماع ضدین و نقیضین محال است و نمی‌شود گفت یک شیئی هم کتابت در او صادق باشد و هم عدم الکتابة .
حال مستدل می گوید وقتی بین مبادی مشتقات تضاد یا تناقض حاکم است، هیئت هم که فقط برای دلالت تلبس ذات به مبدا وضع شده است و اگر مبادی با هم جمع نمی‌شوند، قطعا ابیض و اسود هم با هم جمع نمی‌شود و ضارب و عدم ضارب هم با هم جمع نمی‌شوند، پس بلااشکال جای تردید نیست که قطعا در خود مشتقات هم این تضاد و تناقض هم ثابت است و غیر ممکن است که کسی در آن واحد هم ضارب و هم کاتب بر او صادق باشد و این دلیل بر این است که مشتق در منقضی عنه المبدا حقیقت نیست .

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo