< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد اشرفی

99/09/26

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بررسی حکم غُلات از نظر طهارت و نجاست.

قال السید ره فی العروة: مسألة الثانیة: لا إشكال في نجاسة الغلاة[1] و الخوارج و النواصب ‌و أما المجسمة و المجبرة و القائلين بوحدة الوجود من الصوفية إذا التزموا بأحكام الإسلام فالأقوى عدم نجاستهم إلا مع العلم بالتزامهم بلوازم مذاهبهم من المفاسد.

بزرگان از فقها در حکم برخی از مسائل فقهی گرفتار تشکیک شده‌اند از جمله آن ها حکم غُلات، خوارج و نواصب است اوّلاً بحث است در اینکه مراد از غُلات و خوارج و نواصب چه کسانی هستند ثانیاً کدام قسم از أقسام این سه فرقه ضالّه محکوم به کفر و نجاست هستند مرحوم صاحب حدائق ره معتقد است که علاوه بر این سه فرقه همه سنی ها به حسب واقع کافر و محکوم به نجاستند و طهارت آنان به خاطر تسهیل بر شیعه بوده و این در حالی است که فقهای إمامیه غالبا حکم به طهارت اهل سنت نموده و از بین أهل إسلام تنها حکم به نجاست غُلات، خوارج و نواصب نموده‌اند در هر صورت باید بررسی شود که طبق کلمات متقدمین از فقهای إمامیه که نزدیک به عصر ائمه بوده‌اند و طبق روایات، کدام قسم از أقسام این سه فرقه محکوم به نجاستند و اما غُلات که در بحث امروز به بررسی از آن می‌پردازیم به سه قسم تقسیم می‌شوند:

قسم اوّل کسانی هستند که قائلند رسول الله و ائمه أطهار آفریننده جهان خلقت هستند که در صورت انسان تنزّل کرده و متصور شده‌اند چنین اعتقادی از اظهر مصادیق کفر است زیرا معنایش حدوث خداوند است در حالی که خداوند قدیم است علاوه بر اینکه با وحدانیت باری تعالی نیز سازگار نیست و این اعتقاد چون در واقع إنکار الوهیت و وحدانیت خداوند متعال است از این جهت قطعاً موجب برای کفر است و ائمه از این گروه به شدّت بیزاری جسته و در گفتار و عمل، اظهار بندگی و تذلل در پیشگاه خداوند متعال نموده‌اند.

قسم دوّم افرادی هستند که معتقدند خداوند متعال بعد از خلقت عالم اداره و تدبیر عالم تکوین و تشریع احکام را به طور کامل به آن بزرگواران تفویض نموده و خود تنها نظاره گر است و هیچ گونه دخل و تصرفی در عالم هستی ندارد چنان که در قرآن چنین اعتقادی به یهودیان نسبت داده شده که می‌گفتند: ﴿وَ قَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَ لُعِنُوا بِمَا قَالُوا﴾[2] اعتقاد این فرقه شبیه اعتقادات مفوضّه است.

قسم سوّم افرادی هستند که معتقدند رسول الله و ائمه دین دارای مراتب و مناصب خاصی در دنیا بوده و هستند و آنان کارگذاران ارادة الله در زمین هستند بنابراین اراده ایشان همان اراده خداوند است در عمل و چنین اعتقادی چیزی شبیه به معجره و صدور مثل آنچه از عیسی بن مریم به اذن الله صادر شده است سؤال این است که کدام قسم از أقسام ثلاثه مذکور محکوم به کفر و نجاستند؟[3]

آیا اعتقاد به عصمت نبی اکرم و ائمه اطهار از خطا و اشتباه موجب برای الحاق فرد به غُلات می‌شود یا خیر؟ مرحوم صدوق ره به تبع ابن ولید ره معتقد است که أدنی درجه غلو آن است که فرد معتقد باشد که نبی اکرم و ائمه اطهار معصوم از سهو و خطا بوده‌اند یعنی اگر کسی مقام آن بزرگواران را تا حدی بالا ببرد که بگوید آنان به هیچ عنوان سهو و خطایی مرتکب نشده‌اند این موجب برای غلو فرد می‌شود ﴿البته این امر در جای خود به طور مسلم و به دلیل عقلی ثابت شده که انبیای الهی و ائمه معصوم از گناه هستند و در این جهت بحثی نیست و اگر هم در جایی نسبت گناه به حسب ظاهر به آن بزرگواران داده شده، مراد ترک أولی بوده است و بحث مرحوم صدوق ره در صدور سهو و خطا از آن بزرگواران است

نه گناه بر این اساس برخی از بزرگان به جهت چنین اعتقادی برخی از روات حدیث را تضعیف کرده‌اند.[4]

از بین متقدمین مرحوم شیخ مفید ره شدیداً به این قول تاخت و تاز نموده و می‌فرماید: چنین اعتقادی غلو نیست بلکه جزء اعتقادات إمامیّه است زیرا عصمت نبی اکرم و ائمه اطهار اقتضا دارد که از هر گونه خطا و اشتباهی مبرّی باشند.

سؤال: آیا اعتقاد به اینکه نبی اکرم و ائمه اطهار عالم به علمِ ما کان و ما یکون و ما هو کائن بوده‌اند موجب برای الحاق فرد به غُلات می‌شود یا خیر؟

برخی معتقدند به اینکه نبی اکرم و ائمه اطهار واجد چنین مقامی بوده و هستند که اگر اراده کنند علم و آگاهی نسبت به چیزی از گذشته یا آینده و یا زمان حال پیدا کنند به اذن و اراده الهی مطلع می‌شوند ولی اگر اراده نکنند فی نفسه مطلع نمی‌شوند.

این مسأله از زمان مرحوم شیخ صدوق ره و مرحوم کلینی ره مطرح بوده و روایاتی هم در این جهت وارد شده است که البته باید بررسی شود تا ببینیم مفاد روایات چیست حتی سؤالات و جواب‌هایی در این جهت بین روات حدیث و ائمه مطرح شده است به عنوان مثال راوی از إمام سؤال نمود به اینکه با توجّه به کلام خداوند متعال که فرمود: ﴿لاَ تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ﴾[5] چطور ائمه اطهار با اینکه می‌دانستند اگر به فلان مجلس یا فلان سفر بروند جانشان در خطر افتاده و شهید می‌شوند ولی با این حال از علم خود استفاده نکردند به عنوان مثال چرا إمام حسین به کربلا رفتند با اینکه می‌دانستند کوفیان وفا ندارند «أسیافکم علیکم و قلوبهم معکم» و یا امیرالمومنین علی با اینکه می‌دانستند در شب نوزدهم ماه مبارک رمضان در مسجد به دست ابن ملجم به شهادت می‌رسند ولی با این حال در آن شب به مسجد رفتند.

برخی در جواب گفته‌اند با اینکه آنان علم به گذشته و آینده داشته‌اند ولی آن موقع به اراده خداوند این علم از آنان سلب شده و از این جهت تکلیفی نداشته‌اند إحتمال دیگری که مطرح شده این است که آن بزرگواران هر گاه اراده می‌کردند بر چیزی مطلع شوند آگاه می‌شدند ولی اگر اراده نمی‌کردند نسبت به آن اطلاع پیدا نمی‌کردند در هر حال سؤال این است که آیا آن بزرگواران اوّلاً چنین علمی نسبت به آینده داشته‌اند و آیا چنین اعتقادی موجب برای الحاق فرد به غُلات می‌شود یا خیر؟

از یک طرف در روایات متعدّد وارد شده که اگر کسی ما أهل بیت را از حد بندگی خداوند خارج بداند از ما نیست و ما از چنین کسی بیزاریم از طرف دیگر امیرالمومنین علی در نامه خود به معاویه می نویسد: «فَإِنَّا صَنَائِعُ رَبِّنَا وَ النَّاسُ بَعْدُصَنَائِعُ لَنَا»[6] برخی از این کلام حضرت استفاده کرده‌اند که خداوند أمر خلقت، رزق و روزی بندگان و تمام امورات بندگانش را به امیر المومنین علی و بعد از او به ائمه واگذار نموده است به این معنی که خداوند خالق امیرالمومنین علی و ائمه

بوده ولی خلقت بقیه مخلوقات و روزی آنان با آن بزرگواران بوده است.

ابن أبی حدید الحدید در شرح نهج البلاغة ج 15 ص 182بعد از ذکر جمله مذکور می‌نویسد«لولا مماتک قلت أنک خالق الارواح فی الاجساد و المنتزع لولا حدوثک قلت انک باسط الارزاق فی الابدان» یعنی اگر نه این بود که تو یا علی حادثی و مثل دیگر بندگان از دنیا رفته‌ای همانا تو را خالق هستی می‌خواندم این کلام ابن أبی الحدید روی دیوار صحن امیرالمومنین در نجف نوشته شده است.

آنچه مسلم است گروه اوّل از غُلات یعنی کسانی که معتقدند ائمه و رسول الله خالق جهان بوده و به صورت انسان متصور شده‌اند این گروه قطعاً ملحق به کفارند زیرا معنای آن در واقع إنکار ألوهیت و وحدانیت خداوند متعال است چنان که در مورد عبد الله سبا[7] نقل شده است که ابتدا یهودی بود و بعد از إسلام به همراه عده‌ای خدمت امیر المومنین علی رسیده و به آن حضرت نسبت خدایی دادند.

حضرت ابتدائاً آنان را امر به توبه نموده و فرمودند: من هم مخلوقی همچون شما هستم که مامور به عبادت و بندگی خدا هستم ولی بعد از اینکه دید آنان از اعتقاد فاسد خود دست برنمی‌دارند أمر فرمود که یک به یک آنان را در آتش افکندند شبیه این فرقه برخی دیگر معتقدند که امیرالمومنین علی شریک خدا در خلقت است چنین کسانی هم قطعا محکوم به کفر و شرک و نجاست هستند چه اعتقاد به خالقیت آنان به نحو شرکت باشد و چه به نحو استقلال.

و اما قسم دوّم که معتقدند خداوند بعد از خلقت عالم اداره و تدبیر عالم تکوین مثل رزق و روزی، حیات و ممات و قبض و بسط امور دنیا و نیز تشریع احکام را به طور کامل به آنان تفویض نموده و خود تنها نظاره گر است و هیچ گونه دخل و تصرفی در عالم هستی ندارد و به عبارت دیگر خداوند عالم را خلق نموده ولی بقائاً و استدامتاً آن را واگذار به ائمه و رسول الله نموده است همچون سلطانی که حاکم سرزمینی است ولی تدبیر و اداره مملکت خود را به طور کامل به وزیر خود تفویض می‌کند.

بزرگان از فقها این قسم از غُلات را نیز کافر و محکوم به نجاست دانسته‌اند مرحوم استاد خویی ره چنین اعتقادی را مخالف با ضروری دین و مخالف با صریح قرآن دانسته است چرا که طبق آیات شریفه قرآن خلقت و اداره و تدبیر امور عالم و تشریع احکام تنها به دست خداوند متعال است نه اینکه به مخلوقات تفویض شده باشد بلکه فیض خداوند بر بندگان مستدام است و همچنان که از احوال بندگان لحظه‌ای غافل نیست تدبیر عالم و امور بندگان تنها به دست اوست و به غیر واگذار ننموده است و اما برخی از آیاتی که دلالت بر این مطلب دارد:

﴿إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثاً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّرَاتٍ بِأَمْرِهِ أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبَارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ﴾ [8]

﴿وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ سُلاَلَةٍ مِنْ طِينٍ* ثمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَكِينٍ * ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ* ثُمَّ إِنَّكُمْ بَعْدَ ذٰلِكَ لَمَيِّتُونَ * ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ تُبْعَثُونَ *وَ لَقَدْ خَلَقْنَا فَوْقَكُمْ سَبْعَ طَرَائِقَ وَ مَا كُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غَافِلِينَ﴾.[9]

﴿إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثاً وَ الشَّمْسَ وَ

الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّرَاتٍ بِأَمْرِهِ أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبَارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ﴾ [10]

آری مانعی ندارد که طبق آیه شریفه: ﴿مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُو﴾[11] اوامر و دستورات رسول الله و ائمه دین به منزله دستورات خداوند باشد چرا که آنان روی هوای نفس صحبت نمی‌کردند چنان که فرمود: ﴿وَ مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى﴾[12] ولی این غیر از آن است که بگوییم تمام تکوینیات و تشریعیات و تدبیر عالم به دست آن بزرگواران بوده است.

توضیح ذلک: شکی نیست در اینکه امور عالم هستی بر طبق سبب و اسباب و نظم خاصی به تدبیر خداوند حکیم علیم اداره می‌شود ﴿وَ مَا أَمْرُنَا إِلاَّ وَاحِدَةٌ﴾[13] و تأثرات در عالم هستی، کنش و واکنش بر طبق اسباب و عللی است که خداوند حکیم در عالم هستی تکویناً قرار داده است و بر طبق محاسبات دقیق، خداوند خورشید و ماه و ستارگان را آفریده و هر کدام را مدار خاص خود بر طبق اسبابی قرار داده و برای هر یک آثار و فوائد متعدّدی مترتّب نموده و عالم را بر طبق اسباب و تاثیر و تاثر و به تعبیر دیگر کنش یا واکنش تنظیم نموده استهمه این اسباب عالم، حدواثا و بقائاً به اراده الهی بوده و هست و پیوسته الی یوم القیامة ادامه خواهد داشت.

و اگر فیض الهی از عالم هستی در یک لحظه قطع شود هیچ سببی موثر واقع نشده و تاثیر و تأثری در عالم واقع نخواهد شد با این بیان تاثیر و تأثر اسباب عالم حدوثاً و بقائاً تنها به دست خداوند است به طوری که اگر یک لحظه فیض الهی از عالم قطع شود عالم هستی فانی می‌شود.

البته منافاتی ندارد که خداوند در مقام اعجاز به دست أولیائش تاثیر و تاثر را در برخی امور تغییر داده و یا شدت بخشد مثل اینکه چوب تبدیل به اژدها شود چرا که در معجزه گاه تاثیر و تأثر اشیاء عالم به اراده الهی شدت پیدا کرده و یا برداشته می‌شود مثل اینکه اثر سوزاندن از آتش سلب می‌شود و یا عرض تبدیل به جوهر میشود و عکس شیر در پرده به اراده الهی تبدیل به شیر واقعی می‌شود.

در این جهت شکی نیست که اداره امور عالم هستی مستقلاً به دست خداوند متعال است ولی این امر منافاتی ندارد که ائمه به عنوان عباد مُكْرَمِين و تربیت شده مکتب وحی به جهت منزلت والایی که در نزد خداوند دارند، خداوند اراده آنان را همانند اراده خود عند الاقتضاء قرار دهد به این معنی که چون آنها در پیشگاه خداوند بسیار عزیز هستند اگر چیزی را اراده کنند خداوند هم طبق اراده آنان اراده کرده و امور را تنظیم می‌کند چنان که چنین مقامی به تصریح قرآن برای انبیای الهی ثابت بوده که به اراده و اذن خداوند قدرت بر امور خارق العادة در عالم تکوین داشته‌اند خداوند در بیان معجزات حضرت عیسی می‌فرماید: ﴿أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْيِي الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُنَبِّئُكُمْ بِمَا تَأْكُلُونَ وَ مَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ ﴾[14] از همین قبیل است قضیه شق القمر: ﴿اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ﴾[15] البته این بدین معنی نیست که آن بزرگواران مستقلاً قدرت بر چنین کاری را داشته‌اند بلکه چنان که در آیه فوق هم این مطلب یادآوری شده همه این قدرت ها به اراده و اذن خداوند بوده است.

بنابراین یک لحظه هم توجّه و اراده خداوند از خلق و امور عالم قطع نمی‌شود لکن همان خدای قادری که کنش و واکنش را در عالم قرار داده و عالم را بر اساس اسباب و مسببات آفریده است گاهی اثر بخشی سبب را در جایی به اعجاز برداشته و یا تغییر می‌دهد ﴿قُلْنَا يَا نَارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاَماً عَلَى إِبْرَاهِيمَ﴾ [16] و منعی نیست که این مقام و اعجاز برای اوصیای انبیاء نیز ثابت باشد که به اراده الهی تصرفاتی در عالم هستی نمایند البته نه اینکه مستقلاً دخیل در امور خلق و امر و رزق ، مرگ و حیات باشند بلکه تنها با خواست و اراده یا اذن الهی چنین است با این بیان معنای عبارت وارده در زیارت آقا إمام حسین نیز واضح می‌شود: ﴿إِرَادَةُ الرَّبِّ فِي مَقَادِيرِ أُمُورِهِ تَهْبِطُ إِلَيْكُمْ وَ تَصْدُرُ مِنْ بُيُوتِكُمْ وَ الصَّادِرُ عَمَّا فَصَلَ مِنْ أَحْكَامِ الْعِبَادِ﴾ یعنی آنچه را که شما ائمه دین اراده کنید خداوند نیز اراده می‌کند و خواست شما اهل بیت موجب می‌شود که خداوند طبق آن اراده کند هذا فی الامور التکوینیة.

و اما در امور تشریعی یعنی احکام حلال و حرام:

از روایات بر می‌آید که رسول الله اجازه تشریع احکام را داشته‌اند چنان که در روایات آمده که خداوند ابتدا نماز‌های یومیه را دو رکعتی جعل نمود سپس پیامبر اکرم دو رکعت به نماز ظهر و عصر و عشاء و یک رکعت به نماز مغرب، افزودند از همین قبیل است بسیاری از روزه‌های مستحبی لذا در روایات یک دسته از احکام به عنوان فرض الله و دسته دیگر به عنوان فرض النبی بیان شده است و در شک در رکعات نماز آمده است که در دو رکعت اوّل که فرض الله، شک راه ندارد ولی در دو رکعت بعدی می‌توان به احکام شک عمل نمود و منعی نیست که چنین مقامی به ائمه نیز موهبت شده باشد از همین قبیل است دستور موسی بن جعفر به علی بن یقطین که به دستور حضرت ماه ها بر طبق وضوی سنّی ها وضو می‌گرفت و یا داود بن زربی که به دستور إمام صادق  چندین ماه در دربار منصور دوانقی بر طبق سنّی ها وضو می‌گرفت و با این حال حضرت حکم

به صحّت نماز آنان نمودند.

سؤال این است که ائمه در تشریعیات چه نقشی دارند آیا امر تشریع کاملا در تمام امور به آنان تفویض شده است یا خیر؟ از برخی روایات استفاده می‌شود که خداوند حق تشریع را به آن بزرگواران عطا نموده است لکن حق تشریع از پیش خود آنان و

از روی هوای نفس نبوده است بلکه طبق اراده الهی و در طریق رضایت خداوند بوده است ﴿إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا يُوحَى إِلَيَّ﴾[17] ﴿ بَلْ عِبَادٌ مُكْرَمُونَ* لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾

و خداوند چون کاملا این بندگان پاک را می‌شناسد چنین فضیلتی را به آنان مرحمت نموده که حق تشریع دارند البته این امر در راستای رضای الهی بوده و این اجازه را خداوند به آنان داده که حق دارند برای تقرب به ذات اقدس الهی و برای اداره حکومت اسلامی، حکمی را جعل کنند همانطور که مرسوّم است مردم در سراسر عالم عده‌ای از عقلا را جمع می‌کنند تا برای اداره حکومت خود قوانینی را جعل کنند و منعی نیست که آنان به عنوان بزرگان و سیاست مداران عباد «سَاسَةَ الْعِبَاد» حق تشریع هم داشته باشند از همین قبیل است دستورات رسول الله که به عنوان فرض النبی در روایات از آن یاد شده و نیز دستورات تقیه‌ای که از ائمه صادر شده و نیز نصب افراد برای اداره مملکت چنان که امیر المومنین علی محمد بن ابی بکر را والی مصر قرار داد البته آنچه جعل نموده‌اند حتما مرضی رضای خداوند بوده است.[18]

 


[1] الامام الخميني: إن كان غلوّهم مستلزماً لإنكار أحد الثلاثة أو الترديد فيه، و كذا في الفرع الآتي الخوئي: بل خصوص من يعتقد الربوبيّة لأمير المؤمنين عليه السلام أو لأحد من بقيّة الأئمّة الأطهار عليهم السلام‌.
[3] مدارك العروة (للبيارجمندي)، ج‌2، ص: 137‌. «الأول»- من يعتقد بربوبية أمير المؤمنين أو أحد الأئمة عليهم السلام فان اعترف بأنه الرب القديم الواجب وجوده الممتنع زواله و أنكر وجود صانع غيره فلا ريب في كفره و نجاسته مع فرض كونه عاقلا و الا فهو مرفوع القلم، و ان اعترف بوجود صانع واجب الوجود مثله فهو مشرك و ان اعترف و اعتقد حلول اللّه تعالى عن ذلك فيه و اتحاده معه و تصوره بهذه الصورة كتصور الملك بصورة البشر و نحوه، فهو مندرج فيمن أنكر ضروريا من ضروريات الشرع، فهو كافر أيضا من جهة إنكاره الضروري. «الثاني»- من تجاوز الحد في الأنبياء و الأئمة عليهم السلام، مثل ما حكى عن شيخ الصدوق ابن الوليد انه قال: أول درجة في الغلو نفى السهو عن الأنبياء أو الأئمة عليهم السلام، و الحق ان مثل ذلك ليس غلوا و لو سلم كونه‌ غلوا لا يوجب ذلك كفرا قطعا.«الثالث»- اعتقاد انهم عليهم السلام مظاهر أوصاف الباري تعالى و ان أزمة الأمور بيدهم و انهم المفوض إليهم دين اللّه و أمر الرزق و الخلق الى غير ذلك، و لا ريب انه لا يوجب الكفر أيضا و ان فرض انه خلاف الواقع، فضلا عما ادعى في حقهم دعوى يساعدها بعض الشواهد النقلية أو العقلية بعد الاعتراف بأنهم أشرف المخلوقين، فمثل هذا الغلو لا يوجب الكفر أيضا بل لا يكون ذلك فسقا لعدم كونه غلوا بعد الاعتقاد بأن ذلك كله من مواهب اللّه سبحانه و ذٰلِكَ فَضْلُ اللّٰهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشٰاءُ* و انه لا مؤثر في الوجود الا اللّه سبحانه.
[4] من لا يحضره الفقيه‌، الشيخ الصدوق‌، ج1، ص360. وَ كَانَ شَيْخُنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِيدِ رَحِمَهُ اللَّهُ يَقُولُ أَوَّلُ دَرَجَةٍ فِي الْغُلُوِّ نَفْيُ السَّهْوِ عَنِ النَّبِيِّ وَ لَوْ جَازَ أَنْ تُرَدَّ الْأَخْبَارُ الْوَارِدَةُ فِي هَذَا الْمَعْنَى لَجَازَ أَنْ تُرَدَّ جَمِيعُ الْأَخْبَارِ وَ فِي رَدِّهَا إِبْطَالُ الدِّينِ وَ الشَّرِيعَةِ وَ أَنَا أَحْتَسِبُ الْأَجْرَ فِي تَصْنِيفِ كِتَابٍ مُنْفَرِدٍ فِي إِثْبَاتِ سَهْوِ النَّبِيِّ وَ الرَّدِّ عَلَى مُنْكِرِيهِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى.
[6] . نهج البلاغة ت الحسون، السيد الشريف الرضي، ج1، ص620، نامه ها 28. مراده إن من طلب العلم و الحكمة و أسرار الشريعة فليرجع إلينا و ليسأله عنّا «2»» فإنّا موارده و الناس بتعليمنا يعلمون و بهدايتنا يهتدون. شرح الكافي، ج‌2، ص: 252‌.
[7] .پيدايش غلات: ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه می‌نویسد: نخستين كسى كه در زمان اميرالمومنين به آن حضرت غلو ورزيد و او را خدا خواند، عبدالله به سبا بود، هنگامى كه حضرت خطبه مى خواند عبدالله برخاست و چند بار به وى خطاب كرد تو خدا هستى، پس گروهى از اصحاب آن حضرت كه از جمله آنها عبدالله بن عباس بود براى او نزد آن حضرت شفاعت كردند و گفتند: توبه نموده و از عقيده خود بازگشته است، پس على او را بخشيد ولى مشروط به اين كه از كوفه خارج شود و هنگامى كه خبر شهادت على به عبدالله بن سبا رسيد گفت: به خدا سوگند اگر مغز سرش را در هفتاد هميان برايم بياوريد باز هم مى گويم نمرده و نخواهد مرد تا زمامدار تمام عرب شود. گروهى به عبدالله بن سبا گرويده و با او هم عقيده شدند، از جمله عبدالله بن صبره همدانى و عبدالله بن عمرو كندى و چند تن ديگر. و عده اى از اين افراد به شبهاتى بى اساس تمسك جسته اند. از جمله به گفتار عمر كه، هنگامى كه آن حضرت به موجب حدى چشم مردى را كور كرد، گفت: ما اقول فى يدالله فقات عينا فى حرم الله ؛ چه گويم درباره دست خدا كه چشمى را در حرم خدا كور كرد.اصل اين قضيه داستانى است كه ابن اثير در نهايه آورده: كه مردى در حال طواف به زنهاى مسلمين نگاه مى كرد، پس اميرالمومنين سيلى به صورتش زد آن مرد به نزد عمر شكايت برد، عمر به او گفت: او بحق تو را زده است چشمى از چشمان خدا تو را ديده» مقصودش اميرالمومنين بود و دستس از دستان خدا تو را سیلی زده است« . و مانند گفتار خود آن حضرت كه مى فرمايد: بخدا سوگند من در خيبر را با نيروى بشرى بيرون نياوردم بلكه با تاييد و نيروى الهى بيرون آوردم. و مانند گفتار رسول خدا در: لا اله الا الله وحده وحده صدق وعده و نصر عبده كه فرمود: كسى كه تمام احزاب را مغلوب ساخت على بن ابيطالب بود؛ زيرا وقتى كه بزرگ و سردار آنان عمرو بن عبدود را به قتل رساند، ترس و رعب شديدى در ميان آنان پديد آمده همگى پا به فرار گذاشتند. و اما كيفيت جهاد با خوارج را نيز آن حضرت مبتكر بوده ؛ زيرا اين گروه در زمان پيغمبر نبودند تا آن حضرت حكمشان را روشن سازد و امام صادق فرموده: نبرد على با اهل قبله»گروههاى منحرف به ظاهر مسلمان « داراى بركت بوده و اگر با آنان نمى جنگيد، پس از او كسى نمى دانست با اين گروهها چه بايد كرد.و در مناقب ابن طلحه آمده: شافعى مى گويد مسلمانان روش مقابله با مشركين را از رسول خدا فرا گرفتند، و روش مقاتله با باغيان را از على . برگرفته کتاب قضاوتهاى اميرالمومنين على اثر: آيه الله محمد تقى تسترى.
[18] . تحقیق شخصی: روایاتی که از آن به حسب ظاهر استفاده می‌شود که امورات عالم و رزق و روزی بندگان و برکات آسمان و زمین همگی به دست اهل بیت است چنان که در زیارت جامعه کبیره وارد شده است: «مَعْدِنَ الرَّحْمَةِ».این دسته از ادعیه یا روایات ممکن است اشاره باشد به این که خداوند آن بزرگواران را وسیله تحقق برخی از امور دنیا یا آخرت قرار داده است اگر چه اداره عالم همگی مستقلاً و حقیقتاً مستند به خداوند متعال است مثل حیات ممات و روزی...«الله یتوفی الانفس حسن موتها» ولی با این حال مرگ به ملک الموت و ملائکه و روزی به میکائیل نیز به عنوان وسیله اجرای حکم الهی اسناد داده شده است. یا ممکن است اشاره باشد به این مطلب که:﴿لولا الحجّة لساخت الأرض بأهلها﴾ یعنی خداوند به وجود حجت زمین را پایدار نموده است طبعاً بقای نعمت ها نیز بسته به وجود این بزرگواران و حجتهای الهی دارد از این جهت جهت صحیح است که گفته شود: «وَ بِكُمْ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ بِكُمْ يُمْسِكُ السَّمٰاءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلّٰا بِإِذْنِهِ.»خلاصه به برکت وجود امام نظام عالم باقی و ثابت است از این جهت امور روزی و برکات آسمان و زمین به آن بزرگواران نسبت داده شده است نه این که مراد این باشد که امور تکوین مستقلا به دست آنان است یا به آنان تفویض شده و یا نعوذ بالله خداوند در آنان حلول کرده است زیرا آنان از بندگی خدا خارج نیستند فلذا در زیات جامعه کبیره که تقریبا جامع صفات ائمه معصومین است بعد از ذکر مراتب و مقامات آن بزرگواران، رسول الله را به عنوان بنده برگزیده و ائمه را به عنوان عباد مکرّمون معرفی نموده است: ﴿وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ الْمُنْتَجَبُ... وَ أَشْهَدُ أَنَّكُمُ الْأَئِمَّةُ الرَّاشِدُونَ الْمَهْدِيُّونَ الْمَعْصُومُونَ الْمُكَرَّمُونَ الْمُقَرَّبُونَ الْمُتَّقُونَ الصَّادِقُونَ الْمُصْطَفَوْنَ الْمُطِيعُونَ لِلَّهِ الْقَوَّامُونَ بِأَمْرِهِ الْعَامِلُونَ بِإِرَادَتِهِ﴾.اما این که امیرالمومنین علی در آخرت به عنوان قسیم الجنه والنار معرفی شده است و یا در زیارت جامعه کبیره آمده است: ﴿وَ إِيَابُ الْخَلْقِ إِلَيْكُمْ وَ حِسَابُهُمْ عَلَيْكُمْ﴾با این که طبق آیه شریفه قرآن﴿إِنَّ إِلَيْنَا إِيَابَهُمْ* ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا حِسَابَهُمْ﴾ سوره فجر آیه26.حساب قیامت به دست خداوند است. این مسأله هم قابل حل است زیرا هیچ منعی نیست که حسابرسی قیامت تنها به اراده و تدبیر و فرمان خداوند باشد «مالک یوم الدین» ولی در عین حال این کار به برخی دیگر به عنوان ماموران اجرای دستورات خداوند احاله شده باشد و نسبت داده شود چنان که در آیات متعدّد برخی از کارهای قیامت به فرشتگان احاله شده است از این جهت نسبت دادن حسابرسی قیامت بر ائمه ع منعی ندارد چنان که مرگ انسان نیز گاهی به خداوند نسبت داده شده و گاهی به قابض الارواح که به دستور الهی عمل می‌کند.و یا ممکن است از این جهت باشد که مقام شفاعت به آن بزرگواران عطا شده و شیعیان در قیامت از شقاعت آنان بهره بند میشوند از این جهت گفته شده که حساب بندگان با شماست. و یا ممکن است از این جهت باشد که پذیرش ولایت آن بزرگواران میزان در کفر و ایمان و میزان در قبولی اعمال و مجوز دخول در بهشت است که در روایات متعدّد به این امر نیز اشاره شده است فلذا به یکی از این جهات متعدّد گفته شده که امیرالمومنین علی قاسم بهشت و جهنم است چنان که در روایات ذیل اشاره به این امر شده است: إِبْرَاهِيمُ الْأَحْمَرِيُّ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَحْمَدَ التَّمِيمِيُّ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ وَكَلَنَا اللَّهُ بِحِسَابِ شِيعَتِنَا، فَمَا كَانَ لِلَّهِ سَأَلْنَا اللَّهَ أَنْ يَهَبَهُ لَنَا فَهُوَ لَهُمْ، وَ مَا كَانَ لَنَا فَهُوَ لَهُمْ، ثُمَّ قَرَأَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ «إِنَّ إِلَيْنٰا إِيٰابَهُمْ ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنٰا حِسٰابَهُمْ».و یا ممکن است از این جهت باشد که این بزرگواران غایت خلقت و اشرف مخلوقات بوده‌اند چنان که در رروایاتی که خلقت نوری ائمه را بیان نموده و در حدیث کساء اشاره به این حقیقت شده است: ﴿فقال اللّه عزّوجلّ: يا ملائكتي و يا سكّان سماواتي إنّي ما خلقت سماء مبنيّة و لا أرضا مدحيّة و لا قمرا منيرا و لا شمسا مضيئة ولا فلكا يدور و لا بحرا يجري و لا فلكا يسري إلّا في محبّة هؤلاء الخمسة الّذين هم تحت الكساء﴾در پاورقی فروع کافی در توضیح این جمله حدیث کساء آمده اسـت: قوله «ما خلقت سماء مبنية و لا أرضا مدحية ... الى قوله الا لاجلكم و محبتكم» ليس الا أنهم فى الممكنات غاية لسائر الممكنات و انا لا نعلم فى هذا العالم الادنى موجودا أشرف من الانسان فصح أن يجعل ساير الاشياء مخلوقة لاجله و هو غاية لها اذ الغاية يجب أن يكون أشرف من المقدمات و اذا كان بعض أفراد الانسان أشرف من غيرهم صح أن يجعلوا غاية لسائرهم. پاورقی شرح الكافي، ج‌4، ص: 306‌بنابراین مراد این نیست که امور تکوین در دنیا و آخرت مستقلا در اختیار آن بزرگواران قرار گرفته و یا به آنان تفویض شده است و یا نعوذ بالله خداوند در آنان حلول کرده است، شاید از این جهت در آداب زیارت جامعه کبیره وارد شده که ابتدا صد بار تکبیر بگوید و اقرار و اعتراف به خداوند کند سپس مشغول زیارت شود تا بعد از ذکر و اعتراف به مقامات ائمه ع گرفتار غلو نشود و آن بزرگواران را از مرز بندگی خارج نداند. غلاة در کلام برخی از فقها: شيخ صدوق: هم ثلاث فرق، فرقة منهم يغالون في عليّ عليه السّلام و قالوا بألوهيّته و التخميس و هو أنّ سلمان و أبا ذرّ و المقداد و عمّار بن ياسر، و عمر بن اميّة الضمريّ كانوا موكّلين بتدبير العالم من قبل عليّ عليه السّلام و هو ربّ. و فرقة منهم يغالون في أهل البيت عليهم السّلام و يقولون في حقّهم ما ليس لهم و ما لا يقولونه في أنفسهم كادّعاء النبوّة و الالهيّة فيهم عليهم السّلام، و فرقة اعتقدوا بأنّ معرفة الامام يكفي عن جميع العبادات و الفرائض فيتركون الطهارة و الصلاة و الصوم و الزّكاة و الحجّ اتّكالا على ولايتهم، و جلّ ما ورد في كتب الرّجال لا سيّما كتب المتقدّمين من أنّ فلانا غال أو من الغلاة المقصود هذه الطائفة و الشاهد على ذلك ما رواه أحمد بن الحسين الغضائريّ عن الحسن بن محمّد ابن بندار القمّيّ قال: «سمعت مشايخي يقولون: إنّ محمّد بن أورمة لمّا طعن عليه بالغلوّ بعث إليه الأشاعرة ليقتلوه، فوجدوه يصلّي اللّيل أوّله إلى آخره ليالي عدّة فتوقّفوا عن اعتقادهم» و في فلاح السائل عن الحسين بن أحمد المالكيّ قال: «قلت لأحمد بن مليك الكرخيّ عمّا يقال في محمّد بن سنان من أمر الغلوّ فقال: معاذ اللّه هو علّمني الطهور» إلى غير ذلك من الأخبار الّتي تدلّ على أنّ المراد بالغلو و الغالي في كتب القدماء من الرّجاليّين هذا المعنى لا الأوّلان، و اشتبه الأمر على بعض المتأخّرين- رضي اللّه عنه- و زعم أنّ المراد بالغالي المعنيان الأوّلان، فلذا طعن على القدماء- قدّس اللّه أسرارهم- و قال: «رميهم بعض الرّواة بالغلو لنقلهم بعض المعجزات عنهم أو اعتقادهم في الامام أنّه يعلم الغيب أو نظير ذلك» و هذا قول غير سديد و سوء ظنّ بمشايخ الحديث و الأجلّاء، عصمنا اللّه منه. ابن شهر آشوب مازندراني: قوله سبحانه لٰا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ وَ لٰا تَقُولُوا عَلَى اللّٰهِ إِلَّا الْحَقَّ أما الغلاة فإنهم قوم يدعون في النبي أو في الوصي و باقي الأئمة على حسب اختلافهم القدم و الإلهية و هذا يؤدي إلى قدم الأجسام كلها فإن أرادوا أن بين القديم و هذه الأشخاص اختصاص فلا يخلو إما أن يكون حلولا و اتحادا مثل حلول الأعراض في الأجسام أو مجاورة و مماسة و هذا يقتضي كونه جوهرا متحيزا أو جزءا مؤلفا و اختصاص الجوهر البسيط بالجملة مستحيل لأن الجوهر البسيط يستحيل أن يفعل في غير تلك الجملة مبتدأ و القديم سبحانه يصح أن يبتدأ في سائر الجمل‌محقق حلي: ذبائح المسلمين كلّهم حلال و إن اختلفوا في الآراء عدا الخوارج و الغلاة و المجسّمة بالحقيقة، فإنّهم خارجون عن الإسلام و إن انتحلوه. محقق در شرايع: و كل مظهر للشهادتين و إن لم يكن معتقدا للحق يجوز تغسيله عدا الخوارج و الغلاةمحقق در شرايع: العاشر الكافر‌و ضابطه كل من خرج عن الإسلام أو من انتحله و جحد ما يعلم من الدين ضرورة كالخوارج و الغلاةعلامه حلي: و الكافر و إن أظهر الإسلام إذا جحد ما يعلم ثبوته من الدين، ك‌ الخوارج و الغلاة.شهيد اول: و أسآر المسلمين طاهرة إلّا الخوارج و الغلاةصاحب جواهر: لا كلام في نجاسة الخوارج و الغلاة و كفرهم، كما في جامع المقاصد، و عن الدلائل، بل عن الأخير و الروض الإجماع عليهما، و هو كذلك.مرحوم سيد عبد الاعلي سبزواري: أما الغلاة فهم على أقسام: الأول: أن يعتقد أنّ الشخص الخارجي بمشخصاته الفردية الخارجية. هو الرب القديم الذي يمتنع زواله و لا إله غيره، فهو منكر للّه جلّ جلاله، و كافر من هذه الجهة الثاني: أن يعتقد مع ذلك بوجود واجب الوجود أيضا، فهو مشرك فينجس من هذه الجهة الثالث: أن يعتقد أنّ اللّه جلّ جلاله حلّ في الشخص الخارجي فاللّه تعالى هو الذي يأكل، و يمشي، و ينكح، و ينام إلى غير ذلك من العوارض المحفوفة بالإنسان، فهو كافر لإنكاره ما ثبت بضرورة الدين، بل العقل من تنزيهه جلّت عظمته عن العوارض الجسمانية.الرابع: أن يعتقد فناء الشخص في ذات اللّه جلّت عظمته، و هو كافر من حيث إنكاره ضروريّ الشرع، بل الشرائع الإلهية، من عدم تجويز مثل هذه الأمور عليه تعالى و تقدس الخامس: أن يعتقد في الشخص أنّه مظهر صفات اللّه تعالى، بتأييد منه‌ عزّ و جل. و إعطائه له هذا المقام، و إفاضته تعالى عليه، و مقتضى إطلاق ما دل على أنّ من أقر بالشهادتين يكون مسلما، هو إسلامه و عدم كفره. مهذب الاحكامشيخ حسين حلي: و التحقيق ان يقال إذا كان هؤلاء ممن يعتقدون ربوبية أمير المؤمنين- عليه السلام- أو أحد الأئمة- عليهم السلام- على نحو انه صانع أو أنه شريك صانع أو ان اللّه تعالى حل فيه فاتحد مع اللّه كما قد يتصور الملائكة بصورة البشر فهم كفار، و لا شبهة في نجاستهم، اما لعدم معرفتهم للّه أو لجعل الشريك له أو لأجل إنكار ما هو ضروري من ضروريات الدين. و أما إذا كانوا ممن يغالون في الأنبياء أو الأئمة فيرفعونهم عن مستوياتهم كما ينقل المحقق الهمداني (قده) ان القميين يطعنون الرجال برميهم بالغلو بمجرد ذلك، حتى قد حكى الصدوق عن شيخه ابن الوليد انه قال: ان أول درجة في الغلو نفي السهو عن النبي (ص)، فهذا لا يوجب الكفر قطعا.نعم، ان للغلو مراتب و درجات، و لا يمكن الحكم بكفر كل غال على الإطلاق، إذ ليس في المقام نص حتى يشمل جميع مراتبه، و ما ورد في فارس بن حاتم القزويني من الأمر بالتوقي عن مساورته لا يكون دليلا على نجاسته إذ كان من غلط النساخ، و ان الصحيح مشاورته- كما رواه المامقاني في تنقيح المقال- و انما لم يقبل قول هذا الرجل لأنه كذاب.و اما الإجماع المنقول على نجاسة الغلاة فهو و ان كان مسلما إلا انك قد عرفت ان للغلو مراتب، و ليس في البين إطلاق يتمسك به على شمول جميع مراتب الغلو، فلعل القدر المتيقن من معقده هو ما انتهى إلى الكفر دون بعض مراتبه الخفية و ان كانت خلاف عقيدة المسلمين، لان مجرد المخالفة في العقيدة لا توجب كفرا و لا نجاسة. دليل العروهشهيد صدر: لمحاولة إثبات النجاسة للغلاة طريقان: الأول: إثبات نجاستهم ابتداء بقطع النظر عن كفرهم و يستدل لذلك: بما عن الكشي بسنده عن أبي الحسن في أمر فارس بن حاتم- من قوله: «و لكن صونوا أنفسكم عن الخوض و الكلام في ذلك و تجنبوا مساورته. الحديث»، فيستفاد من النهي عن مساورته كونه نجسا. و لكن الرواية غير تامة سندا، و لا متنا، و لا دلالة. أما السند: فلضعفه بعدة أشخاص منهم: جبرئيل بن أحمد الذي يروي عنه الكشي و علي ابن محمد و أما المنن، فلو قرع الاختلاف فيه، إذ رويت فقرة الاستدلال بعبارة (و توقوا مشاورته) و أما الدلالة فلأن المساورة المنهي عنها لم يعلم كونها من السؤر بمعنى النهي عن سؤره، ليتوهم دلالة ذلك على النجاسة، بل لعلها بمعنى المواثبة و المنازعة، لأن ساوره لغة بمعنى حافزه و زاحمه و واثبه، فيرجع الى النهي عن الدخول معه في الجدال و القيل و القال. هذا مضافا الى عدم وجود إطلاق في الرواية يمكن التمسك به لتمام أصناف الغلاة، لورودها في شخص خاص الثاني: إثبات نجاستهم من حيث الكفر. و هذا مركب من مقدمتين:إحداهما: ان الكافر نجس. و الأخرى: أن الغلو يستوجب الكفر أما المقدمة الأولى، فقد تقدم الإشكال في إطلاقها لمنتحلي الإسلام، و عليه فالغلاة الناسبون أنفسهم إلى الإسلام ليسوا مشمولين لدليل النجاسة و لو ثبت كفرهم.و أما المقدمة الثانية، فتوضيح الحال فيها: ان الغلو تارة: يكون‌ بلحاظ مرتبة الألوهية، و أخرى: بلحاظ مرتبة النبوة، و ثالثة: بلحاظ شئون أخرى من الشؤون المتصلة بصفات الخالق تعالى و أفعاله.أما الغلو بلحاظ مرتبة الألوهية، فيتمثل تارة: في اعتقاد الشخص بأن من غلا في حقه هو اللّه تعالى. و أخرى: في اعتقاده بأنه غير اللّه الواجب الوجود، إلا أنه شريكه في الألوهية و استحقاق العبادة، إما بنحو عرضي أو بنحو طولي و ثالثة: في اعتقاده بحلول اللّه أو اتحاده مع ذلك الغير و كل ذلك كفر: أما الأول، فلأنه إنكار للّه.و أما الثاني، فلأنه إنكار للتوحيد و أما الثالث، فلأن الحلول و الاتحاد مرجعهما الى دعوى ألوهية غير اللّه، لأنهما بالنظر العرفي واسطتان في الثبوت فينافي مع عقد المستثنى منه بحسب المدلول العرفي لشهادة أن «لا إله إلا اللّه» بل ينافي مع عقد المستثنى أيضا، لأن كلمة «اللّه» في عقد المستثنى بحسب مدلولها الارتكازي تشتمل على كثير من الصفات المنافية لأحوال من غلا في حقه كالمشي في الأسواق و الأكل و الشرب.و أما الغلو بلحاظ مرتبة النبوة، فيتمثل في اعتقاد المغالي بأن من غلا في حقه أفضل من النبي و أنه همزة الوصل بين النبي و اللّه أو أنه مساو له على نحو لا تكون رسالة النبي بين اللّه و العباد شاملة له. و كل ذلك يوجب الكفر، لمنافاته للشهادة الثانية بمدلولها الارتكازي في ذهن المتشرعة المشتمل على التسليم بأن النبي رسول اللّه الى جميع المكلفين من دون استثناء.و اما الغلو بلحاظ الصفات و الأفعال بمعنى نسبة صفة أو فعل لشخص ليس على مستواهما، فان كان اختصاص تلك الصفة أو الفعل باللّه تعالى من ضروريات الدين دخل في إنكار الضروري على الخلاف المتقدم فيه و الا لم يكن كفرا. و يدخل في الأول: ادعاء تفويض الأمر من اللّه تعالى‌ لأحد من عباده، و نسبة الخلق، و الأحياء، و الإماتة، و نحو ذلك من أنحاء التدبير الغيبي لهذا العالم الى أحد من الناس.و قد يستدل على استتباع الغلو للكفر مطلقا و لو تعبدا برواية مرازم قال: قال أبو عبد اللّه «قل للغالية توبوا الى اللّه، فإنكم فساق كفار مشركون» و هذا الاستدلال غير تام. أما أولا: فلضعف سند الرواية بعلي بن محمد. و اما ثانيا: فلضعف الدلالة باعتبار تكفل الرواية لقضية خارجية، حيث يأمر الإمام الراوي أن يقول للغالية ذلك الكلام فلا بد ان يكون المنظور جماعة معينين، و ليس الغلو بعنوانه مذهبا معينا محددا، و انما هو درجات و ألوان، فتكفير جماعة منهم لا يثبت كفر الغلاة على الإطلاق. و الجمع بين الفسق و الكفر و الشرك في سياق واحد مما يوهن أيضا دلالة الكفر على المعنى المساوق للمروق من دين الإسلام.شيخ مرتضي حايري: هذا إن رجع إلى الشرك أو الكفر أو إنكار الضروريّ، و أمّا كفر الغالي بنفس ذلك العنوان فممّا لم يثبت، و الإجماع المنقول منزّل على الكفر من الجهات المذكورة.شيخ جواد تبريزي: قيل لا كلام عند الأصحاب في كفر الغلاة و نجاستهم و عن بعض المتأخرين دعوى الإجماع عليه و المراد بهم من يعتقد الربوبية لأمير المؤمنين أو الأئمة عليهم السلام كما في كشف الغطاء «ج2ص403، و الوجه في كفرهم و نجاستهم إنكارهم. اللّٰه تعالى و إثبات الألوهية لغيره فإنه لا فرق بين الالتزام بأن الإله هو الصنم أو شخص آخر أو أحد الأئمة عليهم السلام. روض الجنان ج1ص437و ربّما يقال كما عن الشيخ قدس سره في طهارته أنهم يعتقدون بحلوله تعالى فيهم أو في أحدهم عليهم السلام ج2ص358 و هذا الحلول خلاف الضرورة من الدين، فالالتزام بكفرهم و نجاستهم مبني على أن إنكار الضروري بنفسه موجب للكفر فلا يجتمع الالتزام بكفرهمو نجاستهم مطلقاً مع الالتزام بأن إنكار الضروري غير موجب بنفسه الكفر اللهم إلّا أن يقال: إنه إن لم يصح عند المعتقد بالحلول إسناد الخلق و الربوبية و المعبودية إلّا إلى علي عليه السلام أو غيره من الأئمة عليهم السلام فيدخل المعتقد في القسم السابق، و إن صح إسناد ما ذكر إليه تعالى و إلى علي عليه السلام أو أحد الأئمة عليهم السلام فهذا شرك بمعنى الالتزام بتعدد الآلهة.و على الجملة ما هو الدخيل في تحقق الإسلام الموجب للخروج عن الكفر الاعتراف بالتوحيد الوارد في كلمة التوحيد و الاعتراف بالرسالة على ما تقدم.نعم، الأمر كما ذكر من الابتناء لو كان الغلو باعتقاد أنه قد فوض إلى علي أو الأئمة عليهم السلام أمر الخلق و الرزق و النعمة و البلايا و غيرها من الأُمور الراجعة إلى التكوين و التشريع كما يظهر ذلك من بعض الأشعار التي زعم أنها مدائح لهم عليهم السلام، فإن اعتقاد التفويض أو التشريك بذلك خلاف الكتاب العزيز و السنة فهو مع الالتفات بأنه إنكار للكتاب و السنة موجب للكفر لامطلقاً، وأما لالتزام بأنهم شفعاء عند اللّٰه و أن العباد يتوسلون بهم إلى اللّٰه و يجعلونهم شفعاءهم عنده جل و علا فهو المذهب الحق الصحيح نرجو أن نحيا عليه و نموت عليه و نحشر عليه إن شاء اللّٰه تعالى.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo