درس خارج فقه استاد اشرفی
99/07/07
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: حکم مضغه، مشیمه، جفت همراه جنین، عضو قطع شده از انسان، خصیه از نظر طهارت و نجاست.
بحث ما در رابطه با این بود که حیوان یا انسانی که مرده ولی بدنش هنوز سرد نشده آیا بدن او در این حالت محکوم به طهارت است یا نجاست استدراک در مسأله مذکور به جهت توضیح کلام مرحوم شهید أوّل ره در ضمن این مسأله است که میفرماید: قبل از سرد شدن بدن میّت تعلق روح به بدن باقی است به قول صاحب حدائق ره تعلق روح به بدن مثل شعاع خورشید است که بعد از غروب خورشید نیز از پشت أفق ظاهر است و از اشعه و گرمای آن در آن حال نیز موجودات استفاده میکنند از همین قبیل است میّتی که تازه از دنیا رفته ولی بدنش هنوز سرد نشده است زیرا در حالت أوّلیه خروج روح از بدن، علقه بین روح و بدن چون هنوز وجود دارد و آثار این علقه هم باقی است از این جهت موت کامل محقّق نشده و حکم به طهارت بدن میت میشود.
این مطلبی که مرحوم شهید أوّل ره ذکر نموده، منافاتی با خروج روح از بدن ندارد و شهید أوّل ره تنها از جهت تعلق روح به بدن حکم به طهارت بدن میته در حال گرمی بدن نموده است نه از جهت اینکه منکر خروج روح از بدن میت در این حالت شده باشد بلکه از روایاتی که وارد شده در خصوص حالات میت بعد از مرگ و حالت احتضار و کیفیت جدا شدن روح از بدن از این روایات استفاده نموده که علقه شدیدی بین روح و بدن وجود دارد این علقه در حالت أوّلیه خروج روح از بدن بسیار شدید است زیرا حالت حسرت و وحشت شدیدی بر روح عارض میشود چرا که روح شاهد و نظاره گر بدن و شاهد گریه و ضجّه اطرافیان خود است.
نقل شده که مرحوم علامه مجلسی ره با سید جزائری ره وعده گذاشتند که هر کدام زودتر از دنیا رفتند به خواب دیگری آمده و شرح حالات مرگ را برای دیگری توضیح دهد اتفاقاً مرحوم مجلسی ره زودتر از دنیا رفت بعد از مدتی که به خواب مرحوم جزائری ره آمد در توضیح ما وقع فرمودند: در حال احتظار درد شدیدی بر من عارض شد تا اینکه قابض الارواح آمد و روح من را به تدریج از بدنم خارج کرد ناگهان متوجّه شدم در کنار اتاق هستم و اطرافیان در حال گریه بر من، هر چه میگفتم من دیگر دردی ندارم و راحت شده ام ولی دیگران توجّه به من نکرده و پیوسته گریه میکردند.
این علقه روح به بدن در ابتدای خروج روح از بدن به شدت وجود دارد از این جهت در آداب غسل میت وارد شده که میت را به آرامی غسل دهید و کسی که او را غسل میدهد نباید پای خود را دو طرف بدن میت قرار دهد چرا که روح نظاره گر بدن است، علاوه بر اینکه یک تفسیری که از حول مطلع در روایات شده هنگامی است که میت را در قبر میگذارند در این حالت وحشت زیادی بر روح عارض میشود لذا مستحب است چند بار میت را بر زمین گذاشته و دوباره تا قبل از رسیدن به قبر بردارند نه اینکه یک دفعه آن را داخل قبر گذارند تا موجب وحشت روح میت شود.
سابقا که جلد أوّل جواهر را مباحثه میکردیم برخورد کردم به عبارتی از صاحب جواهر ره که میفرمود: شایسته است سنگ لحد
را قدری بالاتر از سر میت بگذارند تا هنگام سؤال نکیر و منکر که میت را مینشانند سر میت به لحد نخورد البته سؤال و جواب میت و نشستن میت غیر از صحبت کردن و نشستن در عالم دنیا است در کتاب کفایة الموحّدین جلد سوّم آمده است که روز هفتم و روز چهارم روح انسان به قبری که بدن او در آن دفن شده برگشته و تاسف زیادی میخورد و شاید از این جهت مستحب است که اطرافیان در این ایام سر قبر میت بروند.
از امثال این عبارات در روایات استفاده میشود که تعلق روح به بدن تا مدتی باقی است و اینکه جمعی گفتهاند تا بدن سرد نشود تعلق روح به بدن در باقی است این نه به این معنا است که منکر خروج روح از بدن در این حالت شده باشند بلکه از روایات استفاده کردهاند که چون تعلق شدید روح به بدن تا قبل از سرد شدن بدن باقی است موت به طور کامل محقّق نشده است.
لکن در جواب میگوییم إطلاقات أدلّه دلالت دارد که مجرد خروج روح از بدن، موجب نجایت بدن میت میشود خصوصا توقیع دوّم حضرت ولی عصر که در آن تصریح شده به اینکه قبل از سرد شدن بدن نیز تطهیر ملاقی با میته لازم است در هر حال مسأله محل إشکال است و إحتیاط در ترتّب آثار نجاست بر میتهای است که بدن او هنوز سرد نشده است.
المسألة الثالثة عشر: المضغة نجسة و كذا المشيمة و قطعة اللحم التي تخرج حين الوضع مع الطفل.
مسأله سیزدهم: مضغه نجس است همچنين مشیمه یعنی پوستی که جنین در آن واقع شده است «که از آن تعبیر به بچّه دان نیز میشود» و نیز قطعه گوشتى كه در وقت زاييدن با بچّه بيرون مىآيد که از آن تعبیر به جفت میشود.
مرحوم سیّد ره در مسأله سیزدهم میفرماید: مضغه و مشیمه و قطعه گوشتی که به همراه آن خارج میشود محکوم به نجاست است مراد از مشیمه[1] پوستی است که جنین در آن واقع شده و هنگام تولد، مشیمه به همراه جفت و تکه گوشت زائدی از رحم مادر خارج میشود و همگی بلا إشکال نجس هستند لکن نجس بودن مشیمه موجب حکم به تنجّس بدن بچّه نمیشود زیرا این دو به منزله ظرف و مظروف هستند و چنان که قبلاً گفتیم اگر ظرف نجس باشد موجب نجاست بچّه در آن نمیشود مگر بالعرض ولی آن تکه گوشت و مشیمه و جفتی که همراه بچّه خارج میشود همگی محکوم به نجاستند.
خداوند متعال در قرآن مراحل خلقت انسان را چنین تبیین میفرماید: ﴿فَإِنّٰا خَلَقْنٰاكُمْ مِنْ تُرٰابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَ غَيْرِ مُخَلَّقَةٍ﴾[2] نطفه مرد بعد از قرار گرفتن در رحم و ترکیب با نطفه زن کم کم تکثیر پیدا میکند ابتدا به صورت لختهای خون و بعد از آن گوشت و سپس تبدیل به مضغه و استخوان میشود و بعد از آنی که روی استخوان گوشت میروید روح در آن دمیده میشود و اما اینکه چه زمان روح در جنین دمیده میشود اگر چه معروف و مشهور آن است که در چهار ماهگی محقّق میشود لکن مرحوم آیت الله محسنی ره در کتاب طبی خود در این امر تشکیک کرده و میفرماید: این مطلب کلیّت ندارد و ممکن است روح زودتر یا دیرتر از چهار ماهگی در جنین دمیده شود.
در هر حال اگر جنین دارای روح باشد در این فرض بلا إشکال جنین مرده محکوم به نجاست است زیرا میته بر آن صادق است و اما جنین قبل از دمیدن روح در آن اختلاف است که آیا طاهر است یا نجس؟ برخی قائل به طهارت آن شدهاند به جهت اینکه میته بر آن صادق نیست در مقابل برخی دیگر قائل به نجاست آن شده و أدلّهای بر آن إقامه نمودهاند:
دلیل أوّل: شکی نیست در اینکه جنین جزئی از اجزای مادر است و طبق روایاتی که حکم نموده به نجاست جزء قطع شده از حیوان زنده در دام و نیز الیات قطع شده از حیوان، جنین نیز محکوم به میته بودن و محکوم به نجاست است بنابراین چون جنین جزئی از بدن انسان زنده محسوب میشود از این جهت حکم به نجاست آن میشود.
إاشکالات بر إستدلال مذکور:
أوّلاً: قیاس جنین با اجزای مبان از حی یا الیات مبانه از حیوان، قیاس مع الفارق است زیرا آنچه از حیوان به طبعه جدا میشود مثل فأرة المسک که از آهوی زنده جدا میشود محکوم به طهارت است زیرا این اجزا به منزله مظروف و جدای از بدن حیوان محسوب میشود از همین قبیل است جنین که جزئی از اجزای بدن انسان محسوب نمیشود از این جهت نمیتوان حکم به نجاست آن نمود زیرا جنین موجود مستقلی است و رحم مادر تنها ظرف از برای آن است بر خلاف الیات قطع جدا از حیوان که جزء مبان از حیوان و شرعاً میت محسوب میشود.
ثانیاً: به فرض اینکه جنین جزئی از بدن مادر باشد ولی فرض آن است که روح در آن دمیده نشده است و در مباحث قبل گذشت که اجزای ما لا تحله الحیوه مثل مو و ناخون بلا إشکال محکوم به طهارت است.
ثالثاً: أدلّهای که دلالت دارند برنجاست قطعه مبانه حیوان، این أدلّه منصرف از مورد جنین بوده و شامل آن نمیشود زیرا مورد آن روایات، قطعه جدا شده از حیوان در حال صید و یا الیات مبانه از حیوان است نه جنینی که مرده به دنیا آمده است.
إستدلال مرحوم استاد خویی ره در حکم به نجاست:
أوّلاً عنوان میته بر جنین صادق است در نتیجه إطلاقات أدلّه نجاست میته شامل آن جنین نیز میشود زیرا چنان که قبلاً گذشت تقابل بین میته و حیوان زنده، تقابل عدم و ملکه است میته به حیوانی إطلاق میشود که دارای روح نباشد اعم از حیوانی که روح داشته و با مردن روح از بدنش خارج شده است و حیوانی که قابلیت تلبس به روح را داشته ولی بالفعل دارای روح نمیباشد یعنی هنوز روح در آن دمیده نشده و یا مرده به دنیا آمده باشد مثل اعمی و بصیر که اعمی إطلاق میشود هم به کسی که از أوّل کور به دنیا آمده و هم به کسی که بینا بوده و به جهت عارضی کور شده است بنابراین میته به إطلاق شامل جنین و مراحل قبل از کامل شدن جنین نیز میشود زیرا مضعه و علقه هم قابلیت دارند که روح در آن دمیده شود بر این مبنی به مقتضای إطلاقات أدلّه نجاست میته، جنین به تمام مراحل آن محکوم به نجاست است.
ثانیاً اگر هم فرضاً میته بر جنین صادق نباشد میتوان طبق روایاتی که حکم به نجاست جیفه نموده حکم به نجاست جنین قبل از ولوج روح نمود زیرا جیفه صادق است بر جنینی که در چاه افتاده و پس از مدتی موجب تعفّن آب شده است چرا که بعد از یکی دو روز موجب متعفن آب چاه میشود لکن جیفه مذکّی از تحت روایات خارج است زیرا شیء طاهر با تعفن متنجّس نمیشود ولی جیفه غیر مذکّی تحت إطلاق روایات باقی است و میتوان از این جهت حکم به نجاست آن کرد اگر چه مرحوم آملی ره إستدلال به روایات جیفه را نپذیرفته است ولی مرحوم آیت الله تبریزی ره إستدلال مذکور را پذیرفته است.
برخی گفتند اند دلیلی نداریم بر نجاست مضغه و پوستی که بچّه در آن واقع شده و نیز قطعه گوشتى كه در وقت زاييدن همراه بچّه بيرون مىآيد لکن چون استقذار عرفی نزد متشرعه دارد از این جهت با آن معامله شیء نجس میشود و مراد از نجاست همان استقذار عرفی نزد متشرعه است نه نجاست شرعی.
المسألة الرابعة عشر: إذا قطع عضو من الحي و بقي معلقا متصلا به طاهر ما دام الاتصال و ينجس بعد الانفصال نعم لو قطعت يده مثلا و كانت معلقة بجلده رقيقة فالأحوط الاجتناب.
مسأله چهاردهم: اگر عضوى از انسان یا حیوان زنده قطع شود ولی هنوز حالت اتصال به بدن وجود داشته باشد در این صورت محکوم به طهارت است ما دامی كه اتصال باقى باشد و به مجرد جدا شدن کامل از بدن نجس میشود. بله! اگر مثلاً دست انسان قطع شود و آويخته به پوست نازكى باشد در این صورت احوط در اجتناب از آن است.
قبلاً گفتیم جزء مبان از حی طبق روایات محکوم به نجاست است همچنین است جزئی که اتصال آن با بدن بسیار ضعیف است
مثل دستی که از بدن جدا شده و به پوست آویزان است این مورد نیز به منزله عضو مبان از میته محسوب شده و محکوم به نجاست است ولی عضوی که متصل به بدن است و روح ندارد طاهر است بنابراین اعضای فرد معلول و مشلول که حسی در آن اعضاء وجود ندارد با فرض اتصال به بدن محکوم به طهارت است.
المسألة الخامسة عشر: الجند المعروف كونه خصية كلب الماء إن لم يعلم ذلك و احتمل عدم كونه من أجزاء الحيوان فطاهر و حلال و إن علم كونه كذلك فلا إشكال في حرمته لكنه محكوم بالطّهارة لعدم العلم بأن ذلك الحيوان مما له نفس.
مسأله پانزدهم: «جند» كه معروف است به خصيه سگ آبى اگر معلوم نباشد که از اجزاء این حيوان است یا خیر، در این صورت طاهر و حلال است و اگر معلوم باشد كه همان خصه سگ آبى است در این فرض بلا إشکال حرام است لكن چون معلوم نيست كه سگ آبی دارای خون جهنده است یا خیر، محكوم به طهارت است.
در این مسأله مرحوم سیّد ره میفرماید: چیزی که در عرف به آن خصیه یا خایه سگ آبی میگویند اگر ندانیم که آیا از اجزای سگ آبی است یا خیر در این صورت محکوم به طهارت و حلیّت است و اگر بدانیم که از اجزای سگ آبی است چنانچه معلوم باشد که این حیوان دارای خون جهنده است محکوم به نجاست است و الا فلا.
بیان استاد أشرفی : چه بدانیم که این جزء از اجزای جدا شده سگ آبی است و چه ندانیم که از اجزای سگ آبی است یعنی إحتمال دهیم که شیء دیگری از غیر این حیوان است اگر چه در عرف معروف به خصیه سگ است، در هر دو صورت محکوم به طهارت است زیرا خصیه حتی در صورتی که جزء بدن سگ آبی باشد چون این حیوان از حیوانات دریایی است و مثل اسب آبی خون جهنده ندارد از این جهت محکوم به طهارت و حلیّت است.
و أمّا اگر از اجزای سگ آبی نباشد و شک در طهارت و حلیّت آن کنیم در این صورت نیز طبق قاعده أصالة الطّهارة و أصالة الحلیه که مستفاد از روایات است محکوم به طهارت و حلیّت است«کل شیء طاهر حتی تعلم انه نجس»«كُلُّ شَيْءٍ هُوَ لَكَ حَلَالٌ حَتَّى تَعْلَمَ أَنَّهُ حَرَامٌ بِعَيْنِهِ»[3] «كُلُّ شَيْءٍ نَظِيفٌ حَتَّى تَعْلَمَ أَنَّهُ قَذِرٌ فَإِذَا عَلِمْتَ فَقَدْ قَذِرَ وَ مَا لَمْ تَعْلَمْ فَلَيْسَ عَلَيْكَ».[4]
المسألة السادسة عشر: إذا قلع سنة أو قص ظفره فانقطع معه شيء من اللحم فإن كان قليلا جدا فهو طاهر و إلا فنجس.
مسأله شانزدهم: اگر هنگام كندن دندان يا گرفتن ناخن گوشتى به همراه آن جدا شود اگرخيلى كم باشد طاهر است و الّا نجس است.
توضیح ذلک: دندان یا مویی که از انسان جدا شده است اگر همراه آن مقداری گوشت متصل به آن باشد چون جزء مبانه از حی محسوب میشود محکوم به نجاست است و أمّا اگر فقط خود دندان یا مو به همراه ریشه آن که قدری سفید است از انسان جدا شود و در آن گوشت متصل نباشد علی القاعده محکوم به طهارت است.
المسألة السابعة عشر: إذا وجد عظما مجردا و شك في أنه من نجس العين أو من غيره يحكم عليه بالطّهارة حتى لو علم أنه من الإنسان و لم يعلم أنه من كافر أو مسلم.
مسأله هفدهم: اگر کسی استخوان مجرد از گوشت را بیابد و شك كند كه آیا از حیوان طاهر العين است يا نجس العين استخوان مشکوک محکوم به طهارت است همچنین است اگر بداند استخوان از انسان است ولی معلوم نباشد که از كافر است يا از مسلم.
استخوانی که نمیدانیم آیا از حیوان نجس العین است یا از حیوان طاهر العین، محکوم به طهارت است بنابراین اگر کسی در قبرستان به استخوانی برخورد کند و نداند که آیا از حیوان حلال گوشت است یا حرام گوشت و یا نداند که از مسلمان است یا کافر در این صورت علی القاعده محکوم به طهارت است «كُلُّ شَيْءٍ هُوَ لَكَ حَلَالٌ حَتَّى تَعْلَمَ أَنَّهُ حَرَامٌ بِعَيْنِهِ»[5] و اما قاعده غلبه که در سوق مسلمین طبق روایات خاص ثابت شد در اینجا جاری نمیشود یعنی نمیتوان گفت اگر اغلب مردههای قبرستان کافر باشند نمیتوان حکم به طهارت کرد بر این اساس اگر تعداد کمی از افراد قبرستان مسلمان باشند باز هم میتوان طبق قاعده طهارت و حلیّت حکم به طهارت و حلیّت شیء مشکوک نمود.
ان قلت: مقتضای استصحاب در استخوان مردّد بین مسلم و کافر حکم به نجاست آن است زیرا إسلام امر حادثی است و در استخوان مشکوکی که شک داریم از مسلمان است یا از کافر، با استصحاب عدم إسلام کفر ثابت شده و استخوان مشکوک طبق استصحاب محکوم به نجاست است.
قلت: أوّلاً استصحاب عدم إسلام در استخوان مشکوک ثابت نمیکند که این استخوان از فرد کافر است مگر بنابر اصل مثبت زیرا قبلاً گفتیم إسلام و کفر ضدین لا ثالث لهما هستند و با إثبات عدم إسلام کفر ثابت نمیشود ثانیا به قول مرحوم سیّدنا الاستاد خویی ره کفر هم امری حادث و به معنای پوشاندن حقیقت و پا گذاشتن روی وجدان و فطرت انسانی است زیرا توحید امری فطری است ولی کافر با إنکار خدا این امر فطری را در خود پوشانده و إنکار میکند توضیح بیشتر این مسأله در جلسه بعد ان شاء الله ذکر خواهد شد.