درس خارج فقه استاد اشرفی
95/09/20
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: ولايت از سلطان عادل/ نوع پنجم از مکاسب محرّمه/ مکاسب محرّمه
مقدّمه:گفته شد که ولایت مطلقه از آن خدای متعال است، خدایی که تمام عالم را ابداع و ایجاد کرده و مالک حقیقی تمام مخلوقات است و بیان شد که: هیچ شخصی حقّ تصدّی این ولایت را ندارد، مگر رسول خدا و أهل بیت که خود ذات حقّ جلاله ولایت را به آنها عطا کرده اند گفتیم که به خاطر همین ولایت اعطا شده از جانب خدای متعال، اطاعت از پیامبر وائمه واجب است، همچنان که اطاعت از مُنعم وخالق حقیقی واجب است با توجه به این نکته، اگر معصومین امر ولایی به شخصی برای تولّی ولایت و قضاوت ومانند آن بکنند، بر او واجب است که اطاعت کند، چنان که بر مردم واجب است که از منصوب از طرف معصوم اطاعت کنند.
مشروعيت تاسيس حکومت و ولايت بر مردم در عصر غيبت:گفته شد که برای اثبات مشروعيت حکومت در عصر غیبت دو راه مطرح شده است:
راه اوّل: إطلاقات روایات:گفته شده که مستفاد از برخی از روایات آن است که پیامبر و ائمه حق ولایت خود را به فقهاء وعلماء واگذار کرده اند، این مطلب را از أدلّه ای چون «فَأَمَّا مَنْ كَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِينِهِ مُخَالِفاً عَلَى هَوَاهُ مُطِيعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ فَلِلْعَوَامِّ أَنْ يُقَلِّدُوهُ»[1] و همچنین «قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ اللَّهُمَّ ارْحَمْ خُلَفَائِي قِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَنْ خُلَفَاؤُكَ قَالَ الَّذِينَ يَأْتُونَ بَعْدِي يَرْوُونَ حَدِيثِي وَسُنَّتِي»[2] إستفاده کرده اند.[3] وهکذا حدیث معروف «وأمّا الحوادث الواقعة فارجعوا فیها إلی روّاة حدیثنا فإنّهم حجّتي علیکم، وأنا حجّة الله علیهم».[4]
ولی این کلام از نظر جمعی ناتمام است، چرا که قدر متیقّن از این روایات خصوص مسئله «افتاء» و «قضاء» است، و شاهد بر اختصاص این روایات به بحث «قضاوت» روایت مقبوله عمر بن حنظله «قَالَ: يَنْظُرَانِ مَنْ كَانَ مِنْكُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوَى حَدِيثَنَا وَنَظَرَ فِي حَلَالِنَا وَحَرَامِنَا وَعَرَفَ أَحْكَامَنَا، فَلْيَرْضَوْا بِهِ حَكَماً؛ فَإِنِّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حَاكِماً، فَإِذَا حَكَمَ بِحُكْمِنَا فَلَمْ يُقْبَلُ مِنْهُ، فَإِنَّمَا اسْتُخِفَّ بِحُكْمِ اللَّهِ وَ عَلَيْنَا رُدَّ، وَالرَّادُّ عَلَيْنَا الرَّادُّ عَلَى اللَّهِ، وَهُوَ عَلَى حَدِّ الشِّرْكِ بِاللَّهِ»[5] است چنان که شاهد بر حمل روایات بر جواز افتاء آیه شریفه «فَسْئَلُوا أهل الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لٰا تَعْلَمُونَ»[6] و آیه نفر«وَ مٰا كٰانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لٰا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طٰائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذٰا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ»[7] می باشد. تفصیل این بحث موکول به بحث ولایت فقیه می باشد.
راه دوّم: امور حسبيه.در جلسه گذشته بیان کردیم که می توان حق ولایت فقهاء برای تاسیس حکومت را از باب «امور حسبیه» اثبات کنیم، چه این که تشکیل حکومت از اهمّ مصادیق «امور حسبیه» است، چنانچه برخی از فقهاء برای مشروعیت تاسیس حکومت إسلامی به وسیله فقیه، به امور حسبیه استدلال کرده اند.
امور حسبيه: در اینجا مسئله را در دو مقام بررسی می کنیم:
مقام اوّل: «امور حسبیه» چیست؟
فقهاء امور حسبیه را به اموری که شارع مقدس راضی به ترک آنها نیست، تعریف کرده اند و مثال به تربیت صغار، تولی أموال صغار و غُیَّب ونظائر آن و برخی امور حسبیه را اموری که یتقرّب به الی الله تعالی که در آنها جنبه اجراء و نظارت بر احکام إسلامی وجود داشته باشد، دانسته اند، لذا امر به معروف و نهی از منکر را از امور حسبیه دانسته اند[8] بلکه در کتاب الوافی عنوان «کتاب الحسبة والأحکام والشهادات»[9] منعقد ساخته[10] ، ودر برخی از کتب فقهی، «کتاب الحسبه»[11] تدوین شده است در زمان عمر بن الخطاب علیه اللعنة به این امر توجه شد، و مهدی عباسی جمعی را محتسبین «کسانی که تقربا الی الله نظارت
به اجراء احکام الهی در جامعه داشته باشند» نامید.
مقام دوّم: آیا «تشکیل حکومت إسلامی» از «امور حسبیه» است؟
به نظر ما وآیه الله سیستانی و آیه الله تبریزی[12] ، «تشکیل حکومت» از اظهر مصادیق امور حسبیه است، امور حسبیه اختصاص به رسیدگی به أموال غیب وصغار ندارد بلکه عقل، حکم به لزوم تشکیل حکومت می کند، چرا که اگر حاکم و حکمرانی در جامعه نباشد، لامحاله اختلال نظام که صد البتّه قبیح است لازم آمده و اسباب هرج ومرج و موجب بی نظمی می شود.
کلام مرحوم شیخ مفید[13] اشاره شد. بلکه برخی از فقهاء معتقدند که بر فقیه لازم است احکام سیاسی إسلامی را لا اقلّ در خانواده خودش و عبیدش جاری کند و این فتوای جز با «امور حسبیه» سازگار نیست.
کلام مرحوم خوئی در امور حسبیه:أستاد خوئی معتقدند که برای فقیه جائز است که حکم به جهاد ابتدائی بکند.
سئوالی که از ایشان می شود آن است که اگر حق تشکیل حکومت را برای فقهاء نپذیریم، چگونه می توان مشروعیت اذن او در جهاد ابتدائی را قبول کرد؟ البتّه ایشان در نهایت می پذیرند که إطلاقات اجراء حدود و تعزیرات وأدلّه قصاص اختصاص به فقهاء دارند، ولی نه از باب آن که آنها حقّ ولایت داشته باشند، بلکه از این باب که آنها قدر متیقن از شخصی که متصّدی
این إطلاقات بشود، می باشند.[14]
همچنین باید توجه داشت که أستاد خوئی در بحث جعل مقام قضاء ابتداء بدون «قاضی تحکیم» که دو نفر خودشان شخصی را با شرائط مذکور در مقبوله عمر بن حنظله تعیین کرده اند و مشروعیت آن را محلّ تردید قرار می دهند، البتّه در نهایت از باب این که لامحاله فقیه قدر متیقن از کسی است که متصدّی اجراء این امور می شود، تصدّی فقیه در اجراء حدود را می پذیرند.[15]
به نظر ما مهم نیست که این تصدی فقیه برای اجراء حدود و تعزیرات و قصاصات را «ولایت» بنامیم یا آن که صرفاً شخص فقیه را «متصدّی» و مجری احکام بدانیم، آنچه که مهم است إطلاقات اجراء حدود و تعزیرات و قضاوات مختص به فقیه است.[16]
اینک به بحث خود باز می گردیم که: «اطاعت» از یک فقیه در تولّی قضاوت و ولایت لازم است، چرا که اگر امر او لازم الاتباع نباشد، لازمه اش ایجاد هرج و مرج می باشد.