< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد اشرفی

94/12/17

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: حقیقت غیبت/ حرمت غیبت /نوع چهارم از مکاسب محرّمة/ مکاسب محرّمه

اعتبار مستوريت عيب:

غیبت ذکر عیب مستور است ـ هرچند که أستاد خمینی معتقد بودند که «مستوریت عیب» شرط نیست ـ بنابراین، ذکر عیوب ظاهر مثل برص موجود در صورت شخص که عادتاً پوشیده نمی شود، غیبت به شمار می آید.

با توجّه به این مطلب، ذکر صفات نفسانی همچون حسد و بخل غیبت است، مگر آن که آثار این صفات ذمیمه در سیره شخص هویدا بشود، که در این موارد «کشف ما ستره الله» نمی باشد.

اشکال: اگر برص در بدن کسی باشد، هر چند که در پشت شخص او باشد که عادتاً پوشیده می شود، در این موارد عیب منکشف است نه عیب مستور، چرا که خدای متعال آن را مستور نکرده بلکه خدای متعال این عیب را در ظاهر بدنش قرار داده و آن شخص با لباس خویش آن را پوشانده است، لذا برص یا جراحت مشمئز کننده ای در بدن او باشد، در این موارد کشف ما ستره الله نیست. البتّه در صورتی که برص بر روی صورت و مواردی که غالباً مستور می شود، در این موارد ذکر آن کشف عیب مستور به طریق اولی نمی باشد، ولی در صورت اولی نیز ذکر عیب، کشف ما ستره الله نیست.

جواب: در نقد این ادّعا باید گفت که: شکی نیست که در این موارد آن برص، «ممّا ستره الله» است، چرا که اگر کسی در خفاء شرب خمر کرد ولی ما از طریق پشت بام او را دیدیم یا از طریق دوربین در حالی که او اطلاع ندارد و ما به صورت مخفیانه عمل حرام او را دیدیم، در این موارد کشف خطای او از قبیل، «کشف ما ستره الله» است، با این که آن شخص خودش اقدام به ستر عیبش کرده و اظهار آن را نمی پسندیده، حال اگر کسی به وسیله احتیالی عیب او را آشکار کند، در این موارد به عیب او، کشف عیبت مستور إطلاق می شود، با این که به خوبی می توان ستر عیب را به خود فاعل هم اسناد حقیقی داد.

بنابراین در برص و عیبی که در پشت شخص باشد، و آن شخص آن را با لباس بپوشاند نیز می توان، نسبت «ستر» به خدای متعال داده می شود در حالی که خود شخص آن عیب را پوشانده است.

در نتیجه، اگر شخصی عیب در بدن داشته باشد یا کار قبیحی را انجام بدهد، و خودش کارش را بپوشاند مثل آن

که لباسی بپوشد یا درب خانه را ببندد، ولی شخصی از جای دیگر مطّلع به عیب او بشود، اظهار این عیب «غیبت» به شمار می آید از طرف دیگر هم کشف عیوب[1] و هم ستر عیوب به دست خدای متعال است، همینکه خدای متعال عیب را در پشت سر قرار داد و در جلوی سر قرار نداد مصداق رحمت و لطف خدا است، و ستر عیب مستور مِن قبل الله می کند.

اظهار عيبی که حدّ بر آن قائم نشده:

برخی گفته اند از روایت داود بن سرحان «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ  عَنِ الْغِيبَةِ؟ قَالَ: «هُوَ أَنْ تَقُولَ لِأَخِيكَ فِي دِينِهِ مَا لَمْ يَفْعَلْ، وَتَبُثَّ عَلَيْهِ أَمْراً قَدْ سَتَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ، لَمْ يُقَمْ عَلَيْهِ فِيهِ حَدٌّ»[2] » إستفاده کرده اند که غیبت حرام مختص به اموری است که در آن حد باشد، اما معاصی ای که در آن حد نباشد، غیبت آن جائز است، در صورتیکه جدّاً التزام به آن مشکل است در این ادّعا به وجوهی می توان مناقشه کرد:

إشکال اوّل: در روایت عبد الرحمن بن سیابه ««الْغِيبَةُ أَنْ تَقُولَ فِي أَخِيكَ مَا سَتَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ، وَأَمَّا الْأَمْرُ الظَّاهِرُ مِثْلَ الْحِدَّةِ وَ الْعَجَلَةِ فَلَا، وَالْبُهْتَانُ أَنْ تَقُولَ فِيهِ مَا لَيْسَ فِيهِ»[3] » بین عیوب ظاهری و باطنی تفصیل داده شده است، و روشن است که تفصیل قاطع شرکت است، و مقتضای إطلاق «ما ستره الله علیه» آن است که ذکر تمام عیوب مستور شخص حرام می باشد.

إشکال دوّم: بین مطلقات حرمت غیبت با این روایت تنافی وجود ندارد، تا مدّعی تقیید مطلقات بشویم، و اصولیین گفته اند که در مثبتین تنافی وجود ندارد. بنابراین این که أستاد خوئی[4] فرموده اند که از قید «لم یقم علیه حدّ» در روایت داود بن سرحان به مقتضای روایت عبد الرحمن بن سیابه «ما ستره الله علیه» رفع ید می کنیم و این که مرحوم آقای تبریزی[5] فرموده اند که مقتضای جمع عرفی آن است که روایت داود بن سرحان «لم یقم علیه حدّ» مقيّد روایت عبد الرحمن بن سیابه «ما ستره الله علیه» باشد، صحیح نمی باشد، چه آن که هر دو روایت مثبتین هستند و تنافی بین دو دلیل وجود ندارد.

إشکال سوّم: روایت به خاطر وجود «معّلی بن محمّد»[6] ضعیف السند است، لذا این روایت صلاحیت رفع ید از إطلاق روایت عبد الرحمن بن سیابه را ندارد.

إشکال چهارم: «لم یقم علیه حدّ» به منزله «لیس تامّه» «یعنی معصیتی که حد بر آن قائم نشده، سواء که اصلاً حد نداشته باشد یا آن که حد داشته باشد ولی حد اجرا نشده باشد» می باشد، و از قبیل «لیس ناقصه» «معصیتی که دارای حد باشد ولی حد بر آم قائم نشود «سالبه به انتفاء محمول»، لذا شامل معصیتی که اصلاً حدّ نداشته باشد نمی شود».

مضافاً به آن که ما نحن فیه «الغیبة... ما لم یقم علیه فیه حدّ» از قبیل «معدوله» «قضيه موجبه که محمول آن سالبه باشد» نمی باشد بلکه از قبیل قضیه سالبه است، که گفته اند قضیه سالبه صادق است، چه انتفاء محمول باشد یا انتفاء موضوع.

بنابراین، در معاصی که حد ندارند یا حد دارند ولی حد در ملا عموم اجراء نشده، غیبت جائز نیست، ظاهراً وجه تقیید حدّ به اجراء آن است که اجراء حد همچنان که در آیه شریفه «فلیشهد عذابهما » آمده باید در ملا عام و نزد عدّه ای از مومنین باشد.

مراد از «معروفيت عند الناس»:

سخن در آن است که مراد از معروفیت عیب در نزد مردم و مستوریت عیب در نزد مردم که در برخی از روایات از آن سخن گفته چیست؟

قطعاً این عنوان «امر ظاهر نزد مردم» در صورتی که فقط دو سه نفر از مردم عیب شخصی را بدانند ولی باقی مردم از آن اطلاع نداشته باشند نمی شود، لذا اظهار چنین عیبی حرام می باشد.. همچنان که روشن است که مراد از «آشکار بودن عیبت در نزد مردم» آن نیست که تمام مردم از آن عیب اطلاع داشته باشند چه آن که کمتر چنین صورتی پیش می آید که همه مردم از عیب شخصی مطلع باشند.

بنابراین باید بحث شود ـ که مرحوم أستاد خمینی در این مسئله به خوبی بحث کرده اند ـ که : آیا مراد معروفیت عیب یک شخص در یک شهری سبب آن می شود که غیبت آن شخص را در شهر دیگری که مردم از آن عیبت مطلع نیستند، جائز بدانیم.

آیا مراد از معروفیت عیب، معروفیت نزد خصوص شنونده است؟ یا مراد معروفیت در نزد عامّه مردم است؟

إمام خمینی[7] ابتداءً می فرمایند: ظاهراً معیار شخص شونده است، زیرا در این صورت، هتک عرض واقع نشده، ولی در روایت اوّل و چهارم مدار را بر شخص شنونده غیبت قرار نداده است، و فقها هم این إحتمال شخصی را نگفته اند، از طرفی نمی توان گفت که در یک طرف عموم مراد باشد، و در طرف دیگر ولو شخص خاص؛ لذا قویاً إحتمال دارد که بگوئی: مراد علم اکثر مردم است، یعنی: اگر عیبی در نزد اکثر مردم یا اکثر جامعه و جمع معتد به شناخته شده باشد، در این صورت ذکر عیب جائز است حتی نزد کسانی که جاهل به موضوع باشند، و می توان به روایت داود بن سرحان برای إثبات آن استشهاد کرد، زیرا اجراء حد موجب علم جمع کثیری از مردم خواهد شد، گرچه همگان ندانند.

بیان أستاد اشرفی: برای تعیین حکم مسئله روایات مرتبط به مسئله را مرور می کنیم.

روایت اوّل:

عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ سَيَابَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ  يَقُولُ: «الْغِيبَةُ أَنْ تَقُولَ فِي أَخِيكَ مَا سَتَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ، وَأَمَّا الْأَمْرُ الظَّاهِرُ مِثْلَ الْحِدَّةِ وَ الْعَجَلَةِ فَلَا، وَالْبُهْتَانُ أَنْ تَقُولَ فِيهِ مَا لَيْسَ فِيهِ».[8]

روایت دوّم:

فِي الْمَجَالِسِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَكِّلِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِيِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ سَيَابَةَ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ  قَالَ: «إِنَّ مِنَ الْغِيبَةِ أَنْ تَقُولَ فِي أَخِيكَ مَا سَتَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ، وَإِنَّ مِنَ‌ الْبُهْتَانِ أَنْ تَقُولَ فِي أَخِيكَ مَا لَيْسَ فِيهِ».[9]

روایت سوّم:

الْعَيَّاشِيُّ فِي تَفْسِيرِهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ الْأَنْصَارِيِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: «الْغِيبَةُ أَنْ تَقُولَ فِي أَخِيكَ مَا قَدْ سَتَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ، فَأَمَّا إِذَا قُلْتَ مَا لَيْسَ فِيهِ فَذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ «فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتٰاناً وَ إثماً

مُبِيناً».[10]

روایت چهارم:

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ أَبَانٍ عَنْ رَجُلٍ لَا نَعْلَمُهُ إِلَّا يَحْيَى الْأَزْرَقَ قَالَ: قَالَ لِي أَبُوالْحَسَنِ علیه السلام: «مَنْ ذَكَرَ رَجُلًا مِنْ خَلْفِهِ بِمَا هُوَ فِيهِ، مِمَّا عَرَفَهُ النَّاسُ لَمْ يَغْتَبْهُ، وَ مَنْ ذَكَرَهُ مِنْ خَلْفِهِ بِمَا هُوَ فِيهِ، مِمَّا لَا يَعْرِفُهُ النَّاسُ اغْتَابَهُ، وَ مَنْ ذَكَرَهُ بِمَا لَيْسَ فِيهِ فَقَدْ بَهَتَهُ».[11]

روایت پنجم:

مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ عَنْ دَاوُدَ بْنِ سِرْحَانَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ  عَنِ الْغِيبَةِ؟ قَالَ: «هُوَ أَنْ تَقُولَ لِأَخِيكَ فِي دِينِهِ مَا لَمْ يَفْعَلْ، وَتَبُثَّ عَلَيْهِ أَمْراً قَدْ سَتَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ، لَمْ يُقَمْ عَلَيْهِ فِيهِ حَدٌّ».[12]

روایت ششم:

الشَّيْخُ الْمُفِيدُ فِي الْإِخْتِصَاصِ، عَنِ الرِّضَا  قَالَ: «مَنْ أَلْقَى جِلْبَابَ الْحَيَاءِ فَلَا غِيبَةَ لَهُ»، وَرَوَاهُ الْقُطْبُ الرَّاوَنْدِيُّ فِي لُبِّ اللُّبَابِ، عَنِ النَّبِيِّ  مِثْلَهُ‌.[13]

روایت هفتم:

فِي عِقَابِ الْأَعْمَالِ: «وَ مَنْ مَشَى فِي عَيْبِ أَخِيهِ وَ كَشْفِ عَوْرَتِهِ كَانَتْ أَوَّلُ خُطْوَةٍ خَطَاهَا وَضَعَهَا فِي جَهَنَّمَ وَ كَشَفَ اللَّهُ عَوْرَتَهُ عَلَى رُءُوسِ الْخَلَائِقِ».[14]

روایت هشتم:

مرسلة الحسین بن سعید: مَنْ قَالَ فِي مُؤْمِنٍ مَا لَيْسَ فِيهِ حَبَسَهُ اللَّهُ فِي طِينَةِ خَبَالٍ حَتَّى يَخْرُجَ مِمَّا قَالَ فِيهِ وَ قَالَ إِنَّمَا الْغِيبَةُ أَنْ تَقُولَ فِي أَخِيكَ مَا هُوَ فِيهِ مِمَّا قَدْ سَتَرَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِذَا قُلْتَ فِيهِ مَا لَيْسَ فِيهِ فَذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي كِتَابِهِ: « فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتٰاناً وَ إثماً مُبِيناً‌».[15]


[1] یکی از اخیار نجف می گفت: به اقای قاضی گفتم چرا مسجد سهله نمی روید، گفتند چند طلبه چهل شب به مسجد سهله می رفتند، هر شب یکی از آنها غذا را آماده می کرد، تا این که شب چهلم یکی از آنها قرار بود غذا را آماده کنند، بعد از این که فراموش کرده بودند جای سفره را با هم اختلاف کردند که غذا کجا است، کار به نزاع و دعوا افتاد. در این بین، مردی وارد شد و علت دعوایشان را پرسید، سفره ای به آنها داد و کسیه ای به عنوان امانت به آنها داد. آنها از سفره خوردند، ولی داخل کیسه را نگاه کردند، دیدند در آن پر از پول می باشد، شیطان آنها را فریب داد گفتند اگر آن مرد آمد و مطالبه صرّه «کیسه» کرد انکار می کنیم، و در نهایت او را می کشیم. آن مرد آمد و وقتی مطالبه پول کرد انکار کردند، بلکه حتی تهدید به قتل و کشتن او کردند!! آن مرد از نظرشان پنهان شد.این چند طلبه تصمیم گرفتن که این قضیه را کتمان کنند، وقتی به شهر برگشتند به هر کسی که می رسیدند آنها را توبیخ می کرد و از عمل آنها مطلع بود و می گفت: شما می خواستید امام زمان را بکشید!! با این که کسی از قضیه مطّلع نبود ولی آن قدر این قضیه شایع شد که آنها مجبور شدند نجف را ترک کنند.
[5] ارشاد الطالب، تبریزی، ج1، ص193.
[6] معلی بن محمد بصری، مضطرب الحدیث و مضطرب المذهب. نگاه کنید: معجم رجال الحدیث، خوئی، ج19، ص279، رقم12536.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo